دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
علی بونهگیر
يکى بود يکى نبود. يک روزگارى تو يک شهرى جوان پول و پلهدارى بود به اسم علي. اين على راه کار را به خيال خودش ياد گرفته بود: هر زنى بهاش مىدادند از فرداى شب زفاف بنا مىکرد ازش عيب و ايراد و بهانه گرفتن و روز دوم و سوم اگر خود زنه کارد به استخوانش نمىرسيد و نمىگفت مهرم حلال جانم آزاد، خود على آستين بالا مىزد و بيچاره را طلاق به کون مىفرستاد خانهٔ باباش و مىرفت دنبال زن بعدي؛ تا عاقبت کارش به جائى رسيد که مردم اسمش را گذاشتند على بونهگير و ديگر هيچکس حاضر نشد بهاش زن بدهد. |
توى آن شهر يک دخترى هم بود به اسم فاطمه، که او را هم بس که چموش و آتشپاره بود فاطمه ارّه (فاطمه ارقه) مىگفتند و تنابندهاى از عزب اوغلىهاى شهر جرأت نمىکرد براى گرفتنش پا پيش بگذارد. وقتى اين فاطمه اره شنيد على بونهگير بىزن مانده و اهل شهر همقسم شدهاند که اگر هم وزن دخترشان طلا و جواهر هم بدهد به دامادى قبولش نکنند به کس و کار خودش گفت: - اگه على آقا منو قبول کنه حاضرم کنيزش بشم. |
دورش را گرفتند که: |
- اوّلندش واسه دختر عيبه که براى مرد پيغوم بده بيا منو بگير. دوّمن: مگه به سرت زده دختر؟ اين مردو بهاش مىگن على بونهگير. دخترها رو مىبره گُلشونو مىچينه، سر دو روز که دلشو زدن هزار جور ايراد ازشون مىگيره طلاقشون مىده بيوهشون مىکنه ميندازهتشون تو کوچه! |
فاطمه گفت: |
- الاّ و بلا، همينه که گفتم. اگه على آقا منو بپسنده مِنَتِشم مىکشم! |
خبر که به گوش على بونهگير رسيد نيشش تا بنا گوش باز شد و فورى کس و کارش را فرستاد خواستگارى و تو دلش گفت: 'دخترهٔ ارقهٔ آتيشپاره لابد خيال کرده مىتونه منو از رو ببره. باشه، بگرد تا بگرديم! بلائى به روزگارت بيارم که نقالهاى قهوهخانهها تا قيامت نقلش را برا مردم بگن!' |
خلاصه، خواستگارها رفتند بلهبرون کردند قول و قرارها را گذاشتند و روز عروسى رسيد. فاطمه را که بردند حمام عروسي، سر حنابندان به ينگه گفت دست و پايش را آنجور که خودش مىگويد نگار کند. باقى کارهاى توى حمامش را هم گفت خودش به سليقهٔ خودش انجام دهد. تو خانه هم که کارهاى بزک و دوزکش نگذاشت ديگران دخالت کنند و ـ چه دردسر بدهم؟ ـ بعدازظهر عروس و داماد را عقد کردند دهل و سرنا زدند، شب هم بعد از رفتن وليمه خورها فاطمه و على را دست به دست دادند کردند تو حجله. فاطمه مثل دخترهاى خجالتى با دست حنا نگاريش چادر نمازش را جورى نگه داشته بود که فقط يک طاق ابرويش ديده مىشد و چشمش را هم دوخته بود به گل قالي. على که تصميم گرفته بود از همان توى حجله دماغ فاطمه را بسوزاند نگاهش که به انگشتهاى حنائى و ابروى وسمهئى و چشم سرمه کشيدهٔ او افتاد دادش درآمد که: ـ اين ديگه چه بازيه؟ کى به تو گفت من چشم و ابروى سورمه وسمهئى و سرانگشت حنا کرده دوست دارم؟ |
فاطمه با يک حرکت چادرش را با دست ديگرش گرفت کشيد آنور، آن يکى چشم و ابروش را بيرون انداخت و با هزار ناز و غمزه گفت: |
- اوا، آقاعلى جون، من که سليقهٔ شما رو نمىدونستم. حالا که حنا و سورمه وسمه دوست ندارين امشبه رو از اينرو نگام کنين که ساده گذاشتهام، تا بعد! |
على که تير اولش به سنگ خورده بود آمد و به بوسهبازى مشغول بشود چشمش افتاد به سرخاب لُپِ فاطمه، با نفرت گفت: ـ اى واي! اين کثافتا چيه به لپات ماليدي؟ |
فاطمه فورى آن طرف صورتش را آورد پيش و باز به طنازى درآمد که: |
ـ خدا بُکشهتم آقا على جون! نمىدونستم شما مث من از اين انتربازىها خوشتون نمياد؛ اما واسه احتياط اينور صورتم ساده گذاشتم که اگه بزک دوزک دوس نداريد شب به اين خوشى اسباب دلخورىتون نشم! |
على که اين بار هم يخش نگرفته بود چادر فاطمه را که يک ور نشسته بود از سرش برداشت که او را به رختخواب ببرد، به ديدن گيسوى بلند و بافتهٔ فاطمه دوباره بهانه گيرش آمد که: ـ اين دُم خر ديگه چيه به خودت آويزان کردي؟ حيف طرّه نيست؟ |
باز فاطمه با هزار عشوه و دلبرى گفت: ـ يه شب هزار شب نيس آقا على جونم. عوضش اين ور سرمو به دلخواه شما درست کردهم، فردا اون ورشم طرّه مىکنم. |
على باز از رو رفت اما تو دلش گفت: 'اروا بابات اين دفعه ديگه فکر نمىکنم در رو گير بياري!' فتيلهٔ چراغ را کشيد پائين و فاطمه را کشيد به ... و همچين که کار از ... به دست بازى رسيد ناگهان او را پس زد که: ـ دلم آشوب شد! يعنى تو خونهٔ شما يه زن فهميده به هم نمىرسيد که به تو بگن با اين همه پشم و پيله به رختخواب زفاف نميرن! |
فاطمه که اين بار عشوه را از حد گذرانده بود با دندانهاى کليد شده و صداى عشوهگرانه گفت: |
ـ بلاتون به جونم آقاعلى شاه، فقط نصفشو بىدوا گذاشتم که بفهمم ميل دلتون چيه. يک امشبو به اون ورش بسازين به دلتون بد نيارين،که هر کارى چارهئى داره! |
بارى آقا على که آن شب ديگر دستش از هر بهانهئى کوتاه شده بود به وظايف داماديش قيام کرد و صبح علىالطلوع از خانه زد بيرون. فاطمه هم زودى پاشد ريخت و روز خودش را به همان صورتى که ديشب از زبان على بيرون کشيده بود درآورد و با همان شگردى که شب عروسى به کار زده بود مشغول کارهاى خانه شد: مثلاً از پلو براى ناهار پخت نصفش را عدس زد نصفش را ساده گذاشت. نصف حياط را آب پاشيد نصفش را آب نپاشيده ول کرد. يک لنگهٔ در خانه را بست يک لنگهاش را باز گذاشت و ... اين جورىها. |
ظهر على آمد خانه از همان دم در صداش را انداخت به سرش که: ـ شايد من مىخواستم خانهام درش بسته باشد؟ |
فاطمه از ته مطبخ گفت: |
ـ اخمتو بگردم آقاعلى جونم! نصفش که بستهس؛ حالا که همهشو بسته مىخواى روى چشمم. همهشو مىبندم! |
گفت: |
ـ شايد مىخواستم واز واز باشه؟ |
گفت: |
ـ درد و بلات بخوره تو سر فاطمه! نصفش که وازه؛ حالا اگه همهشو واز مىخواى وازش مىکنم. تا منو دارى غصه نداشته باش! |
على وارد حياط شد ديد حياط مثل دسته گل جارو و آبپاشى شده؛ غيظش درآمد که: ـ شايد دلم مىخواش خونه غرقه کثافت باشه؟ |
فاطمه از دم مطبخ گفت: ـ دارمت على جونم! دس کم نصف حياط همون جوره که دلت مىخواد. بابت اون قسمتشم به چشم: چند روز که جاروش نکنم همون گندى ميشه که بود. |
گفت: |
ـ شايد مىخواسم مثِ دسّه گل تُر تميز و پاکيزه باشه؟ |
گفت: |
ـ الهى قربون اون اداهاى شيرينت برم، پس همون جا وايسا و صفا کن! چى سرتان را درد بيارم بيخود؟ على بونهگير هر ايرادى که گرفت جواب فبطمه همين جورها حاضر بود.يک هفته دو هفته و يک ماه دو ماهى گذشت، يک روز ديد که نه، ديگر دارد بالا مىآورد، چون همه جا تو شهر حرف او بود هر جا مىرفت به ريشش مىخنديدند که فاطمه ارّه خوب توانسته پالان را رو گُردهٔ على بونهگير محکم کند! خانه و زندگى را گذاشت براى فاطمه، يک مشت جواهر از وزن سبک و از قيمت سنگين براى خودش برداشت و از آن شهر گذاشت و رفت که رفت. |
- على بونهگير |
- کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، ص ۱۶۸۹ |
- روايت: احمد شاملو |
- انتشارات مازيار، چاپ اول ۱۳۷۷ |
- به نقل از: افسانههاى مردم ايران ـ جلد نهم، علىاشرف درويشيان رضا خندان (مهابادي)،نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست