دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
شاه عباس ۵ (۳)
شاه عباس رختهاى درويشى را به بر کرد و روى تختى از طلا نشست. دو تا ديو تخت را به هوا بلند کردند و در پشت دروازهٔ شهر شاه طهماسب بر زمين گذاشتند. |
شاه عباس شروع کرد به مدح على خواندن و آمد به دم دروازه. خبر به شاه طهماسب دادند که چه نشستهاى که شاه عباس آمد. |
گفت: شاه عباس کجا بوده. بچهام يک ساله رفته، معلوم نيست او درويش پدرسگ چه بلائى به سرش آورد. |
گفتن: بابا شاه عباس آمد. |
اى بدو، او بدو. پدر و پسر بههم رسيدند. شهر را آئينه و آئينهبندان کردند. شاه عباس به قصر پدرش نرفت. قصر جداگانهاى ساخت و رفت به قصر خودش. |
اى بود و بود تا يک درويشى پيدا شد و شد وردست شاه عباس. با هم مدح على مىخواندند. در کشکولهاىشان غذا مىريختند و بين فقير فقرا تقسيم مىکردند. |
يک شب همين درويشى که وردست شاه عباس بود، آمد که از بالاى قبرستان رد شود. ديد که يک چراغى در يک قبرى مىسوزد. جلو رفت که بيند. چه خبر است؟ ديد يک خانهاى هست به مثال يک قصر، سفيد مثل تخممرغ و يک جوانى در اى قصر خوابيده تندى برگشت و رفت بهجاى شاه عباس. |
دست شاه عباس را گرفت و يک راست برد به سر قبر. شاه عباس ديد که بله يک خانهاى هست به مثال يک قصر و سفيد مثل تخممرغ. |
گفت: درويش در را وا کن تا ببينيم اى کيه که خوابيده قبر را شکافتند و رفتند به ميان قبر. ديدند يک جوانى که نوسبيلهايش خط کرده در ميان خانه خوابيده شاه عباس از شانهٔ جوان تکان داد. |
ـ هاى جوان، هاى جوان بلند شو که مهمان داري. |
اى جوان بلند شد و سلام داد. حال و احوال کردند و نشستند. |
جوان گفت: خدايا دو تا مهمان برايم رسيده، رزق اينها را برسان. |
يک وقت ديدند که يک حوريه يک مُجمعه را در جلو اينها گذاشت. مرغ بريان بود. |
گوشت مرغ را خوردند. استخوانها حرکت کرد. مرغى شد و پرواز کرد. |
ـ تو نچهکار کردهاى که چنين يک جلال و مرتبهاى خدا به تو داده. |
ـ جاى شاه عباس را خدا به من داده. |
ـ اِ، جاى شاه عباس را براى چى به شما بدهد. |
ـ ما تاجر بوديم و راهگذر. شاه عباس ولايتش را چنان امن نکرده بود که مردم پامال نشوند. چند فرسخ که از شهر دور مىشوى نه آبى هست نه آبادني، نه هيچي. الوات ريختند به سر ما. من کشته شدم و خدا جاى شاه عباس را به من داد. |
سبيلهاى شاه عباس تار تار شدند. |
گفت: بلند شو تا برويم فيق. |
بلند شدند و بيرون آمدند. شاه عباس گفت: خانهات بسوزه درويش که پدرم را سوزاندي، جاى مرا خدا به اى جوان داده، حالا من چه خاکى به سرم بريزم. |
شب و روز مىگريست. چند روزى که بين خورد. يک شب خواب ديد که ابوالفضل (س) آمد به بالاى سرش. |
ـ براى چى گريه مىکنى شاه عباس؟ |
ـ اى جور و اى جور. |
ـ او جائى که تو ديدى جائى نبود. برو رباط بساز. برو حوض انبار درست کن. مملکت را امن کن. مردم از حوض انبارها آب بخورند، در رباطها استراحت کنند. خدا جاى بالاترى به تو مىدهد. |
اوسنهٔ ما به سر رسيد کلاغ کور به خانهاش نرسيد. |
ـ شاه عباس |
ـ افسانههاى خراسان (نيشابور جلد سوم) ص ۱۲۱ |
ـ حميدرضا خزاعى |
ـ انتشارات ماه جهان چا پاول ۱۳۷۹ |
ـ به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد هشتم |
علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰. |
همچنین مشاهده کنید
- الاغ آوازهخوان و شتر رقاص
- وصیت تاجرباشی (۲)
- قسم گرگ
- کچل خروسچران
- ملانصرالدین معجزهگر
- محمد گل بادام
- پهلوان پنبه
- مرد و نامرد
- هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
- حسن ترسالو (ترسآلوده ـ بسیار ترسو)
- شغال و روباه
- پرندهٔ سپید(۲)
- شنگول و منگول و دستهای گل
- عادت
- بهلول دانا
- قصهٔ طوطی
- سه زن مکار
- ملکمحمد تجار (۲)
- قصهٔ طوطی (۲)
- جمیل و جمیله(۳)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست