دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
کلاغ و سیب (۳)
به اين جهت پيشنهاد کلاغ را قبول کرد. کلاغ از درخت پائين پريد. آهسته وردى خواند. يک عدد کدو در مقابل او حاضر شد. کلاغ رو به مرد کرد و گفت: 'اين کدو را مىبيني. آن را بردار و به خانه ببر. هر وقت خواستى مشکلى را حل کنى به کدو بگو: 'کربه کدو، چماقبهدست' عدهٔ زيادى مرد چماقبهدست از داخل آن بيرون مىآيند. مشکل تو را حل مىکنند. بعد که کار تمام شد بگو 'جا' . همه به داخل کدو مىروند. در ضمن براى آنکه نهايت محبت را به تو کرده باشم، اين دفعه کارها را طورى ترتيب دادهام که کدو فقط به دستور تو کار مىکند و مثل الاغ و قليف نيست که هرکس بتواند به آن دستور بدهد.' |
مرد که فکر کرده بود به اين وسيله مىتواند الاغ و قليف را پس بگيرد، ابتدا کدو را امتحان کرد و بعد که ديد حرف کلاغ درست است، تشکر و خداحافظى کرد و خوشحال و خندان راه خانه را در پيش گرفت. سر راه که به خانه مىرفت، فکر کرد: 'بد نيست سرى به حمام بزنم و الاغ را پس بگيرم.' |
به اين جهت به حمام رفت و از حمامى الاغ را خواست. حمامى بناى داد و بيداد را گذاشت که: 'تو از جان من چه مىخواهي؟ مگر ديوانه شدهاي! کجاى دنيا الاغى را سراغ دارى که اشرفى پس بدهد!' که مرد جلويش را گرفت و گفت: 'ببين رفيق. هرچه تا حالا از الاغ استفاده کردهاي، کافى است. ضمناً اگر به زبان خوش الاغ را پس ندهى به ضررت تمام مىشود ... .' |
حمامى که عصبانى شده بود، با صداى بلند فرياد کشيد: 'برو بيرون و اِلاّ مىگويم کارگران زير مشت و لگد تو را له کنند.' بعد با صداى بلند گفت: 'آهاى حسن، تقي، اکبر، رضا ... بيائيد ببينيد اين مرد از جان من چه مىخواهد؟' مرد ديد الان کارگران مىرسند و باز کتکخوردنش حتمى است. به اين جهت رو به کدو کرد و گفت: 'کربهکدو، چماقبهدست' که ناگهان عدهٔ زيادى مرد چماقبهدست از داخل کدو بيرون آمدند و گفتند: 'بدخواهت کيست؟' |
در اين موقع کارگران به آنجا رسيده بودند. مرد به کارگران و حمامى اشاره کرد. مردان چماق بهدست به آنها حمله کردند و حالا نزن و کى بزن. حمامى چند چماقى که خورد به گريه افتاد و گفت: 'غلط کردم. اشتباه کردم. بگو مرا نزنند. الان الاغت را پس مىدهم.' |
مرد، به چماقبهدستها گفت: 'جا' . همه به داخل کدو رفتند. آن وقت الاغ را از حمامى گرفت و شاد و آوازخوان به خانه رفت. زنش از ديدن الاغ بسيار خوشحال شد و با يکى دو اشرفى که آن شب الاغ پس داد، رفتند از بازار غذاى خوبى تهيه کردند و تا صبح راحت خوابيدند و خدا را شکر کردند. |
فرداى آن روز مرد به زنش گفت: 'حالا نوبت حاکم است که قليف را پس بدهد.' بعد کدو را داخل توبره گذاشت. الاغ را سوار شد و بهطرف منزل حاکم راه افتاد. دربانان جلويش را گرفتند تا به حاکم خبر دهند که فلانى باز هم آمده است. مرد قسم خورد که بهخاطر قليف نيامده است و اصلاً آن را به حاکم بخشيده است. بلکه براى کار ديگرى آمده و خلاصه دربانان را با دادن چند اشرفى و وعده و وعيد رام کرد تا اجازه دادند داخل شود. مرد، افسار الاغ را در بيرون به درخت بست. توبره را به پشت انداخت و وارد خانه شد. حاکم که خيال کرده بود باز مرد چيز جالبى برايش آورده است، از او به گرمى استقبال کرد و خوش و بشها کرد. |
ولى مرد که مىخواست هر چه زودتر کار را يکسره کند، هنوز ننشسته بود، شروع کرد که: 'حاکم، اگر مىخواهى کلاهمان تو هم (باهم حرفمان نشود) نرود بگو فوراً قليف مرا پس بدهند.' |
حاکم که انتظار چنين حرفى را نداشت، سخت برآشفت که: '... جلاد بيا گردن اين مرد را بزن.' |
مرد که موقع را مناسب ديد، کدو را از داخل توبره بيرون آورد و گفت: 'کربهکدو، چماق بهدست' که عدهٔ بسيار زيادى مرد چماق بهدست از داخل کدو بيرون آمدند و به اشارهٔ مرد، جلاد و تمام غلامان و کسانى که در خانهٔ حاکم کار مىکردند، زير چماق گرفتند. طولى نکشيد که دست و پاى همه را بستند، به گوشهاى انداختند و دست به سينه در مقابل مرد ايستادند. حاکم به قدرى ترسيده بود که نمىدانست چه بگويد. از اين مىترسيد که خبر به گوش مردم شهر برسد و آبرويش بريزد. به اين جهت به مرد گفت: 'دستم به دامنت. يک کارى بکن اين چماقبهدستها بروند. الان قليف را به تو پس مىدهم.' |
مرد گفت: 'اول بگو قليف را بياورند. بعد قول بده کسى مزاحم من نشود و اِلاّ آبرويت را خواهم برد.' |
حاکم قبول کرد. مرد هم به چماقبهدستها گفت: 'جا' . چند دقيقه بعد، مرد قليف و کدو را داخل توبره گذاشت. توبره را به پشت انداخت و از منزل حاکم بيرون آمد. |
يکروز با زنش صحبت مىکرد و براى آينده نقشه مىکشيد. زنش گفت: 'بيا يک کار خوب بکنيم. مردم، حسود و تنگنظر هستند. مىترسم ما را چشم بزنند. بيا سه اتاق تودرتو درست کنيم. اتاق اول مال الاغ، دومى مال قليف و سومى مال کدو. هر وقت به هر کدام احتياج داشتيم در اتاق را باز مىکنيم. |
مرد با خوشحالى قبول کرد. بعد براى آنکه چند روزى به سراغ قليف و الاغ نروند، ترکههاى زيادى به الاغ زدند و اشرفى فراوان جمع کردند. دستورهاى زيادى هم به قليف دادند و يک مشت غذاهاى جورواجور در آشپزخانه توى ظرفها ريختند. بعد در اتاقها را باز کردند. کدو را توى اتاق سوم گذاشتند و در را بستند. قليف را توى اتاق دوم گذاشتند و در را بستند. الاغ را هم توى اتاق اول گذاشتند. آخورش را با نخودچى و کشمش پر کردند. مقدارى هم نخودچى و کشمش توى يک سد پهلوى آخور گذاشتند. بعد در را محکم بستند. با سنگ و گل تمام سوراخها را پوشاندند و با خيال راحت به عيش و نوش پرداختند. |
چند روزى گذشت. هر وعده از غذاهائى که در آشپزخانه داشتند مىخوردند و اشرفىها را خرج مىکردند. به چماقبهدستها هم احتياجى پيدا نشده بود. بالاخره روز هفتم، زن هوس برهٔ بريان کرد. مرد گفت: 'اينکه کارى ندارد. الان مىروم قليف را مىآورم.' بعد از جا برخاست کلنگ را برداشت و دو نفرى رفتند که در را باز کنند. مرد مدتى با کلنگ سنگها را کند و دور ريخت تا بالاخره در باز شد. ديد الاغ روى زمين افتاده و مرده است. هولکى در اتاق دوم را باز کردند ديدند قليف در هم شکسته و خرد شده. با حال زار و چشم گريان در سوم را باز کردند، ديدند کدو هم در هم شکسته و از مردان چماقبهدست اثرى نيست. با حسرت و افسوس درها را بستند. الاغ را کشانکشان به بيانبان بردند و دور انداختند. بعد به خانه برگشتند و عزا گرفتند که حالا چکار کنند و چه خاکى به سر بريزند که يادشان آمد هنوز درخت سيب را دارند. مرد با عجله خود را به درخت سيب رساند تا باز هم از کلاغ کمک بگيرد. موقعى که به آنجا رسيد، ديد درخت خشک شده، برگهايش ريخته و شاخههاى آن با وزش باد تکهتکه به زمين مىريزد. از کلاغ هم خبرى نيست. |
- کلاغ و سيب |
- کلاغ و سيب (افسانههاى محلى قاينات) - ص ۱۰۹ |
- روايت: غلامعلى سرمد |
- انتشارات نيل، چاپ اول ۱۳۵۲ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد يازدهم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست