شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد


چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد    دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد
شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت    ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد
بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را    که عقل پنبه‌ی پندار خود ز گوش بر آورد
بیار درد که معشوق من گرفت مرا مست    میان درد و به بازار درد نوش بر آورد
فکند خرقه و زنار داد و مست و خرابم    به گرد شهر چو رندان می فروش بر آورد
مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او    چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد
به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت    هزار نعره از آن پیر فوطه‌پوش بر آورد
ز آرزوی رخ او دلم چنانست که بیزار    هزار آه ز شوق رخ نکوش بر آورد
سخن چگونه نیوشم برو که خاطر عطار    مرا به عشق ز عقل سخن نیوش بر آورد


همچنین مشاهده کنید