|
|
مکتوب شاه شجاع به برادر در مقدمهٔ کار پهلوان اسد
|
|
پهلوان اسد ياغى شد و بعد پشيمان گرديده سلطان احمد را شفيع ساخت تا مگر شاه شجاع او را ببخشد و بار ديگر حکومت کرمان را به پهلوان واگذارد و سلطان احمد عريضهٔ پهلوان را به شاه انهى کرد و شاه با نشاى خود جواب نوشت (مطلعالسعدين) جلد ۲ نسخهٔ خطي.
|
|
بعدالعنوان: بانى کرمان اردشير پاپکان بوده است، و پدران ما به زخم تيغ آبدار در قبضهٔ اقتدار آورده و ما به نفس خود کَرّة بعدَ اُخرى تسخير آن کردهايم و به امانت به او (يعنى پهلوان اسد) سپرده و او در امانت خيانت کرده و از نصّ قاطع: اِنَّ الله يَأمُرُ کُمْ اَنْ تُؤَدّ والَا مانٰاتِ اِلٰى اَهْلِِهٰا، نينديشيد، رجاء واثق و اميد صادق است که با يَسْر وُجوه استرداد دارد و جزاى کفران نعمت بحکم وَلٰا يَحيقُ الْمَکْرُ اسَيئيُ اِلا باَهْلِهِ، نه از من از زمانه باز بيند.
|
|
اگر بد کنش مرد زنهار خوار |
|
به گردون گردان رود زهرهوار |
زمانه زگردون بريز آردش |
|
بهدست بد خويش بسپارش! |
|
|
|
مکتوب شاه منصور آلمظفر به امير کاوس
|
|
امير کاوس که پادشاه شروان و اران و شماخى بود، شاه منصور را تهديد کرده بدو نوشت: اين ولايت نه از آن قبيل است که چنين بىالتفاتانه هر کس درآيد، و چون بيشتر خصومتى نبوده نخواستيم که گزندى به شما رسد اکنون صلاح آن است که بىمادهٔ نزاع مراجعت نمائيد، مگر شاه شجاع عمداً قصدى کرده باشد، بداند که با لشگرهاى اين طرف شاه شجاع حريف نيست. شاه منصور دبير را فرمود که در نوشت من انشائه (مطلعالسعدين).
|
|
بعدالعنوان: فتح و ظفر در معارک به تقدير ايزدى است نه از لشگر و شاه و سلطان، تا به اينجا که رسيدهايم از هيچ لشگر ترسى نداريم، کسى مىطلبيم که بيايد تا جنگ کنيم، خواه از شروان، خواه از گرجستان، خواه از روم، آنچه تقدير فرمودهاند ديگر نخواهد شد، از لشگريانى که در اين ولايت مقيم هستند از اويرات و ترکمان هيچ يک پيش راه ما نيامدند و مىگويند بارز روم رفتهاند، عمم شاه شجاع تختگاه ابوسعيد مسخر کرده از سيستان تا به گرجستان متصرف است، و در تبريز به عيش و خرمى نشسته، چون از شروان کسى نيامد مرا بدين طرف فرستاد. و با وجود (اينجا مطابق رسمالخط قديم (ي) تنکير حذف شده است) که با من لشکر بسيار نيست:
|
|
منم با هزار از دلاور گوان |
|
بدرع و به خود و به تيغ با يکدگر |
سرافزار شيران پرخاشگر |
|
بيا تا بگرديم با يکدگر |
بينيم تا برکه گردد زمان |
|
که يابد ز شمشير شيران امان |
|
|
| مکتوب امير تيمور گورکان به مولانا سعدالدين محمد تفتازانى
|
|
'لَمّا رَاَيْنا مٰا وَهَبَ الله لَمَوْلانٰا سَعْدُالملّة و الدّين مُحَمَّد التَفْتازٰانى مِنَالْفَضْلِ وَ مَکَنَه عِنْدَهُ مَن الطَوْلِ وَ اِنَّ المَحاسِنَ مِنْ شيمَه
وَالْمَحاٰمدِ مِنْ هِمِمِه وَ وَجَدْنٰاهُ اَکْثَرَ الْنٰاسِ عَائِدَةَ عَلٰى راٰغِبِه بِاَتْحٰاف وَ عَلٰى طالِبِه بِالْصٰاف بَسَطْنٰا عَلَيْهِ وَ اَمْضَيْنٰا الَّرجٰاء اِلَيْهِ بِانَّه يَقْضى الْبُغْيَةَ و اِنْ جَلَّت وَ يَنْجِزُ وَ اِنْ ثَقُلْتَ اِنَّه وَليُ الْاجٰابَةِ.
|
|
تباشير صبح شادمانى که طغراى مناشير امن و امان است از افق آسمان جلال پيوسته طالع و ساطع باد و بعده: مقصود و غرض آنکه در آن روز که از زخم پولاد پردلان از سنگ خاره آتش مىافروخت از آه خستهدلان راه گذر باد بسته مىگشت و از جگر شير ژيان چشمهٔ خون مىگشاد، خاطر نخواست که آن پسنديده صفات را به اين ديار که محل رجال کرام و موطن علماى عظام است استدعا کرده شود، از آن جهة که مَطَنهٔ بىاحترامى و شايبهٔ بىاهتمامى بود، اما چون به مقّر عزّ که بيضهٔ ملک است نزول فرموده شد، حَمداً لله تعالى اين رقعه را روان ساخت تا آن مجلس عالى بىتأنى بدين طرف متوجه گردند، و به شرف حضور اين ديار را مشرف گردانند، و حق رعايت آن جناب به واجبى بهجاى آورده شود و انتظام امور خدام مولوى و نظام مهمات دنيوى آن مجلس عالى به يمن رعايت اينجانب منوط و مربوط گردد، و اگر چنانچه در خاطر توجه سفر حرف محترم باشد با اعزاز و اکرام و احترامى هر چند تمامتر از اينجا روانه گرديده آيد، زنهار که بىآنکه ملاقات ميسر شود به هيچ طرف روانه نشوند، يقين واثق که رد نخواهد شد، و هم برفور متوجه خواهند گشت که به هيچ چيز دافع و مانع نمىتواند بود (نسخه بدلهائى در اين نامه بود که ذکر آن همه را ضرورى ندانستيم).
|
|
'تحريراً فى آخر رمضان المبارک سنهٔ ثمان و ثمانين و سبعمائه' |
|
|
و مهر همايون فرمود و به ملک محمد (۱) به اين عبارت در حاشيه نوشته بود که: 'ملک محمد بعد از مطالعهٔ تحيت، بايد که خدمت مولانان را با اهل بيت و فرزندانش به معتمد خود سپرده با الاغ و مايحتاج به مرو رساند و اگر در اين معنى تقصيرى رود موجب رنجش خاطر خواهد بود دانى که تقصير نخواهد بود والسلام' و اين را نيز مهر کرده بود (نقل از جلد اول مطلعاسعيدن نسخهٔ خطى نگارنده).
|
|
(۱) . ظ: ملک محمد همان محمدشاه پادشاه کرت و صاحب هرات و سرخس است.
|
|
اين نامهاى بود که امير تيمور به ملاسعدالدين محمد تفتازانى نوشته و او را از سرخس، به سمرقند طلب کرده است (۲) و از مقدمهٔ نامهٔ شاهانه و يرليغ خسروانه معلوم مىشود که دبير تيمور مىخواسته است مکتوبى آبدار و ملاپسند در قلم آرد.
|
|
(۲) . در سنهٔ ۷۸۱ امير تيمور خوارزم را گرفت و خواجه حافظ اين بيت را بدان مناسبت گفت:
|
|
به خوبان دل منه حافظ ببين آن بىوفائىها |
|
که با خوارزميان کردند ترکان سمرقندى |
|
|
زيرا تيمور پس از فتح خوارزم حتى به حيوانات آن شهر هم ابقا نکرد و ارباب صناعت و علوم را کوچانيده به ترکستان برد، ملاسعد به خواهش پير محمد کرت به سرخس کوچانيده و بعد امير تيمور پشيمان شد و ملاسعد را طلب کرد و اين ناهم بدون نوشت (مطلعالسعدين) و بيت مذکور را بعدها گويا خود حافظ در اين غزل تغيير داده است. چه در غالب از دوا و اين موجود خواجه اين بيت که مطلعالسعدين ناقل آن است و خود شعر هم حاکى از اصالت و پختگى طبع گوينده است ديده نشد ولى غزلى که بدين وزن و قافيه است در ديوان موجود مىباشد که مقطعش را خواجه خود تغيير داده است تنها در يک نسخهٔ قديمى حافظ متعلق به آقاى 'صادق اتابيکي' شعر مذکور را ديدهام.
|