|
دورهٔ پايان قرن هشتم تا اويل قرن دهم يکى از دورههاى مهمّ ادب فارسى به سخن ديگر آخرين دورهٔ مهم قديم در ادب فارسى است. اين دوره اگر چه از حيث ثبات پادشاهىها چندان دورهٔ خوبى نبود و کشاکشهاى مدعيان سلطنت در ممالک وسيع تيمورى بسيار رخ داد امّا از باب ارزش خدمتهاى پادشاهان و شاهزادگان و اميران و رجال آن عهد مسلّماً يکى از دورههاى بسيار پر ثمر بوده است. توجه شاهان و شاهزادگان تيمورى به علم و ادب و هنر گوئى جزء فطرت و خوى طبيعى آنان بود. تيمور دانشمندان و نامآوران زمان را به سمرقند مىبرد تا آنجا را تالى پايتختهاى معروف ايران در دورههاى پيش از خود کند. او همچنين براى هر يک از پسران خود دربار شاهى ترتيب داد و به رسم شاهان پيشين براى آنان نديمانى از شاعران و اديبان و دانشمندان گرد آورد. دربارهٔ شاهرخ نوشتهاند که از هر فرصتى استفاده مىجُست تا در مجلس درس و بحث عالمان حاضر شود و از مباحثه و مصاحبهٔ با آنان بهرهمند گردد. (مطلعالسعدين ج۲ ص ۸۷۶-۸۷۷)
|
|
توجه شاهزادگان تيمورى به ادب و هنر و احياناً مسائل علمى از جمله مطالب قابل توجه در اين عهد است. از آن ميان ابراهيمسلطان فرزند شاهرخ م ۸۳۸ خطاطى ماهر بود تا حدّى که بعضى او را به ياقوت مستعصمى نزديک مىدانستند. (مطلعالسعدين ح۲ ص ۶۷۵-۶۷۶) ميرزا بايسنقر فرزند ديگر شاهرخ خطّاطى هنرمند بود، شعر مىگفت، به کتاب و جمعآورى آن علاقه داشت و درگاه او از معروفترين پناهگاههاى اهل فضل و ادب و هنر بود.
|
|
الغبيک فرزند ديگر شاهرخ به شجاعت و لطف طبع و حدّت ذهن معروف بود و 'فن تاريخ و نجوم مىدانست ـ مطلعالسعدين ج۲ ص ۱۰۰۶' خلاصه آنکه کمتر شاهزادهٔ تيمورى را مىشناسيم که ذوقى نداشته و به هنر نپرداخته و شعرى نگفته باشد. از ميان اميران اين عهد نيز اميرجلالالدين فيروزشاه و امير علاءالدين عليکه کوکلتاش به خيرات و مبّرات و تربيت اهل علم و ادب شهرت دارند و در پايان اين عهد اميرکبير عليشيرنوائى که خود شاعرى بزرگ به زبان ترکى و شاعرى متوسط به زبان فارسى بود و 'فانى' تخلّص مىکرد همواره معاشر شاعران و اهل ادب بود و بسيارى از اموال خود را در اين راه صرف مىکرد. دوست و سرور امير عليشير و آخرين پادشاه مقتدر تيمورى يعنى ميرزا سلطانحسين خود از مشوّقان بسيار معروف اديبان بود و هرات در دوران سى و پنج سالهٔ حکمروائى او مجمع اديبان، عالمان و شاعران معروفى شد که فهرست نام آنان را خواندمير به تفصيل در کتاب خود آورده است. (حبيبالسير ج۴ص ۳۳۳-۳۶۳) و به گفته سام ميرزا، در تحفه سامى، دوازده هزار تن از علما از خزانهٔ اين پادشاه ادبپرور وظيفه و راتبه داشتند. سلطانحسين، شخصاً هم، به نظم و نثر اشتغال خاطر داشت و وجود او و دوست و مشاور معروفش امير عليشير از اسباب عمدهٔ رواج شعر و ادب در پايان قرن نهم و علت شهرت مرکز ادبى و هنرى و معروف هرات در آن دوران گرديد که بعداً در ايجاد مکتبهاى ادبى ايران و هند اثر آشکارى داشت.
|
|
در مراجعه به کتابهائى که در آخر عهد تيموريان و آغاز دورهٔ صفويان در ذکر احوال شاعران قرن نهم و آغاز قرن دهم نوشته شده است به فهرستهاى طولانى از شاهان و شاهزادگان پارسىگوى دست مىيابيم. از جملهٔ اين کتابها است تذکرهٔ دولتشاه و مجالسالنفائس بهويژه مجلس هفتم آن و علىالخصوص صحيفهٔ اول آن، و روضةالسلاطين فخرى هروى که در آن مؤلف يک باب را به پادشاهان و اميران ازبک و مغول و يک باب را شاهان و شاهزادگان تيمورى و يک باب را به شاعران تيمورى نسبت اختصاص داده است. تنها ذکر فهرست نام اين شاهان و شاهزادگان تيمورى ما را بهعلت اصلى آن همه تشويق که تيموريان از شاعران و اديبان و منشيان مىکردهاند راهبرى مىکند. از آن ميان خليلسلطان پسر ميرانشاه علاوه بر شاعرنوازى شعر نيکو مىسرود؛ نوادهٔ ديگر تيمور اسکندر ميرزا پسر ميرزا عمر شيخ نيز شاعر بود؛ زينالدين ابابکر ميرزا (م. ۸۸۴) پسر سلطانابوسعيد ميرزا شعر فارسى و ترکى را خوب مىسرود، الغبيکميرزا فرزند شاهرخ (م. ۸۵۳۰) که در شمار دانشمندان بزرگ اين دوران است شعر فارسى را خوب مىگفت، غياثالدين بايسنقر ميرزا (م. ۸۳۸) فرزند شاهرخ همراه هنرهاى ديگر خود هنر شاعرى نيز داشت و 'بايسنقر' تخلّص مىکرد، پسر اين ميرزا بايسنقر يعنى سلطانابوالقاسم بابر ميرزا نيز مردى شاعر و شاعرنواز بود و در شعر 'بابر' تخلّص مىکرد. اين غزل که البته از ضعفهائى خالى نيست از او است:
|
|
در دور ما ز کهنه سواران يکى مَى است |
|
و آن کو دم از قبول نفس مىزند نى است |
اين سلطنت که ما زگدائيش يافتيم |
|
دارا نداشت هرگز و کاووس را کى است |
مى نوش و جرعهاى به من دردمند بخش |
|
رند شرابخواره به از حاتم طى است |
سنگ محک مى است، مى آريد در ميان |
|
پيدا کنندهٔ کس و ناکس همين مى است |
دانى کمان ابروى خوبان سيه چراست |
|
کز گوشههاش دود دل خلق در پى است |
دارد به زلف او دل زنّار بند ما |
|
سوداى کفر و کافرى و هر چه در وى است |
بابر رسيد ناله زارت به گوش يار |
|
ليلى وقوف يافت که مجنون در ين حى است |
|
|
از همين گروه است عبدالطيف ميرزا (م.۸۵۳) نبيرهٔ شاهرخ، سلطانمسعود ميرزا پسر سلطان محمود که در فارسى 'عارفى' و در ترکى 'شاهى' تخلص مىکرد و بردارش ميرزا ثانى (بايسنقر ثانى م. ۹۰۵) که 'عادلى' تخلص داشت. سلطانحسين ميرزاى بايقرا (م. ۹۱۱) متخلص به 'حسينى' به فارسى و ترکى شعر مىگفت و ديوان ترکيش به طبع رسيده و از پسرانش بديعالزمان ميرزا (م. ۹۲۳) متخلص به بديعى به حُسن شعر معروف بود و پسر ديگر سلطانحسين ميرزا يعنى فريدون حسين ميرزا و محمد حسين ميرزا و سلطان محسن ميرزا نيز داراى شعرهاى شيرين و دلپذير بودند و ظهيرالدين محمد بابر شاه پسر عمر شيخ ميرزا شاعر و نويسندهٔ خوبى به فارسى و ترکى بود و ديوان او به دو زبان مذکور به طبع رسيده است.
|
|
|
همزمان با دوران دبدبه و شکوه شاهرخى، در آذربايجان و بخشهائى از آسياى صغير ترکمانان قراقويونلو و آققويونلو قدرتى نوين را پى ريزى مىکردند که تا پايان حيات شاهرخ حکم نيابت از او داشت و بعد از وفات آن پادشاه استقلال تام و تمام يافت. اين پادشاهان هم به سهم خود و گاه بيش از حدّ انتظار به ادب فارسى علاقه نشان مىداد و منشيان زبردست پارسىنويس و مورخان و اديبان بزرگ و شاعران و استاد را در دربار خود گردمىآوردند و حتى برخى از آن سلاطين خود شاعر بوده و ديوان شعر ترتيب دادهاند و به سبب توجه خاص آنان به ادب شهر تبريز در آن دوره يکى از مرکزهاى مهم ادب فارسى شد و انى مرکزيت تا دوران تشکيل حکومت صفوى باقى ماند.
|
|
از ميان پادشاهان قراقويونلو جهانشاه (۸۴۱-۸۷۲) شعر فارسى و ترکى و استادانه مىسرود و 'حقيقى' تخلص مىکرد و از وى ديوان ترکى و فارسى بهجا مانده است. پسرش پيربوداق ميرزا با تخلص 'بداق' شعر مىسرود. ميان اين پدر و پسر که بر سر تملّک بغداد با يکديگر جنگ و ستيز داشتند در گيرودار اختلافات خود ابياتى مبادله شد که نشان از مهارت هر دو در سرودن شعر فارسى مىدهد. پدر خطاب به فرزند خود سروده است:
|
|
اى خلف از راه مخالفت بتاب |
|
تيغ بيفکن که منم آفتاب |
شاه منم ملک و خلافت مراست |
|
تو خلفى از تو خلافت خطاست |
غصب مکن منصب پيشين ما |
|
غصب روا نيست در آئين ما ... |
|
|
و پسر در پاسخ پدر سروده است:
|
|
اى دل دولت به لقاى تو شاد |
|
باد ترا شوکت و بخت و مراد |
نيستم آن طفل که ديدى نخست |
|
بالغم و ملک به بالغ درست |
شرط ادب نيست مرا طفل خواند |
|
بخت چو بر جاى بزرگم نشاند |
هر دو جوانيم من و بخت من |
|
با دو جوان پنجه به هم بر مزن... |
|
|
اين جهانشاه همان است که جامى ديوانش را ديده است و در قطعهاى که براى او ساخته به مناسبت تخلص 'حقيقى' که جهانشاه داشت او را 'شاه حقيقى' وصف کرده و 'دانش مآب' و 'عرفان پناه' خوانده است. گذشت از جهانشاه اوزونحسن آققويونلو م. ۸۸۳ و پسرانش يعقوب بيگ م. ۸۹۶ و يوسفبيگ هم اهل ادب بودند و با جامى ارتباط نزديک داشتند. سلطانيعقوب مردى شاعردوست و خوشطبع بود و تبريز در دوران سلطنت دوازده سالهاش از مهمترين مرکزهاى تجمع شاعران در آن عهد شده بود.
|
|
جانشين حکومتهاى تيمورى و ترکمانى و ازبکى، و براندازندهٔ همه آنها و پديد آورندهٔ حکومت متمرکز در ايران يعنى شاهاسماعيل صفوى (م. ۹۳۰هـ). خود از شاعران خوب به زبان فارسى و ترکى بود و 'خطائى' تخلّص مىکرد. دهنامهٔ وى در ۱۴۰۰ بيت به سال ۱۹۴۸م. در باکو به طبع رسيد و ديوان اشعار ترکيش را آکادمى علوم آذربايجان شوروى بهنام 'شاه اسماعيل خطائى اثر لرى' به سال ۱۹۶۶ م. منتشر کرد. نقل دو بند از تخميس زيباى او از يک غزل حافظ نشان دهندهٔ قدرتش در شعر فارسى است:
|
|
تو آن گلى که خراب تو گلعذارانند
|
|
اسير بند کمند تو شهسوارانند
|
به بند دانه و دامت چو من هزارانند
|
|
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
|
|
|
خراب بادهٔ لعل تو هوشيارانند
|
|
|
تو با کرشمه و ناز و گدا به عجز و نياز
|
|
کنون که صاحب حسنى به حسن خويش بناز
|
ترا رقيب و مرا شد سرشک محرم راز
|
|
ترا صبا و مرا آب ديده شد غمّاز
|
|
|
و گرنه عاشق و معشوق راز دارانند
|
|
|
|
پسران شاهاسماعيل طهماسب و سام ميرزا و بهرام ميرزا نيز شاعر و نويسنده و هنرمند بودند و با تعليمات ادبى و تمرين در شعر و شاعرى تربيت يافته بودند.
|