|
براى يک دستمال قيصريه را آتش مىزند٭
|
|
|
نظير: به خاطر يک سپس پوستين را آتش مىزند
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: تمثيل و مَثَل، ج۲، ص۶۲، ۶۳
|
|
براى يک دمه شهوت که خاک بر سرِ آن
|
زبون شدن آئين شيرمردان نيست (ملاّحسين کاشفى)
|
|
|
رک: برکنده بِهْ آن ريش که در دست زنان است
|
|
براى يک شکم خرما خورردن کسى به جهرم نمىرود
|
|
براى يک شکم دو منّت نکشند
|
|
|
رک: از براى يک شکم منّت دو کس نکشند
|
|
بر باد روَد هر آنچه از باد آيد
|
|
|
رک: باد آورده را باد مىبَرَد
|
|
براى يک مراد صد هزار بىمراد نتوان کرد (بختيار نامه)
|
|
بر باد گره نمىتوان زد
|
|
|
رک: گره بر باد نمىتوان زد
|
|
بر بامِ خرابات چه جغدى چه همائي٭
|
|
|
|
٭ اندر صفتت نيست نه نامى و نه ننگى
|
..........................(سنائى)
|
|
بر بسته دگر باشد و بر رسته دگر ٭
|
|
|
رک: بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر
|
|
|
|
٭ مىگفت دُهُل دوش به هنگام سحر
|
کآوازهٔ من کند زير و زبر
|
|
|
|
چوگان بزدش بر دهن و گفت خموش
|
..................(خواجه کرمانى)
|
|
بر بهيمه چه سنبل چه سنبله (ابن يمين)
|
|
|
رک: خر چه دانَد قيمت قند و نبات
|
|
بر بىبَدَل چگونه گزيند بَدَل؟ ٭
|
|
|
|
٭ اى بىبَدَل چو جان بدلى نيست بر توام
|
.............................(انورى)
|
|
بر تبسمهاى شير ايمن مباش (مولوى)
|
|
بر جاهل اعتماد مکن (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
نظير: به فرمان نادان مکن هيچ کار (اسدى)
|
|
بُرج را مردم مىسازند فيسش را لکلک مىکند!
|
|
بر چشم کور سُرمه کشيدن چه فايده؟
|
|
|
نظير: کوشش بىفايده است وسمه بر ابروى کور (سعدى)
|
|
بر حسن و جوانى اى پسر غرّه مشو
|
پس غنچهٔ ناشکفته بر خاک بريخت (خيام)
|
|
|
رک: به حُسنت مناز به يک تب بند است، به مالت مناز به يک شب بند است
|
|
بر خاک شهيدان مدوان مرکب را
|
بر حذر باش که خون از سر زنى مىگذرد
|
|
بر خوانِ نانهاده آفرين واجب نشود (از قرةالعيون)
|
|
بر دارد کام هرکه با کار بساخت
|
|
|
رک: ز پيشه بخور، هميشه بخور
|
|
برداشته پشيمان، برنداشته پشيمان!
|
|
بُردبار شو تا ايمن شوى (از مرزباننامه)
|
|
|
نظير: کليد بابِ جنّت بُردبارى است
|
|
بُردبارى نشانهٔ مردى است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
جمال آدمى در حلم باشد
|
کمال آدمى در حلم باشد (ناصرخسرو)
|
|
|
- هر که را حلم نيست ديو و دد است
|
|
|
|
٭ ..............................
|
هر که را صبر نيست نامرد است
|
|
بر درِ خانه هر سگى شير است (سنائى)
|
|
|
رک: سگ در خانهٔ خود شيرى است
|
|
بر درد کسى رسد که دردى دارد (سَمَک عيّار)
|
|
|
نظير:
|
|
|
تو را بر درد من رحمت نيايد
|
رفيق من يکى همدرد بايد (سعدى)
|
|
|
- از تو نپرسند درازيِّ شب
|
آنکس داند که نخفته است دوش (سعدى)
|
|
|
- دراز ناى شب از دردمندان پرس
|
تو قدر آب چه دانى که بر لب جوئى (سعدى)
|
|
|
- گفتن از زنبور بىحاصل بوَد
|
بايکى در عمر خود ناخورده نيش (سعدى)
|
|
بر درياى آرام همه کس ملاّح است ٭
|
|
|
رک: طاق اگر نيک نشيند همه کس نژاد است
|
|
|
|
٭ اين مثل از زبان فرانسه وارد زبان شده و اصل آن در زبان فرانسه چنين است:
En mer calme tous sont polotes (ou: En mer calme tout le monde est marin)
|
|
بُردِ قمار، باختن است
|
|
|
نظير:
|
|
|
قمار، باختش باخت است، بُردش هم باخت است
|
|
|
- من گرفتم که قمار از همه عالم بُردي
|
دستِ آخر همه را باخته مىبايد رفت
|
|
|
- بُرد قمار باز، باخت است.
|
|
|
براى اطلاع از ريشه و دان اين مَثَل رجوع شود به ذيل مَثَل 'قمار، باختش باخت است، بُردش هم باخت است.'
|
|
بُرد قمارباز باخت است
|
|
|
رک: برد قمار باختن است
|
|
بر دوستان رفته چه افسوس مىخوريم
|
ما خود مگر قرار اقامت نهادهايم (صائب)
|
|
|
نظير: همه مسافر و اين بس عجب که قافلهاى
|
هر آن که زود به منزل رسيده مىگريند (عتيقى سمرقندى)
|
|
بر دوستيِ پادشاهان اعتماد نشايد کرد و بر آواز خوشِ کودکان غرّه نبايد شد که آن به خيالى مبدّل شود و اين به خوابى (سعدى)
|
|
بر دوستى دوستان اعتماد نيست تا چه رسد به تملّق دشمنان (سعدى)
|
|
بُرده را دزد پس نخواهد داد
|
|
|
نظير: دنبه را گربه پس نخواهد داد
|
|
بر رُسته دگر باشد و بر بربَسْته دگر٭ (اسرارالتوحيد)
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
مُلکِ بربَسْته چنان باشد ضعيف
|
مُلکِ بر رُسته چنين باشد شريف (مولوى)
|
|
بر رسولان پيام باشد و بس ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
من آنچه شرط بلاغ است با تو مىگويم
|
تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال (سعدى)
|
|
|
- گوينده را چه غم که نصيحت قبول نيست
|
گر نامه رد کنند گناه رسول چيست (سعدى)
|
|
|
- از ما گفتن، از شما شنفتن
|
|
|
- مراد ما نصيحت بود و گفتيم
|
|
|
|
٭ ور نيايد به گوش همت کس
|
...........................(سعدى)
|
|
بر زبان تسبيح و در دل گاو و خر
|
اين چنين تسبيح کى دارد اثر؟ (خاقانى)
|
|
بر سرِ اولاد آدم هرچه آيد بگذرد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
هرچه آيد بر سرِ فرزند آدم بگذرد
|
|
|
- زمستان بگذر سرما سرآيد
|
|
|
- ز حادثات زمانم همين پسند آمد
|
که خوب و بد و زشت و نيک در گذر ديدم (ابن يمين)
|
|
|
- شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
|
|
|
- بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت (انورى)
|
|
|
- هم سرآيد روز غربت، هم شب غم بگذرد
|
|
|
|
٭گوش کن پند اى پسر از بهر دنياغم مخور
|
............................(سعدى)
|
|
بر سر هر سفرهاى رفتى قاشق چنگال نبود
|
از تمدن دور نشو فورى تو با انبر بخور!
|
|
|
بيتى است که عوام به طنز و تمسخر در مذمّت از تمدن و آداب غذاخوردن ساختهاند
|
|
بر سرِ هر لقمه بنوشته عيان
|
کز فلان بن فلان بن فلان (مولوى)
|
|
|
رک: هر کس روزى خودش را خورد
|
|
بر سنگ خاره قطرهٔ باران اثر کند
|
|
|
رک: در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر کند
|
|
بر سيه دل چه سود خواندن وعظ
|
نرود ميخ آهنين بر سنگ (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال (سعدى)
|
|
|
- آهنى را که موريانه بخورد
|
نتوان برد از او به صيقل زنگ (سعدى)
|
|
|
- اى دو گوش کرّ مادرزاد
|
با توام گرمى و عتاب چه سود(منصور سامانى)
|
|
|
- يک گوشش در است يک گوشش دروازه
|
|
|
- از يک گوش مىگيرد از يک گوش بيرون مىکند
|
|
بُرش کم محلى، تيزتر از شمشير است
|
|
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت٭
|
|
|
رک: بر سر اولاد آدم هرچه آيد بگذرد
|
|
|
|
٭ راحت و هستى و رنج و نيستى
|
.............................. (انورى)
|
|
بر شيشهٔ ناموش کسان سنگ مزن (اهلى شيرازى)
|
|
|
نظير: هر که باشد نظرش در پى ناموس کسان
|
پى ناموس وى افتد نظر بوالهوسان
|