دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
کرهٔ ابر و باد (۲)
پدر قبول کرد و پسر دهانهٔ اسب را گرفت سوارش شد. چند بار جولان داد و ناگهان به آسمان پريد. رفت و رفت و رفت تا از آن وقت اسب دستهاى از يالش قصر حاکم قرار داشت. با اسب همانجا پائين آمد. آن وقت اسب دستهاى از يالش را به پسر داد و گفت: 'هر وقت مرا خواستى يک دانه از آن را آتش بزن، فورى حاضر مىشوم.' و خودش غيب شد. پسر پيش از آنکه به باغ برود سراغ چوپانى رفت، گوسفندى خريد و شکمبهاى را برداشت و روى سرش کشيد جورى که همه خيال مىکردن کچل است، بعد از آن به باغ رفت و از باغبان خواست که کارى به او بدهد. باغبان دلش براى او سوخت و قبول کرد که پسر شبها در باغ بخوابد و روزها به گلها آب بدهد. |
پسر آنجا ماندگار شد و هر روز غروب که باغبان به خانه مىرفت، يک تار موى اسبش را آتش مىزد، کرهٔ ابر و باد مىآمد و او سر و تنش را مىشست، شکمبهٔ گوسفند را از روى سرش بر مىداشت، لباسهاى خودش را مىپوشيد، سوار اسب مىشد و در باغ جولان مىداد. در يکى از همين روزها دختر حاکم که حوصلهاش سر رفته بود پنجرهٔ رو به باغ را باز کرد و (پسر را ديد) و يک دل نه صد دل عاشق او شد. |
روزها گذشت، يکروز حاکم اعلام کرد که هفت دخترش مىخواهند شوهر خود را انتخاب کنند و از تمام جوانان خواست که در ميدان شهر شوند. |
هفت دختر پادشاه يکى يک سيب به دست وارد ميدان شهر شدند. شش دختر سيبهايشان را به سينهٔ شش نفر از سرداران لشکر زدند و همه خوشحال شدند اما دختر کوچک سيبش را به سينهٔ پسر زد که با لباس ژنده، ميان مردم ايستاده بود و شکمبهٔ گوسفند هم روى سرش بود و همه خيال مىکردند که کچل است. |
حاکم و همسرش هر چه کردند دختر را منصرف کنند فايدهاى نبخشيد. حاکم و تمام خواهرانش به او طعنه مىزدند و دختر را سرزنش مىکردند، اما دختر حرفى نمىزد و بىآنکه ناراحت شود، زنِ پسر شد و از کاخ بيرون رفت، روزها گذشت. حاکم کور شد و دکتر گفت: 'گوشت شکار برايش خوب است.' |
شش داماد حاکم سوار اسب شدند و براى شکار رو به جنگل و بيابان رفتند. پسر هم به همسرش گفت: 'من هم مىروم.' آن وقت دور از چشم دختر تار موئى از کرهٔ ابر و باد آتش زد. اسب حاضر شد. پسر سوار شد و رفت و رفت تا به بيابانى رسيد و آنجا از اسب خواست که براى او قصر بارگاهى بزند و تمام انس و جنس، پرنده و چرنده را حاضر کند، در يک چشم به هم زدن قصرى غلامان بسيار حاضر شدند و تمام آهوان و شکارهاى دنيا دور و بر قصر جمع شدند. |
از آن طرف، شش داماد شاه هر چه گشتند حتى يک پرنده روى زمين نديدند. انگار همه چيز آب شده بود و زير زمين رفته بود. آنها سرگردان گشتند و گشتند تا ناگهان از دور قصرى ديدند، با تعجب بهطرف قصر آمدند و ديدند که تمام شکارهاى دنيا دور و بر قصر جمع شدهاند. سرداران لشکر حاکم که حسابى ترسيده بودند با تعجب در زدند. غلامى در را به رويشان باز کرد و آنها را به داخل آورد. پسر که در لباس شاهانهاى بود آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند و جريان بيمارى حاکم و همسرش را به او گفتند و از او خواستند که اگر مىشود به آنها شکارى بدهد. پسر به افتخار آنها مهمانى مفصلى داد و شش آهو را آرود، سر اولى را بريد و گفت: 'مزهاش تو کلهاش.' |
و همينطور سر هر شکارى که مىبريد مىگفت: 'مزهاش تو کلهاش.' آن وقت سر شکارها را براى خودش نگه داشت و بقيه را به آنها داد و فردا صبح که شش داماد حاکم راهى شده بودند، پشت شانهٔ هر کدامشان علامتى زد و به آنها اجازه داد که بروند. شش داماد حاکم به قصر رفتند و شکارها را به او دادند اما هيچ کدام نتوانستند او را خوب کند تا نزديک غروب دختر کوچک با يک ديگ پر از کله وارد شد و ديگ را جلو حاکم گذاشت و با اولين لقمه حاکم و زنش خوب شدند. |
روزها گذشت، دختر خيلى غصه مىخورد و هر چه از پسر مىپرسيد که: 'تو اصل و نسبت اين نيست و من تو را در باغ که ديدم سوار اسبى بودى جولان مىدادي.' پسر انکار مىکرد. تا يک شب که دختر بس که از بخت بد خويش ناليده بود و گريه کرده بود بىهوش و بىگوش در رختخواب افتاده بود. ديد که اگر به همين وضع ادامه بدهد زنش را از دست مىدهد. آن وقت بود که تار موى کرهٔ ابر و باد را آتش زد، اسب حاضر شد و پسر از او خواست که کنار قصر حاکم قصر بزرگتر بزند و دختر را در خواب به آنجا ببرد. اسب شيههاى کشيد، قصرى بزرگ و سبز رنگ کنار قصر حاکم ساخته شد. |
صبح، وقتى اذانگوى حاکم براى اذان بالاى بام قصر رفت. ناگهان قصر سبز را ديد و بهجاى اينکه بگويد: 'الله ... اکبر....' فرياد کشيد: 'الله و هفت مرگ' حاکم که تازه از خواب بيدار شده بود، به غلامانش گفت: 'برويد گردنش را بزنيد، اين اذانگو ديوانه شده!' اما وقتى غلامها بالاى قصر رفتند و آن قصر سبز رنگ را ديدند از تعجب فرياد کشيدند، از سر و صداى آنها، حاکم بالاى قصر آمد و آن دم و دستگاه را ديد و حسابى وحشت کرد. حاکم که خيلى ترسيده بود، قاصدى به قصر سبز فرستاد تا از صاحب قصر بپرسد: 'که براى چه آمده؟ اگر براى دعوا آمده که بايد اردو آماده کنند و اگر ميهمان است که قدم روى چشم!' قاصد رفت و آمد و گفت: 'صاحب قصر مىگويد من مهمانم و در ولايت شما شش غلام دارم.' |
آن وقت حاکم تمام مردان را واداشت که جمع شدند و پسر که در لباسى بود شاهانه، و هيچ کس او را نمىشناخت، وارد قصر شد و با اشاره به شش داماد پادشاه آنها را پيش خود خواند، پيراهن آنها را بالا زد و علامتى را که زده بود به حاکم نشان داد. حاکم از تعجب و حيرت صدايش در نمىآمد و شش داماد او از خجالت سرشان را به زير انداخته بودند و آن وقت بود که پسر خودش را معرفى کرد و جريان شکارها را گفت و قاصدى فرستاد تا دختر را که هنوز در قصر سبز خواب بود بيدار کند.حاکم و دختران او و شوهرانشان از اين که با پسر بدرفتارى کرده بودند از او معذرت خواستند، اما پسر همه را بخشيد و سالهاى سال در کنار همسرش به خوبى و خوشى زندگى کرد و حاکم که مرد، فرمانرواى آن ولايت شد. و به دنبال پدر و نامادرىاش فرستاد و آنها را آوردند و به پدر قصهٔ زندگىاش را گفت: 'و زن پدر را نفرين کرد. زن پدر روز بعد همانطور که دلش مىخواست از کوه افتاد و تمام استخوانهايش خورد شد و تا آخر عمر در رختخواب ماند. |
متل ما خوشى خوشي، دسته گل روش بکشي. |
- کردهٔ ابر و باد |
- افسانهها و باورهاى جنوب ـ ص ۵۷ |
- گردآورنده: مينرو روانى پور |
- نشر نجوا، چاپ اول ۱۳۶۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست