|
|
|
رابطهٔ دولت تيمورى و دولت عثمانى با جنگ و همسايگى ميان تيمور و با يزيد اول (سلطنت ۷۹۲ تا ۸۰۵ هـ) آغاز شد ليکن حادثههاى نظامى بعد از تيمور و تشکيل دولتهاى قراقويونلو و آققويونلو ميان دو دولت عثمانى و تيمورى فاصله افکند و رابطهٔ آنها از راه مکاتبه و فرستادن تحفهها و هديهها انجام مىگرفت، و در اين ميان رفت و آمد دانشمندان و ادبيان ميان دو کشور برقرار سابق ادامه داشت.
|
|
وقتى شاه اسمعيل صفوى با رسمى کردن مذهب دوازده اماميان و اصرار در دشنامگوئى خليفگان سهگانه و کشتار اهل سنت خود را آغاز کرد، پادشاهان عثمانى که تا اين هنگام به داخلهٔ ايران تجاوز نکرده بودند، همت بر آن گماشتند که هم در تعقيب شيعيان طرفدار صفويه و هم به رسم اعتراض به دولت صفوى در آزار سنيان و بدگوئى بزرگان اهل سنت، سرخکلاهان را تنبيه کنند. جنگ چالداران بدينگونه آغاز شد و کيفرى سخت بود که به صفويان و قزلباشان داده شد و رعبى که از آن حاصل شد تا دوران هنرنمائىهاى شاه عباس بزرگ باقى ماند چنانکه شاه طهماسب تا پايان عمر خود از روياروئى با سپاهيان عثمانى بر حذر بود.
|
|
از دوران شاه اسمعيل تا پايان پادشاهى نادر هجده سلطان عثمانى از بايزيد ثانى (۸۸۶-۹۱۸ هـ) تا محمود اول (۱۱۴۳-۱۱۶۸هـ) بر کشور خود فرمان راندند و در عهد همين پادشاهان است که دائم جنگ و صلح بىسرانجام و آمد و شد بىحاصل سفيران عثمانى و ايرانى ادامه داشت، ولى اگر اين شهرياران در جانب ايران کاميابى محسوسى نداشتند و در اروپا و شمال آفريقا و بخشى از آسيا پيروزىهاى بسيار يافتند و تا پشت ديوارهاى وين پيش رفتند و سراسر اروپا و حوزهٔ رياست مسيحيت را در آن ديار به وحشت طولانى دچار ساختند.
|
|
ثروت سرشار سلطانان عثمانى و تسلط آنان بر بخشهاى بسيار پهناورى از کشورهاى اسلامى باعث شد که درگاهشان مرکز اجتماع گروه بزرگى از دانشمندان و اديبان ديارهاى گوناگون گردد. دستهٔ بزرگى از اين عالمان و اديبان از آغاز عهد صفوى به بعد از ايران مهاجرت کرده و در دورههائى محدود يا نامحدود در خاک عثمانى باقى مانده و کتابهائى به عربى و به فارسى در آنجا تأليف نمودهاند. علاوه بر اين بر اثر توجه خاصى که پادشاهان عثمانى و بزرگان دولتشان به زبان و ادب فارسى داشتند، پايتخت آنان از پناهگاهاى بزرگ شاعران و اديبان زمان و محل گردآمدن نسخههاى فراوان از کتابهائى که عالمان و اديبان ايرانى به تازى و پارسى تأليف کردهاند، در کتابخانههاى شاهان و بزرگان درگاهشان گرديد که هنوز هم بسيارى از آنها در جاى خود باقى است. اجتماع همين کتابهاى بىشمار و کتابهاى ديگرى از سراسر بلاد اسلامى در روم باعث شد که بهترين کتابها در ذکر موضوعات علوم و معرفى مأخذهائى که در فنون مختلف تا عهد مؤلفانشان پديد آمده بود، در آن ديار بهوجود آيد مانند مفتاحالسعاده تأليف طاش کبرىزاده و کشفالظنون حاجى خليفه و ايضاحالمکنون اسماعيل پاشا و هديةالعارفين در ذکر نام و بيان خلاصهٔ احوال مؤلفان و شاعران و عالمان و اديبان عربى و فارسى و ترکى، و جزء آن. گذشته از اينها چون زبان فارسى در حوزهٔ اين امپراطورى پهناور بهعنوان زبان نيم رسمى دولتى و اشرافى بهکار مىرفت، در سراسر خاک عثمانى، حتى در يوگوسلاوى امروزين، زبان فارسى و آثار استادان بزرگ ايرانى خاصه سعدى و مولوى و حافظ رايج بود و در خاندانهاى رجال و بزرگان تعليم مىشد.
|
|
اگر در عهد فرمانروائى سلسلهٔ صفويان بهعلتهاى گوناگون دربارهٔ دانشهاى عقلى و ادبى و پرورش سخنوران فارسى کوتاهى مىشد، وجود دولت عثمانى در خارج از ايران قسمتى از اين کوتاهى و قصور را جبران مىنمود و جبران قسمتى ديگر را براى گورکانيان هند باقى مىگذاشت.
|
|
|
اين گورکانيان هند (مغول هند يا مغول کبير هند) اخلاف ظهيرالدين بابر تيمورى بودهاند و مانند نياکانشان به زبان و ادب فارسى و هنر و فرهنگ ايرانى عشق مىورزيدند و دربارهايشان را بهوجود گروهى بزرگ از شاعران پارسىگو و پارسىنويسان و فرهنگدانان ايرانى مىآراستند.
|
|
نسبت ظهيرالدين بابر در پشت چهارم به جلالالدين ميرانشاه پسر امير تيمور گورکان مىرسيد که در آغاز جوانى بر قسمتى از فرارود فرمانروائى داشت و پس از آنکه کابل را به سال ۹۱۰ هـ فرا چنگ آورد آن را پايتخت خود کرد و از آنجا به همراهى فوجىهائى از ترکان جغتائى که خود آنان را مغول مىناميد، حملههاى خويش را بر هند آغاز کرد و از سال ۹۳۲ هـ تا سال ۹۳۷ هـ که سال مرگ او است، تمام بخشهاى شمالى هند را از رود سند تا بنگاله، که زير سلطهٔ سلسلههاى متعددى از پادشاهان مسلمان بود، تصرف کرد. سلسلههائى مثل پادشاهان دکن که در دستگاههاى امارت همگى آنان زبان و ادب فارسى رسمى بود و مردان سياست و فرهنگ ايرانى بر سر کارها بودند و زمام امور را در دست داشتند. بابر و جانشينان معروفش نصرالدين همايون (۹۳۷-۹۶۳ هـ) و جلالالدين اکبر (۹۶۳-۱۰۱۴ هـ) و نورالدين جهانگير (۱۰۱۴-۱۰۳۷ هـ) و شهابالدين شاهجهان (۱۰۳۷-۱۰۶۸ هـ) و محيىالدين اورنگ زيب (۱۰۶۸-۱۱۱۸ هـ) بهتدريج همهٔ اينها را از ميان بردند و بر سراسر هند تسلط يافتند.
|
|
بعد از اورنگ زيب آثار ضعف تدريجى در سلسلهٔ گورکانيان هند آشکار شد و در اين ميان بازگشت روزافزون اميران و راجههاى محلى به قدرت، حملهٔ نادرشاه افشار به هند، دخالتهاى شرکتهاى فرانسوى و هلندى و انگليسى خاصه دسيسهها و دستاندازىهاى شرکت هند شرقى انگليس انحطاط دولت گورکانى را تسريع نمود و آن سلسله به سال ۱۲۷۵ هـ هنگام سلطنت بهادرشاه ثانى بهدست انگليسيان برافتاد.
|
|
دورهٔ پادشاهى گورکانيان هند عهد اعتلاء نفوذ فرهنگ ايرانى و رواج بىچون و چراى زبان و ادب فارسى در سراسر شبه قارهٔ هند بود و اين رواج و نفوذ خاصه با استقرار سلطنت همايون بعد از بازگشت از ايران مسلم و پا برجاى گرديد. اين نفوذ و رواج که در دوران پادشاهى جلالالدين اکبر معاصر شاه عباس اول به کمال خود رسيد، بعد از آن همچنان در حال گسترش بود و وضعى در هند بهوجود آورد که ديگر زبان و شر و نثر پارسى اختصاص به کسانى نداشت که از اصل ايرانى بودند بلکه بسيارى از هندوان مسلمان و نامسلمان، يا بازماندگان ايرانيان که از روزگاران پيش به هندوستان رفته بودند در شمار سخنوران نامبردار به زبان فارسى درآمدند و از ميانشان نويسندگان و گويندگان استادى همانند فيضى فياضى و ابوالفضل علامى و داراشکوه و برهمن و فانى کشميرى و غنى و بسيارى ديگر از اينگونه بزرگمردان برخاستند.
|
|
در همان زمان که در ايران صفوى بيشتر عنوانها و سمتهاى لشکرى و دربارى و ديوانى ترکى بود (مانند: اونچىباشى، ايلبيگى، بيگلربيگى، چرکچىباشى)، بسيارى از خطابها (= لقبها، عنوانها) در هند فارسى متداول آن زمان بود (مثل: ميرجمله، بخشى، هزارى، خانجهان، خاندوران، خانخانان، آصفخان).
|
|
شاهان و شاهزادگان گورکانى هند نيز نامهائى چون همايون، جهانگير، شاهجهان، داراشکوه و اورنگ زيب، بر خود مىنهادند، و مؤلفان و تاريخنويسان دربارى در کتابهايشان بهجاى ماههاى عربى و سالهاى ترکى (سيچقانئيل، اودئيل، بارسئيل، توشقانئيل و جز آنها) که در ايران معمول بود، از تقويم اسلامى و گاهشمارى ايرانى به يکسان استفاده مىنمودند و حتى در تقويم شمسى معروف به تاريخ الهى که به امر جلالالدين اکبر به همراه اعلام دين الهى تنظيم شده و تقويم رسمى دربار گرديده بود، همهٔ ماهها از فروردين تا اسفندارمذماه ايرانى بوده است.
|
|
|
قبيلههاى ازبک که از اعقاب مغولان و از خاندان شيبان بودند و از آخرهاى سدهٔ نهم به بعد فرارود و خراسان به قدرت رسيدند به دو دستهٔ بزرگ منقسم مىشدند: دستهاى از آنان به رياست ابراهيم پسر پولاد و از اعقاب منگو تيمور 'خانات بخارا' را تشکيل دادند و گروهى ديگر به رياست عرب شاه پسر ديگر پولاد 'خانات خيوه و خوارزم' را بنياد نهادند.
|
|
نسب پولاد به 'منگو تيمور' و از او به چند واسطه به 'شيبان' و از او به 'جوجى' پسر چنگيزخان مغول مىرسيد.
|
|
اميران خانات بخارا و خانات خيوه و خوارزم يعنى پادشاهان ازبک، مسلمان مانند ديگر ترکان آسياى مرکزى بر مذهب اهل سنت بودند و به همين سبب با شاه اسمعيل صفوى و سرخکلاهان که بهنام ترويج مذهب شيعه قيام کرده بودند مخالف بودند و چون شاه اسمعيل معترض اهل سنت و عالمان و اديبان سنى بود و آنان را ناگزير به پذيرفتن تشيع مىکرد، آنانکه ميل به تغيير مذهب نداشتند به کشورهاى همسايهٔ ايران و از آن جمله به فرارود مىگريختند و به خدمت پادشاهان ازبک در مىآمدند و از جملهٔ مشهورترين آنان يکى از فضلالله بن روزبهان خنجى اصفهانى دانشمند و مورخ و مؤلف معروف است. گذشته از اين، شاهان و شاهزادگان ازبک بهويژه کسانى مانند محمدخان شيبانى و برخى ديگر از آنان در شمار شاعران پارسىگو بوده و يا شاعرى را با زبان فارسى آغاز مىکرده و آنگاه به شعر ترکى مىپرداختهاند.
|