دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
طیِ لب طلا (۲)
رفت و رفت تا به شهر 'ندا' رسيد. ديد عجب شهري. چند روزى موند تا بالاخره با يه نفر دوست شد. حاتم مىخواست ببينه اين صدائى که مىآد، هست يا نيست. يه روزى که همينطورى با اين دوستش در حال گشتن بودند شنيد که دوستش رو صدا مىکنند، فلانى پسر فلون کسک پدر و پدربزرگ تا هفت جدش صدا زدن همه صدا کردن به آدرس به فاميلي. حاتم ديد دوستش، دستش رو از توى دستش کشيد و تندى رفت رو به کوه. همينطور که مىدويد، حاتم پشت سرش بنا کرد به دويدن اين مىرفت و حاتم از دنبالش. رفتند و رفتند تا ديد کوه از هم باز شد، دوستش که رفت تو حاتم از دنبالش رفت تو، کوه به هم آمد، ديد دوستش افتاد و رنگش زرد شد و دماغش تير کشيد و مُرد. حاتم گفت: 'اى داد و بيداد مُرد. مردم اين شهر اينطورى و اينجورى از بين مىرن، اينجا مرگشونه که صداشون مىکنه، من نفهميدم به دنبال اين آمدم که از سرنوشتشان باخبر شم، حالا خودم هم به اين سرنوشت دچار شدم.' شروع کرد به درگاه خدا عجز و التماس کردن که اى خدا منو نجات بده. |
داشت خدا خدا مىکرد که ديد يه اژدهائى کوه رو شکافت و وارد شد. زود رفت جائى قايم شد. ديد اژدها داره از آن طرف کوه مىآد بيرون، همينطورى رفت و رفت، تا رسيد به يه بيابوني. ديد همه قبرستانه. شب گرفت. همه جا تاريک تاريک شد، ظلمات. همينطورى که گوشه قبر نشسته بود و داشت فکر مىکرد، ديد هفت تا قبر درشان باز شد، هفت تا چراغ آمدند بيرون، نگاه کرد وحشتى تمام وجودش رو گرفته بود. اما کز کرده بود و جيک نمىزد، بعد از چراغها چند تا قاليچه اومد بيرون افتاد روى زمين. يکى يک چراغ لاله روى قاليچهها گذاشته شد. بعد هفت تا مردهٔ کفن به تن آمدن بيرون، نشستند سر قاليچهها! هفت تا مجمعهٔ غذا هم گذاشته شد جلوشان. بعد ديد يه نفر ديگه هم درآمد. کنار نشست. نه قاليچهاى نه چراغى نه هيچى هى مىگه: 'نکردم کارى که امروز بياد به کارم.' ناراحت و غمگين نشسته بود و داشت اين جمله را مىگفت، حاتم گفت: 'خدايا اينا کين؟ اون کيه؟ مردهها چرا آمدن بيرون، اون چرا تنها نشسته؟' |
خلاصه همينطورى توى فکر بود و داشت نگاه مىکرد. ديد يکى از مردهها اونو به اسم و رسم صدا کرد: 'حاتم شما اينجائيد. مهمان مائيد، بفرمائيد قايم نشيد، ما مردهايم اما شما رو مىبينيم، ما به شما آزارى نمىرسانيم. بفرمائيد مهمان ما باشيد.' حاتم ديگه ديد نه، خودش رو قايم کنه فايده نداره، رفت و پهلوى يکيشون نشست ديد بهبه! چه غذاهائى چيدن. گفتند: 'شما گرسنهايد. چند روزيه که شما چيزى نخورديد، بفرمائيد غذا بخوريد.' اين يه لقمه با مردهها خورد، بعد يواشى خودش رو کشيد پهلوى اونکه مىگه: 'نکردم کارى که امروز بياد به کارم.' حاتم گفت: 'بگو اى مرد ببينم تو کىاي؟ اينا کىاند؟ اينا چطور همه چيز دارن، تو چرا هيچى نداري؟' گفت: 'راستش اگه تو حاتمى من درد دلمو برات بگم، اگه غير از اينى برات نگم. چون اگه حاتم باشى مىتونى کمکم کني.' گفت: 'من حاتمم، دردت بگو.' گفت: 'آره راستش من تاجر ثروتمندى بودم، مال و منال زيادى داشتم. اين هفت نفر که مىبينى همه کارگرها و شاگردهاى من بودن که توى تجارتخونهٔ من کار مىکردن، اينا آدمهاى خوب، مؤمن و باخدائى بودن اما من يه فقيرى که در مغازم مىآمد دلم نمىآمد به دست خودم چيزى به بدبخت بيچارهها بدم |
حالا که مىبينى وضعشون اين جوريه به خاطر بخششى است که توى اون دنيا داشتن و من هيچى نداشتم و فقط جمع کردم. حالا به اين روز افتادم، اگر حاتمى تو را به خدا بيا و کمکم کن و من از بدبختى نجات بده.' گفت: 'خب چکارى مىتونم برات بکنم.' گفت: 'من يه پسر ناخلفى داشتهام که بعد از خودم تمام ثروتم را نفله کرد و به زمين زد و قمار کرد و از بين برد. حالا هم هيچ چيز براش نمانده، الا خودش. کنار رود نيل کرباس مىشوره! يا که ماهيگيرى مىکنه! حالا خواهشى از شما دارم. شمار برى به فلان کوچه به فلان محل يه خانهاى است، که خانهٔ خودمان بود. يه چاله کرسى داره که زير اون چالهٔ کرسي، يه سطل پول من خاک کردم، اون سطل پولو دبيار و به فقير فقرا بده، يه مقدارشم بده به پسرم که اونم زندگيش خيلى در مضيقه است. تا اونم بهتر زندگى کنه، بلکم برامن فرجى بشه. اين دنيا يه خورده بهتر بشه!' حاتم گفت: 'آخر مرد حسابى الان که من بگم من آمدم پسرت يا دوستت يا اون محلى که مىخوام برم، منو راه نمىدن. مىگن اين دزده مگه مىذارن من وارد اون خانه بشم! اگه يه کاغذي، نبشتهاى خطى چيزى بدى شايد بتونم برم.' يه نامهاى با دستخط خودش مىنويسه برا پسرش و شرح حالش رو مىگه. |
صبح که مىشد از آنجا پا مىشه به آدرسى که مرد تاجر داده مىآد ... تا بالاخره پسر تاجر رو پيدا مىکنه. مىبينه کنار رودخانه نشسته، غمناک و ناراحت يه مشتى کرباس ريخته داره با پا مىشوره! از اين طرفم تورش انداخته که ماهى بگيره. حاتم وقتى مىبيندش سلام و تعارف و احوالپرسى مىشه، مىبينه خيلى ناراحته مىگه: 'اى آقا ياد پدرت هستي؟ چيزى به راه پدرت مىدي؟ آيا مىگى پدرم مرده، چيزى به راهش خيرات کنم.' پسره خيلى ناراحت مىشه، مىگه: 'اى آقا من که چيزى ندارم که براى راه پدرم بدم، من خودم و زن و بچهام همهاشان گرسنه هستند، حتى خرجى روزانه نداريم که غذا بخوريم. چى دارم که به راه پدرم بدم.' خيلى عصبانى مىشود، دستش رو پر مىکند آبو مىپاشه به طرف بيرون و مىگه: 'اين به راه پدرم، اين به راه پدرم!' همينطورى که آب تکان مىده يه ماهى افتاده بود توى خشکي، اَب لب پَر مىزنه ماهى مىافته توى آب، مىره داخل رودخانه و از مرگ نجات پيدا مىکنه. اونجا پسره يه ثوابى مىکنه به راه پدرش. بعد بهش مىگه: 'اين نامهٔ پدرته.' پسر بنا مىکنه مسخره کردن که 'اى مرد پدر من مُرده.' به چند نفر ديگه مىگه، اونها هم مسخرش مىکنن. |
الغرض پيرمرد سالخوردهاى پيداش مىشه مىگه: 'اى آقايان مسخره نکنيد. حالا بيائيد بريد ببينيد اين چاله کرسى که اين آقا مىگه راسته. اگر ديديد اين يکى راسته بدونيد بقيهاش هم راسته.' خلاصه گوش به حرف پيرمرد مىدن. مىرن خونهٔ قديمى که تاجر داشته پسر چالهٔ کرسىو مىشکافه مىبينند بله همون سطل پول زير خاکه درمىآرن نصفشو پسره ورمىداره نصفشم مىده به راهش. |
حاتم با خودش مىگه برم ببينم وضع پيرمرد تاجر به کجا کشيده. شب برمىگرده به قبرستون مىآد و مىخوابه، مىبينه مُردهها درآمدن مىبينه اين دفعه هشت تا قاليچه انداخته شد، هفت تا لالهٔ پر نور روى اين قاليچه گذاشتن. يه چراغ کمنورى هم سر اون قاليچه گذاشتن. يه مجمه سر اون قاليچه با يه ماهى سرخ کرده. اين خيلى خوشحال مىشه مىبينه همون که مىگفت: 'نکردم کارى که امروز بياد بهکارم' شروع مىکنه حاتم صدا کردن که: 'بيا امشب مهمان من باشد، شما منو نجات دادى از مصيبت اين دنيا.' حاتم گفت: 'خب حالا بگو ببينم اين ماهى از کجا رسيده؟' تاجر گفت: 'اى حاتم انشاءالله يک در دنيا و صد در آخرت بهت بده که تو منو نجات دادى از اين مصيبت. |
همچنین مشاهده کنید
- حاتم طائی
- معنی حرف سلطان و پوستفروش
- مِرکوب بکوب
- مرد ندار و نزولخوار
- مِم و زین (۲)
- مستهٔ کارد (دسته کارد)
- سه خواهر و نیلبک
- پسر پادشاه و پیرزن
- ماهبانو و ماهبالو
- باغ گل زرد و باغ گل سرخ
- ماجرای زندگی شاهزاده محمد (۴)
- یک گردو بینداز بیاید
- عاشق سمج
- قصهٔ رمالباشی دروغی (۲)
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت
- چلگزه مو
- میوهٔ سحرآمیز و وزیر کینهجو
- سیب خندان و نار گریان
- سبزعلی، سبزهقبا(۲)
- سندر و مندر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست