|
|
در دورهٔ تيمور هنوز کانونهاى ادبى بر جاى بوده است و قديمىترين تاريخى که براى او نوشتهاند تأليف مولانا نظامالدين شامى موسوم به ظفرنامه است که نام او قبل از اين گذشت. اين کتاب در کمال سادگى و دقت تحرير شده است و در مقدمه گويد: امير تيمور امر کرد که از عبارات مشکل پرهيز کن و طورى بنويس که عامه فهم کنند و خاصه اعتراض نکنند و همينطور نوشته است و تواريخ تيمور هم از روى اين تاريخ برداشته شده است اين تاريخ اخيراً به اهتمام شرکت اشکودا از اهالى چکاسلواکى در بيروت به طبع رسيده است ظفرنامهٔ شرفالدين على که بيايد، از اين کتاب بسيار نقل کرده ولى نام او را نبرده است!
|
|
اينک براى نمونه صحيفهاى از 'ظفرنامهٔ شامى' نقل مىکنيم:
|
|
در جنگ حلب گويد:
|
'امير صاحب قران بنياد جنگ سلطانى نهاد و به نفس خود متوجه شد حلبيان چون بسيارى آن لشگر بديدند حيران و عاجز شدند و غير از گريختن چارهٔ ديگر ندانستند و به ناچار پشت دادند. لشگر منصور در عقب ايشان لغام ريزان شده تاخت کردند و چندان سوار و پياده به قتل آوردند که از کشتهها پشتهها برآمد و شارع و دروازهٔ حلب از مقتولان مالامال شد چنانچه سواران بر سر کشتگان مىگذشتند و اسپ و استر بدشوارى مىرفت لشگرها که از اطراف جمع شده بودند به جانب دمشق گريختند لشگر منصور در عقب ايشان لغام ريزان شده تاخت کردند و چندان سوار و پياده به قتل آوردند که از کشتهها پشتهها برآمد و شارع و دروازهٔ حلب از مقتولان مالامال شد چنانچه سواران بر سر کشتگان مىگذشتند و اسپ و استر بدشوارى مىرفت لشگرها که از اطراف جمع شده بودند به جانب دمشق گريختند لشگر منصور نکاولى کرده بسيارى از ايشان به تير و شمشير به قتل آوردند و آنها را که زنده ماندند از اسپ انداختند و چندان خواسته و چهارپايان به غارت بردند که محاسبان چالاک از شمار آن عاجز آيند و باقى لشگر شهر را مسخره کرده غارت کرد و خلق را اسير گرفتند و چندان زر و مال و قماش به يغما بردند که در وهم نگنجند و در شمار نيايد، سودون و تيمورتاش در قلعه درآمدند و براحکام و بلندى آن اعتماد کردند و آن قلعه از جملهٔ قلعههاى نامدار است.
|
|
خندقى در عرض سىگز تخميناً به غايت فراخ که اگر خواستندى کشتىها در آن بگرديدى و خاک ريز قلعه بلند به مقدار صد گز تخميناً و بالاى اين بارو و برجها به سنگ گردانيده و آن خاکريز چنان تيز که پياده بر وى نتوانستى رفت چون بدان قلعه مستظهر شدند و لشگر را احتياط کردند و بسيارى ايشان بديدند فکر فاسدشان زيادت شد نقاره زدند و رعداندازى آغاز کردند و در برابر قلعه امير صاحب قران بر بساطى شاهوار متمکن نشسته رأى روشن را به تسخير آن موضع مشغول گردانيد و لشکر را اشارت کرد تا پيرامون خدق نزول کردند و به زخم تير نگذاشتند که کسى از دشمنان سر از برج بيرون تواند کرد و عمله و چاخورگان را فرمان شد تا به يک شب حوالى خندق را چون غربال سوراخ کردند و از آب گذشتند بر روى آن خاک ريز چون کبک بردويدند و در تک قلعه که به سنگ خارا استوار کرده بودند نقب آغاز نهادند و در آن وقت اين بنده به عزيمت سفر حجاز به شهر حلب رسيده بود و بهدست جمعى اسير شده حالتى عجيب مشاهده کردم که ذکر آن در اين محل مناسب است و آنچنان بود که اين بنده بربامى برابر در قلعه ايستاده بودم و در صنع آفريدگار و جلادت اين مردم تماشا مىکردم ناگاه ديدم که در قلعه باز شد و پنج نفر مرد مردانه مسلح بيرون آمده بر چاخورگان تاختند چاخورگان چون واقف شدند از ميانهٔ نقب بيرون آمده از زير روى به بالا کردند آن پنج سوار را به زخم تير تاخته بر زمين دوختند فرياد در اهل قلعه افتاد و ايشان طنابها در ميان بسته بودند و سرهاى طناب بهدست مردانى که در قلعه بودند داده ايشان ريسمانها بکشيند و ايشان را ندانم زنده يا مرده به بالا بردند و ديگر کس را زهره نبود که از سوراخ برجها نگاه کردى تا بيرون آمدن چه رسد.
|
|
اهل قلعه از هيبت بلرزيدند و دانستند که به حکم الهى ستيزه کردن و با دست قضا بر پنجهٔ زور برپيچيدن نه کار عاقلان است و نه مقدور خردمندان. جهانيان در اين انديشه بودند که از امير صاحب قران رسول رسيد و مکتوب رسانيد. حاصل مکتوب نصحيت آن غافلان بود که تأييد حق تعالى جهان را مسخر حکم ما کرده است و ارادات بارى عز و علا ممالک عالم را به قبضهٔ اقتدار ما سپرده حصنها لشگر ما را مانع نيست و حصارها خشم ما را دافع نه، اگر بر جان خود ببخشاييد شما را به باشد و الا در قصد خود و اهل و عيال خود سعى کرده باشيد. چون دانستند و دروازه گشاده به حضرت آمدند و روى عجز و مذلت بر آستان شفاعت نهادند. امير صاحب قران فرمود تا سودون و تيمورتاش را زنجير کرده محبوس گردانيدند و اموال و خزانههاى قديم و جديد چه آنچه پادشاهان پيشين آنجا نهاده بودند و چه آنچه بزرگان شهر بدانجا نقل کرده مجموع در تصرف نواب ديوان اعلى آمد و چنانچه از مکارم نفوس پادشاهان زيبد که به تيغ جهان گيرند و به سر تازيانه بخشند آن اموال و اسباب بر امرا و لشگريان تفرقه فرمود و بقيهٔ خزائن و اموال در قلعه گذاشت و آن را به سيد عزالدين ملک هزارگرى و شاه شاهان ابوالفتح که امير و لشگرکش سيستان و زاولست و موسى توى بوغاشيخ سپرد' .
|
|
| مولانا حسينبن على الواعظ المتخلص بالکاشفى
|
|
ملاحسين از نويسندگان پُرکارى است که در ايران نظير او کمياب است، اين مرد عجيب از اهل سبزوار است، و در هرات به کار وعظ مىپرداخته، با اين حال از تأليف کتب علمى و ادبى نيز باز نمىمانده است، صاحب روضاتالجنات مؤلفات و مصنفات او را (لا تُحصيها عَدَداً) صفت کرده است، و ما اينک شرح حال او را از تاريخ حبيبالسير تأليف خواندمير عيناً نقل مىکنيم:
|
|
در عمل نجوم و انشا بى مثل زمان خود بود و در ساير علوم نيز با امثال و اقران دعوى برابرى مىنمود با آرزوى خوش و صوتى دلکش به امر وعظ و نصيحت مىپرداخت و به عبارات لايقه و اشارات رايقه معانى آيات بينّات کلام الهى و غوامض اسرار احاديث حضرت رسالت پناهى را متبين مىساخت، صباح روز جمعه در دارلسيادهٔسلطانى که در سر چهارسوق بلدهٔ هرات واقع است به وعظ مشغولى مىکرد و بعد از اداء نماز جمعه در مسجد جامع امير عليشير در لوازم آن کار شرط اهتمام بهجاى مىآوردند (نقل از جنگى قديمى متعلق به نگارنده) روز سهشنبه در مدرسهٔ سلطانى وعظ مىگفت، و چهارشنبه در سر مزار پير مجرد خواجه ابوالوليد احمد و ايضاً در اواخر اوقات حيات چندگاه در حظيرهٔ سلطان احمد ميرزا روز پنجشنبه به آن امر مىپرداخت، و چون مقتضاى اجل موعود در رسيد فى سنهٔ عشر و تسعمائه مهر سکوت بر لب زده عالم آخرت را منزل ساخت.
|
|
|
مصنفات مولانا کمالالدين حسين بسيار است و آثار خامهٔ بلاغت آثارش بىشمار، از آن جمله جواهرالتفسير و مواهب عليه (اين دو در تفسير است) و روضةالشهدا و انوار سهيلى و مخزنالانشا و اخلاق محسنين و اختيارات در ميان مردم مشهور است و از اشعار فصاحت شعارش اين مطلع در مجالس النفايس مسطور:
|
|
|
سبز خطا ز مشک تر غاليه بر سمن مزن |
|
سنبل تابدار را بر گل و نسترن مزن (۱) |
|
|
(۱) . نقل از جزء سوم از جلد سوم حبيبالسير
|
|
و روضاتالجنات علاوه بر اين کتب، تفسيرى ديگر مختصر، موسوم به مختصرالجواهر به او نسبت مىدهد و دربارهٔ تفسير کبير او موسوم به 'جواهر التفسير' مىگويد که: جلد اول آن کتاب که در دست ما مىباشد با آنکه از جزء خامس قرآن کريم در نگذشته است، به پنجاه هزار بيت کتابت مىرسد و اگر تمام شده باشد به سيصدهزار بيت بايد رسيده باشد (در اين ادعا مسامحهاى است) ولى علىالظاهر چنان معلوم است که آن را تمام نکرده است و مختصرالجواهر تا آخر قرآن رسيده است و بيستهزار بيت است و کتابى در تفسير سورهٔ يوسف دارد به تفصيل بلسان اهل عرفان و کتاب روضةالشهدا که (به ظن روضات) اول کتابى است که در اين باب تصنيف گرديده است ملمّع به نظم و نثر فاخر، و اهل ذکر بر منابر آن کتاب را مىخواندند و از آن روز اين طايفه و پيروان ايشان را روضهخوان ناميدند و تا امروز هر کس ذکر مصايت اهل بيت کند وى را روضهخوان خوانند، چنانکه هر کس غزوات بخواند او را حملهخوان خوانند، به مناسبت کتاب 'حملهٔ حيدري' نظم ميرزا رفيعاى قزويني...
|
|
ديگر از کتب او انوارالسهيلى است که به اسم امير شيخ احمد مشهور به سهيلى نوشته است، و اين کتاب تلخيص و توضيحى است از کليه تلخيص و توضيحى است از کليله و دمنهٔ ابوالمعالي... و کتاب اخلاقالمحسني (۲) و مخزنالنساء (۳) در آداب نگارش و نامهنويسى به طبقات و اصناف مردم و کتاب فضلالصلوة على النبى (ع) و کتاب اختيارات در نجوم موسوم باَلْواح القمر (ظ ـ لوايحالقمر ـ کذا فى نسخة خطيه) و کتاب اربعين در احاديث و موعظه، و مرصدالاسنى در شرح اسماءالله، و کتابى در ادعيه و اوراد ماثوره، و کتابى در علم حروف، و کتاب اسرار قاسمى در سحر و نيز نجات و طلسمها، و سبعهٔ کاشفيه متضمن هفت رساله در نجوم، و بدايعالافکار فى صنايع الاشعار، و شرح مثنوى مولوي، و لُبّ مثنوى و لُبِّ لُبِّ مثنوي، و تحفةالعليه در اسرار حروف و غيره... الخ (روضات الجنات: ص ۲۵۶-۲۵۷ طبع تهران).
|
|
(۲) . اين کتاب به اين دو اسم اخلاق محسين و اخلاقالمحسنين هر دو شهرت دارد و امروز بهنام نخستين معروف است.
|
|
(۳) . اين کتاب به طبع نرسيده است و نسخهٔ خطى از آن در کتابخانهٔ مجلس موجود است و کتابى است بسيار مفيد خاصه در سبکشناسى بهکار مىآيد.
|
|
و اخيراً کتابى بهدست آمده است موسوم به 'فتوتنامهٔ سلطاني' در طريقهٔ آداب فتوت که از کتب بسيار مفيدى است که اگر بهدست نمىآمد قسمتى از تاريخ اجتماعى قرون وسطى ايران که تشکيل جمعيت 'فتوت' يا 'جوانمردان' يا عياران (به اصطلاح قديمىتر) باشد از ميان رفته بود، از کتبى که پيش از او درين باب مختصر بحثى کردهاند اول قابوسنامه است ديگر احياءالعلوم، ديگر 'فتوتنامه' به فارسى مؤلف و زمان نامعلوم (۴) ، ديگر چند سطرى در اخلاق ناصري، و اين کتاب کاشفى کليد آن همه است، خاصه که با 'فتوتنامه' نامبرده ضم گردد، و از اين نسخه يعنى فتوتنامهٔ سلطانى يک نسخه در کتابخانهٔ موزه بريتانى است و نسخهٔ ناقصى هم در تصرف نگارنده است و به عقيدهٔ 'ريو' اين کتاب هم از تأليفات ملاحسين کاشفى است، و نيز کتابى ديگر در شرح صحيفهٔ سجاديه به فارسى که آن هم از مصنفات مولانا است (اين نسخه در تصرف جناب آقاى دکتر قاسم غنى است).
|
|
(۴) . از اين کتاب نسخهاى به خط جناب آقاى علىاصغر حکمت در تصرف بنده است، و ظاهراً تأليف بهاءالدين نامى است.
|
|
کاشفى در نثر متفنن است، گاه بسيار ساده و موجز مىنويسد خاصه در کتب علمى و گاه از شيخ سعدى و گلستان تقليد مىکند مانند روضةالشهدا و اخلاق محسنى ولى پيشرفت شايانى در فن نثر صنعتى ندارد و هيچ مقلدى در اين امر پيشرفتى نکرده و نخواهد کرد.
|