بخشی از دانش زبانی ما فطری یا مادرزادی است. اما در مورد میزان و ماهیت این دانش فطری اختلافنظر وجود دارد. یکی از این مسائل مربوط به غنای (richness) این دانش فطری است. اگر اطلاعات فطری ما بسیار غنی یا همراه با جزئیات باشد، در اینصورت یادگیری زبان باید در زبانهای گوناگون، همانند باشد، ولو آنکه فرصتهای یادگیری در فرهنگهای مربوط یکسان نباشد. پرسش دیگر در زمینهٔ تأثیر عوامل فطری مربوط میشود به دورههای حساس (critical period). ویژگی مشترک رفتار فطری این است که یادگیری آن هنگامی سهلتر صورت میگیرد که جاندار طی دورهٔ حساس خاصی در معرض نشانههای (محرکهای) لازم قرار گیرد. آیا در یادگیری زبان نیز چنین دورهٔ حساسی وجود دارد؟ سومین سؤال در زمینهٔ نقش عوامل فطری در زبان مربوط میشود به انحصاریبودن - uniqueness زبان.
|
|
|
|
بهنظر میرسد همهٔ کودکان صرفنظر از نوع فرهنگ و زبان خود، از لحاظ رشد زبانی مراحل همانندی را طی کنند. گفتار کودک در یکسالگی محدود به چند واژهٔ جدا از یکدیگر، و در دوسالگی متشکل از جملههای دو - واژهای و سه - واژهای است. در سه سالگی جملههای کودک از نظم دستوری بیشتری برخوردار هستند و در چهار سالگی گفتار کودک شبیه گفتار بزرگسالان است. از آنجا که فرصت یادگیری کودک از بزرگسالان در فرهنگهای مختلف بهمیزان چشمگیری متفاوت است، همسانی زنجیرهٔ رشد زبانی در گسترهٔ وسیع فرهنگها حکایت از غناء عظیم دانش فطری زبانی دارد.
|
|
در واقع، غناء دانش فطری زبانی بهحدی است که حتی بدون تماس زبانی با گویشوران زبان بهعنوان الگو یا معلم نیز کودکان میتوانند مسیر طبیعی فراگیری زبان را طی کنند. گروهی از پژوهشگران بهبررسی شش کودک ناشنوا پرداختند که والدینشان از شنوائی طبیعی برخوردار بودند و بههیچوجه نمیخواستند فرزندانشان زبان علامتی (sign language) یاد بگیرند. این کودکان پیش ازن آنکه آموزشی در زمینهٔ لبخوانی (lip reading) و آواگری (vocalization) دریافت کنند شروع به استفاده از یک نظام اطواری (gestures) بهنام علامتهای خانگی (home sign) کردند. این نظام در آغاز نوعی لالبازی بود، ولی بهتدریج به ویژگیهای یک زبان آراسته شد. برای مثال، این زبان هم در سطح واژکها و هم در سطح نحوی، از جمله در سطح علامتهای منفرد و ترکیباتی از آن علامتها، سازمان یافته بود. علاوه بر آن، این کودکان ناشنوا که در واقع زبانی برای خود ساخته بودند، از لحاظ رشد زبانی همان مراحلی را گذراندند که کودکان بهنجار شنوا طی میکنند. مثلاً، در آغاز، هربار علامت منفردی را با حرکات خود بیان کردند و بعدها در لالبازیهای خود 'جملههائی' متشکل از دو یا سه مفهوم به نمایش گذاشتند. این یافتههای درخور توجه، مهر تأییدی است براینکه دانش فطری زبانی ما از غناء و جزئیات برخوردار است (فلدمن - Feldman، گلدین - مدو - Goldin - Meadow، گلایتمن، ۱۹۷۸).
|
|
|
دورههای حساس (critical period)
|
|
یادگیری زبان نیز همانند سایر رفتارهای فطری، دورههای حساس خاص خود دارد. این امر وقتی بهوضوح نمایان میشود که یادگیری آواهای زبان، یعنی یادگیری واجهای تازه و قواعد ترکیب آنها مطرح است. قبلاً گفتیم کودکان پیش از رسیدن به یکسالگی میتوانند واجهای همهٔ زبانها را تشخیص دهند ولی این توانائی را در پایان یکسالگی از دست میدهند. بنابراین، نخستین سالهای زندگی، دورهٔ حساس یا سرنوشتسازی است که طی آن واجهای زبان مادری صیقل میخورند. بهنظر میرسد دورهٔ حساس مشابهی نیز برای فراگیری نظام آوائی زبان دوم وجود دارد. برای مثال، چند سال پس از آغاز یادگیری زبان دوم، خردسالان بهتر از بزرگسالان میتوانند بدون لهجهٔ خارجی به آن زبان تکلم کنند و در شرایط پرسروصدا بهتر از بزرگسالان گفتگوی دیگران را میفهمند (اسنو - Snow در ۱۹۸۷؛ لنهبرگ، ۱۹۶۷).
|
|
بررسیهای تازهتر حاکی است که یادگیری نحو نیز دورهٔ حساس خاص خود را دارد. شواهد موجود در این زمینه حاصل بررسی افراد ناشنوائی است که زبان علامتی آمریکائی (American Sign Language - ASL) (زبانی تمامعیار و نه صرفاً یکنظام لالبازی) را یاد گرفتهاند. این بررسیها دربارهٔ بزرگسالانی انجام شد که بهمدت ۳۰ سال یا بیشتر به زبان علامتی آمریکائی تکلم کرده بودند، با این تفاوت که این زبان را در سنین مختلف فرا گرفته بودند. هرچند همهٔ این افراد در خانوادههائی با والدین شنوا زاده شده بودند، اما برای برخی از آنان زبان علامتی آمریکائی از همان بدو تولد نوعی زبان مادری محسوب میشد. برخی از آنان این زبان را در ۴ تا ۶ سالگی هنگام ثبتنام در مدارس ویژهٔ ناشنوایان فرا گرفته بودند و بعضی نیز تا رسیدن به سن دوازدهسالگی با زبان علامتی آمریکائی آشنا نشده بودند (والدین شنوای آنان ترجیح داده بودند که فرزندانشان بهجای زبان علامتی، زبان آوائی معمولی را یاد بگیرند). در صورت وجود دورهٔ حساس خاصی برای فراگیری نحو، حتی با گذشت ۳۰ سال، کودکانی که یادگیری زبان علامتی را زودتر شروع کرده بودند میبایستی در یادگیری جنبههای نحوی زبان موفقتر باشند. پژوهشگران نیز درست بههمین نتیجه رسیدند. برای مثال، در زمینهٔ توانائی فهم و تولید واژههای چندواژکی نظیر واژهٔ untimely (بیموقع) (مرکب از واژکهای 'un' ، 'time' و 'ly' ) یافتهها عبارت بودند از: تواناتر از همه کودکانی بودند که از بدو تولد با زبان علامتی آشنا شده بودند. پائینتر از گروه اول افرادی قرار داشتند که زبان علامتی را هنگام ورود به دبستان فرا گرفته بودند، و بالاخره پائینتر از همه افرادی بودند که زبان علامتی را پس از ۱۲ سالگی یاد گرفته بودند (مایر - Meier در ۱۹۹۱؛ نیوپورت - Newport در ۱۹۹۰).
|