|
|
صنعت فیلم لاتویا (جمعیت ۷/۲ میلیون نفر) و استونی (جمعیت ۶/۱ میلیون نفر) بسیار کوچکتر از لیتوانی است، اما در این میان یک اما و اگرِ قابلملاحظه وجود دارد. لاتویا تحت سلطهٔ شوروی سالانه ده تا دوازده فیلم سینمائی تولید میکرد و با تهیهٔ فیلمهای کارآگاهی، فیلمهای کودکان و فیلمهای مستند برای خود اعتباری بههم زده بود. در حقیقت فیلم مستندِ آیا جوان بودن آسان است؟ (بوریس پودنیِکس، ۱۹۸۷) مربوط به دوران گلاسنوست بود که برای نخستین بار توجه جهان را به مصایب ملتهای بالتیک تحتسلطهٔ شوروی جلب کرد. این فیلم به شیوهٔ سینماوریته جوانانِ لاتویا را در طول دو سال دنبال میکند، در حالیکه میبینیم آنها در مخمصهٔ اجبارهاو قید و بندهای سیستم کمونیستی میکوشند به زندگی خود شکل و جهتی بدهند. این فیلم در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ الگوی تعدادی فیلم مربوط به جوانانِ سرخوردهٔ شوروی شد. فیلم آیا جوان بودن آسان است؟ با سبک القاءگرانه و تکنیک نوآورانهاش بیتردید احساسی از ناامیدی و بیهودگی را انتقال میدهد، بهویژه با توجه به تأثیرات مسموم جنگ افغانستان بر جوانان شوروی و بهطور کلی بر جامعه (در اواخر حکومت شوروی یکی از راههای گشوده و آسان برای جوانان پیوستن به ارتش و رفتن به افغانستان بود - بسیاری از جوانانی که در پایان فیلم میبینیم در جنگ افغانستان دچار نقص عضو شدهاند). از سال ۱۹۹۰ سیستم تولید لاتویا زیر چتر شرکت لاتویا فیلم بازسازی شده است که شامل استودیوئی برای تولید سه فیلم در سال و استودیوئی برای تولید فیلمهای مستند و نقاشی متحرک و یک مجتمع خدماتی میشود. در حال حاضر تولید سالانهٔ این کشور به نصف رسیده اما کارگردانهای مهم آن، از جمله یانیس استریچ (به یاد داشتن یا فراموش کردن [۱۹۸۲]؛ مصایب دیگران [۱۹۸۶]؛ بچهٔ انسان [۱۹۹۲]) و گوناریس پیهسیس (متولد ۱۹۳۱ - در سایهٔ مرگ[۱۹۸۱]؛ اسپریدیتوس [۱۹۹۱]؛ مایجا و پایجا [۱۹۹۳]) همهساله از جشنوارههای جهانی جایزه میگیرند.
|
|
|
استودیوی تالینفیلم در استونی بهطور متوسط سالانه پنج فیلم تولید میکرد که اکثراً تابع فرهنگ نوردیک بودند تا شوروی. (استونیائیها از نظر فرهنگی و زبانشناسی به فینها نزدیکتر هستند تا به روسها یا همسایگان خود در بالتیک) مثلاً آثار کالیو کیایسک (متولد ۱۹۲۵)، از جمله دیوانگی (۱۹۶۸) و نیپر نادی (۱۹۸۳) ما را به یاد برگمان میاندازند و فیلمهای لِیدا لاییس (اوکوارو، ۱۹۷۳؛ همچنان لبخند بزن، ۱۹۸۵؛ بازیهائی برای بچههای مدرسه، ۱۹۸۷؛ کار مشترک با آروُ ایهو؛ دیدار دزدیده شده، ۱۹۸۹) از نظر درونمایه با کارگردانهای فمینیستِ نروژی مانند آنیا برِیِن (ر.ک. فصل ۱۵) قابلمقایسه هستند. در طول دههٔ ۱۹۸۰ تعدادی از فیلمهای استونی در جشنوارهها جایزه بودند (از جمله آشیانه در باد [۱۹۸۰] از اُلِو نویلاند) و در جریان گلاسنوست فیلمهایشان نگاهی نقادانه به سوسیالیسم شوروی داشتند، از جمله فیلم چشمانداز آرمانی (۱۹۸۶) از پیترسیم و نظارهگر (۱۹۸۷) از آروُ ایهو. فیلمهای استونی تا سال ۱۹۹۰ موضعی مستقیماً مبارزهجویانه داشتند و فیلمهائی چون بیداری از یوریسیلارت دربارهٔ تبعید دستهجمعی مردم استونی به گولاک در ۱۹۴۹ و مردی که هرگز نبوداز پیترسیم، کمدی سیاهی دربارهٔ اشغال آلمانها، محبوبترین فیلمهای سال شدند. صنعت فیلم استونی پس از استقلال بازسازی شد و نالینفیلم در این نوسازی به دو قسمت تقسیم شد. پنجاه درصد تشکیلاتی مرکب از کمپانیهای دولتی و بقیه خود به دو کمپانی مستقل تبدیل شدند - فریجافیلم و آرکادیا. در حال حاضر این صنعت با تشکیلات تازهاش وارد بازار شده اما تولید سالانهٔ استونی همچنان ثابت مانده است، و با توجه به جمعیت اندک کشور میتوان گفت صنعت فیلم استونی موفق به تولید تعدادی فیلم قابلملاحظه شده است. یکی از نمونههای اخیر پس از نوسازی یک تریلر میهنپرستانه، بهنام تاریکی در تالین (۱۹۹۳) از ایلخا یارویلاتورا است که با مشارکت فنلاند، سوئد و ایالات متحد تهیه شده است.
|
|
|
سینمای مُلداوی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مورد توجه قرار گرفت اما دستاوردهایش ویژگیهای متمایز ملی داشتند و به رسوم محلی، آئینهای روزمره و هنرهای سنتی میپرداختند. مُلداوی یا مُلداوا در اصل بخشی از کشور رومانی بود و هنوز هم زبان اصلی آن رومانیائی است، و به همین دلیل این منطقه از نظر بومی و فرهنگی از همسایگان شورویِ خود متمایز است. استودیوی مُلدُویافیلم در ۱۹۵۷ تأسیس شد و نخستین فیلم سینمائی آن، کدخدا کودر (۱۹۵۸) با کارگردانی مشترک میخاییل کالیک، بوریس ریکارِف و اُلگا اُلیکایا، حماسهای دربارهٔ یک قهرمان مردمی بود. پس از ارائهٔ فیلم کدخدا کودر بلافاصله دو چهرهٔ شاخص از سینمای مُلداوی سربرآوردند، میخاییل کالیک (متولد ۱۹۲۷) که با فیلم انسان به دنبال خورشید است (۱۹۶۱) با رنگآمیزی زیبایش جهش درخشانی بهسوی سینمای اوان - گارد کرد، و دیگری وادیم دِرِبنِف (متول ۱۹۳۴)، که فیلمبردار کالیک بود و فیلمهائی چون سفر به آوریل (۱۹۶۳) و آخرین ماه پائیز (۱۹۶۵) را کارگردانی کرد و شیوهٔ شاعرانهٔ گالیک را ادامه داد. هر سه فیلم نامبرده جوایزی از جشنوارههای جهانی گرفتند و همین امر اعتماد لازم را برای فیلمسازهای جوانتر مُلداوی تأمین کرد؛ از آن جمله هستند وادیم لیسِنکو (متولد ۱۹۳۳)، والریو گازیو (متولد ۱۹۳۸)، که پس از جنگ یک روزشمارِ روستا بهنام گندم تلخ (۱۹۶۷) ساخت، و امیل لوتیانو (متولد ۱۹۳۶)، که با فیلم منظرهای سرخ (۱۹۶۶) روایتی شبهمردمنگارانه از فرهنگ فولکلور چوپانهای کوهستان بِساراییان عرضه کرد.
|
|
شاید بتوان گفت شاخصترین فیلمِ این خیزشِ کوتاه ملی فیلم لیوتاری (۱۹۷۱) باشد که به ماجرای قبیلهای افسانهای از کولیهای بسارابیان پرداخته است، قبیلهای که خود را وقف نواختن موسیقی کردهاند. لیوتاریها، که همگی نوازندگان و خوانندگان برجستهٔ کولی بودند، در کشور خود مورد بیمهری قرار گرفتند، لذا قرنها به سفر در اروپا پرداختند و برای هر کس که روی خوش نشان میداد موسیقی اجراء کردند. لوتپانو کوشید و توانست فیلم را همچون یک قطعهٔ موسیقی تنظیم کند و در این راه آوازهای اصلی لیوتاری را با واریاسیونهائی از موسیقیدانهای معاصر درآمیخت و با اثری چندصدائی موفق شد نمایش خیرهکنندهای از هنر مردمی ملداوی بهدست دهد. هر چند با افزایش خصومت نظام برژنف نسبت به 'ملیگرائی بومی' این جرقهها در ملداویا - فیلم خاموش شدند، مثلاً گالیک در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ اجازه یافت به اسرائیل مهاجرت کند و لوتیانو به مسفیلم پیوست و در آنجا فیلم شورانگیزی بهنام کولیها به آسمان میروند (۱۹۷۶) و فیلمی متمایز، هر چند تلخ، بهنام جشن تیراندازی (۱۹۷۹) را از چخوف اقتباس کرد. فیلمهای دیگر او یکی زندگینامهٔ (بایوپیک) پاولُوا (محصول مشترک با انگلستان، ۱۹۸۴) و تعدادی فیلم پرهزینه هستند که در دههٔ ۱۹۸۰ ساخت. در زمانیکه این کتاب نوشته میشود (۱۹۹۶) به دنبال فروپاشی شوروی، کشور مُلداوی (جمعیت، ۴۶/۴ میلیون) درگیر ناآرامیهای سیاسی و داخلی است و آیندهٔ سینمای آن مبهم مینماید.
|