پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی


ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی    آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد    آتش خویش را بگو کب حیات آمدی
چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا    ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی
شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد    نور به است از همه خاصه که نور سرمدی
نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد    ماه مرا محاق شد بی‌مه فضل ایزدی
بازرسید آیتی از طرف عنایتی    وحدت بی‌نهایتی گشت امام و مقتدی
بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را    قبه ببست شهر را شهر برست از بدی


همچنین مشاهده کنید