|
ارتباط سرچشمهٔ فرهنگ و موجب تکامل آن است. تازمانى که انسانها پراکنده بودند، به درستى هيچيک از عناصر ارتقاء فرهنگى را کسب نکردند. در تاريخ علم نيز نمونههاى نادرى که از انسانهاى تنها در دست است. گواه همين مدعا است. بهعنوان مثال، کودکى نظير ويکتور که در جنگلهاى آويرن فرانسه تنها و فاقد هر ارتباط انسانى بهدست آمد، جزء موجودى شبه انسان نبود و تنها شباهت آن با انسان، اورگانيسم او بود. او همانند حيوانات ديگر زوزه مىکشيد، چهار دست و پا راه مىرفت و جالب آنکه حتى بعد از بازگشت به جامعه و آموزش، باز هرگز نتوانست انسانى همانند ديگران شود، گوئى سالهاى نخست حيات در تکوين ذهن، اهميتى حياتى و ترميم ناپذير دارد. مثالهاى ديگر نظير سينگ و زينگ يا کودکى که اکبرشاه به عمد از جامعه جدا کرد تا نتايج اين تنهائى را ببيند، گواه همين مطلب است. پس فقدان ارتباط، آثارى بر جاى مىگذارد که اهم آن چنين است: ۱. فقدان زبان ۲. سکون نسبى زمان اجتماعى ۳. عدم انتقال دانستهها.
|
|
با توجه به سه مورد فوق مىتوان گفت: ارتباط انسانى منشاء فرهنگ بهعنوان زمينه و مبناى حرکت و ارتقاء انسانى است. فقدان ارتباط، به معناى سکون نسبى در حيات انسانى و مانعى در راه هر نوع تعالى اجتماعى است.
|
|
در تمايز جامعه انسانى و تجمع حيوانات و ارتباط متقابل آنان تمثيل ويلبور شرام جالب است: او در اثرش 'انسانها، پيامها و وسايل ارتباطي' مىنويسد: 'هيچيک از ما ترديد نداريم که يک سگ نيز مىتواند (با همنوعانش )ارتباط برقرار سازد. ليکن همانطور که بولدينگ در اثر برجستهاش 'تصوير' مىنويسد، تا آنجا که ما مىدانيم سگ از اينکه سگهاى ديگرى قبل از او وجود داشتهاند يا اينکه بسيارى بعد از او مىآيند آگاه نيست. بىشبهه سگها نيز بههنگام تعقيب شکار با يکديگر ارتباط برقرار مىسازند، اما تا آنجا که ما مىدانيم آنان هرگز پس از شکار گرد هم نمىآيند تا به يکديگر بگويند 'شکار خوبى بود، اما نه به خوبى ديروز' ، يا 'اگر تو فلان راه را بسته بودى شکار فرار نکرده بود' در حالى که انسان عصر حجر نيز تمامى اين اعمال را به انجام مىرساند. او مىتوانست اطلاعات کسب شده را مورد تحليل قرار دهد، به انتقاد از خود و سپس بهسازى روشهايش دست زند. او مىتوانست گذشتهاى که در آن نبوده است و آيندهاى را که در آن نخواهد بود در نظر مجسم سازد. او مىتوانست مضامين مجردى نيز چون خوبي، قدرت، شيطان و... را در نظر آورد' .
|
|
w.Schramm: Men.Message and Media: pp:6-5
|
|
|
همين نظر را از ديدگاه پاسکال مىتوان ديد، او مىنويسد: زمانى که توفان کودکى خردسال را با خود برد، نه از فعل و نه از قدرت خود آگاهى دارد، و حال آنکه کودک مىداند توسط توفان برده مىشود. انسان آگاه در جريان فرآيند ارتباطى قرار مىگيرد، با ابزارى چند، چون زبان و نمادهايش، بناى استوار فرهنگ را مستقر مىسازد و هر روز بر عظمت آن مىافزايد.
|
|
| عدم امکان انتقال دانستهها
|
|
انسانها صرفاً در جمع و با تجمع مىتوانند مهارتها، يافتهها و دانستههاى خود را به ديگران منتقل سازند و با ابداع زبان و سپس خط و کتابت، موجبات بقاء و دوام آنان را در تاريخ فراهم آورند. در نتيجهٔ اين فرآيند، به بيان فرانسيس بيکن (F.Bacon)، انسانها در هر نسل بدان مانند که بر شانهٔ نسلهاى پيشين جاى دارند، هم از چشماندازى وسيعتر برخوردار هستند و هم از دانشها، آوردهها و مهارتهاى ميليونها انسان پيش از خود سود بر مىگيرند. از همين رو است که اگوست کنت (Aguste Comte)، جامعه را تنها متشکل از زندهها نمىداند، بلکه به زعم او مردهها نيز جزئى از جمعيت يک جامعه به حساب مىآيند. چه انديشهها و دستآوردهاى آنان در جريان تبادل قرار مىگيرد.
|
|
|
انسانها با تجمع، به تبادل دانستنىها دست مىزنند، با تراکم ارتباط اين تبادل قوس صعودى مىپيمايد و در جريان نوعى انباشت قرار مىگيرد. تقسيم کار اجتماعى به بيان دورکيم منبعث از همين تجمع انسانها است که خود موجبات احراز تخصص و سرانجام ارتقاء فرهنگ را فراهم آورد. حرکت در حيات انسان تنها ناچيز است؛ از اينرو است که ديروز و امروز و فردايش فاقد تمايزى معنىدار خواهند بود و به تعبير جامعهشناسان زمان اجتماعى او دچار نوعى سکون يا تحجر نسبى است.
|
|
دانشمندانى چند حرکت اجتماعى را در مواردى به کلى مردود مىدانستند و بر اين اعتقاد بودند که بعضى از جوامع در مراحلى از حيات خود و برخى از جوامع بهطور کلي، در سکون مطلق اجتماعى قرار داشتهاند. آنان، مفهوم ايستاشناسى اجتماعى (Social Statics)، و ايستاگرائى (Staticism)، را جهت شناخت پديده سکون مطرح کردند. همراه با آنان دانشمندان ديگري، چون بونالد (Bonald)، بالانش (Ballanche)، و بسيارى ديگر، با تعبيرى ديگر، همين پديده يعنى عدم تحرک اجتماعى را مطمح نظر قرار دادند. اين دانشمندان از 'جامعهشناسى نظم' سخن راندند و بهنظر آنها اين نوع جامعهشناسى هم به شناخت ساخت ثابت اجتماعي، و هم به عوامل ثبات اجتماعى کمک خواهد کرد.
|
|
'جامعهشناسى ترقي' در برابر اين نوع از جامعهشناسى قرار گرفت که به زعم صاحبنظرانش، به شناسائى حرکت اجتماعى و پويائى شناسى اجتماعى (Social dynamics)، مىانجامد. جالب آنکه دانشمندان بسيارى در جريان حيات علمى خود از مسيرى به مسير ديگر رفتند يا سعى در آشتى بين اين دو تز نمودند. بهعنوان مثال، اگوست کنت در اثرش 'درسهائى در فلسفه اثباتي' ، به تأکيد در مورد جامعهشناسى ترقى مىپردازد در حالى که در اثر ديگرش، 'سياست اثباتي' تأکيد در مورد جامعهشناسى نظم و ثبات اجتماعى را مطمح نظر دارد.
|
|
بايد همانند ژرژگورويچ پذيرفت که هيچيک از دو تز قابل قبول نيست. هرگز هيچ جامعهاى در حال سکون مطلق نيست و باز هرگز هيچ مرحلهاى از حرکت تاريخى يک جامعه شاهد سکون و عدم پويائى مطلق نيست. آنچه وجود دارد و قابل توجه است، حرکت بطئى يا سريع اجتماعى است. در بعضى از موارد، جوامع در حالتى چنان ساکن به سر مىبرند که شبه ايستا (Pseudo-Static)، بهنظر مىآيند.
|
|
|
انسان دور از جامعه فاقد ابزار اساسى ارتباط يعنى زبان است. از اينرو، آموختههاى آن قابل انتقال نيستند و نيز امکان استفاده از تجربيات انباشته انسانهاى ديگر را نخواهد يافت.
|
|
بايد توجه داشت انسان دور از جامعه همواره فاقد ارتباط نيست. ما در تنهائى به انسانهاى ديگر مىانديشيم، با آنان سخن مىگوئيم و از تجربيات آنان سود مىگيريم. پس اين تنهائى جز صورى نيست و گاه همين انسان به ظاهر تنها، غرق در ارتباطات اجتماعى است. مثلاً روبنسون کروزوئه آنگاه که کشتىاش در هم شکست و به جزيرهاى تنها پناه برد، توانست خود حياتى اجتماعى برپا سازد. چه، قبلاً در جمع زيسته و حامل فرهنگ جامعه خويش بود.
|