|
تفاوتها و تازگىهائى در صرف و طريقهٔ استعمال افعال در جهانگشاى ديده مىشود که خلاصهٔ آنها چنين است:
|
|
صيغههاى خاص دارد و از آن جمله ماضى نقلى را عطف به ماضى مطلق يا ماضى بعيد به طريق التفات آورده است و بهعکس، مثال: 'حب وطن و خانهٔ او را به رجعت باعث گشت بَلک قضائى آسمانى مُحَّرض، به فرغانه رسيد و در قصبهٔ ارس در مزارات آن چند سال ساکن شده و از احوال باخبر به هر وقت به جانب خجند مىرفت، چون پُسر را ديده است که باسيور غاميشى از حضرت باتو، املاک و اسباب پدرش بدو مفوض فرمودهاند، روى به نزديک پسر نهاده است و گفته اگر تو پدر خود را بينى باز نشناسي، پُسر گفت: من شيرخواره بودم که از پدر بازماندم باز شناسم، اما غلامى هست او را بداند، غلام را حاضر کرده است، علامات که بر اعضاء او بوده است، چون بديد تصديق کرده است و خبر او فاش شده (۱) الى آخر' (ص ۷۳ ج ۱).
|
|
(۱) . گاهى هم به سبب اغلاط کاتب اين عيب پيش مىآيد از آن جمله در اين جمله: 'هرکجا مزمنى بوده و مبتلائى رو بدو آوردند و انقاف را نيز در آن زمره بر يک دو شخص اثر صحتى يافتهاند ايشان روى بدو آورند' ص ۸۶ ج ۱- که ظاهراً در اصل (يافته آمد) بوده و غلط چاپ شده است ورنه عبارت را بايد غلط يا غريب پنداشت.
|
|
در حکايات بالا که بنايش بر ماضى مطلق است يک مرتبه ماضى نقلى آورده و بار ديگر مضارع اخبارى و باز مرتبهٔ ديگر ماضى و باز ماضى مطلق بهکار مىبرد و اين جملهبندى پيش از او رسم نبوده و بعد از او هم کسى پيروى از او ننموده است.
|
|
|
فعلهاى وصفى در اين عرصه زياد شده است، علت آن حذف 'است' ضمير سوم شخص ماضى نقلى يا علامت خبر در فعلهاى متعاطفه مىباشد، که بدان سبب شبيه به فعلهاى وصفى شده است و بهتدريج اين فعلهاى وصفى تازه، جاى فعلهاى خبرى را گرفته.
|
|
در حکايت بالا که بناى آن بر ماضى مطلق است يک مرتبه ماضى نقلى آورده و بار ديگر مضارع اخبارى و باز مرتبهٔ ديگر ماضى نقلى و بازى ماضى مطلق بهکار مىبرد و اين جملهبندى پيش از او رسم نبوده و بعد از او هم کسى پيروى از او ننموده است.
|
|
فعلهاى وصفى درين عصر زياد شده است، علت آن حذف 'است' ضمير سوم شخص ماضى نقلى يا علامت خبر در فعلهاى متعاطفه مىباشد، که بدان سبب شبيه به فعلهاى وصفى شده است و بهتدريج اين فعلهاى وصفى تازه، جاى فعلهاى خبرى را گرفته.
|
|
|
فعلهاى قديمى مانند 'بُوَدْ' و 'بوند' و ساير صيغههاى مضارع از فعل 'بودن' را نمىآوَرَد، و بهجاى آنها مضارع از فعل 'باشيدن' استعمال مىکنند.
|
|
|
فعلهاى ناقص 'راستي' و 'نيستي' در جملههاى شرطى يا تمنّائى يا مشکوک و غيره و يا استعمال جمع مخاطب بتاديا 'کردماني' از جموع انشائى قديم بهکار نمىبندد، همچنين نظيرکردتى و کردئى و کرديمى و کرديتى در جهانگشاى بسيار نادرست جز يکى دو مورد از قبيل: 'من عذاب خداام اگر شما گناههاى بزرگ نکردتي (۱) خداى چون من عذاب (۲) را بر سر شما نفرستادي' ج ۱ ص ۸۱ - ولى فعل استمرارى با ياء مجهول و افعال شرطى با ياء مجهول مکرر آورده است.
|
|
(۱) . ظ اصل: نکرديتي، باشد که بعضى ناسخان 'نکردتي' به کسر دال و به همان معنى نويسند يا در نوشتن غلط کنند، و ورنه کردتى صيغهٔ مخاطب مفرد انشائى است و در مورد جمع بايد 'کرديتي' آمده باشد و اگر در کتاب ديگرى هم مفرد مخاطب بهجاى جمع آمده باشد غلط يا به اعتبار مکسور بودن دالست که آن هم محقق نيست، و قياساً بايد چنين صرف شود:
|
|
کردمى - کردئى - کردى - کرديمى - کرديتى - کردندى (يا کردمانى - کردتانى - کردشاني).
|
|
و 'کردتى' به فتح دال به معنى جمع مخاطب علىالقياس خطاست هرچند در کتب قديم ديده شده باشد مگر آنکه کسرهٔ دال که اشاره شد عوض يا محذوف گرفته شود.
|
|
(۲) . ظاهراً در 'عذاب' ياء نکره مجهول طبق رسمالخط قديم از نوشتن حذف شده و کسره بهجاى آن گذارده شده سات و بايد بهاضافه خوانده شود و مکرر در اين موضوع بحث کردهايم.
|
|
|
فعل نفى مؤکد ندارد يا بسيار کم دارد، چه مىدانيم که قدما باء تأکيد (که باء زينت نامند) بر سر افعال نافيه و همچنين فعل نهى مىآوردهاند مانند:
|
|
غم مخور اى دوست کاين جهان بنماند |
|
آنچه تو مىبينى آنچنان بماند |
جان عزم رحيل کرد گفتم بمرو |
|
گفتا چه کنم خانه فرو مىآيد |
|
|
در جهانگشاى اين صيغه بهکار نرفته است، جز در دو مورد که گويد: 'آواز تکبير و اذان سمع ايشان را ذوق نداده، و جز پاى ناپاک عَبَدَةُالّلاتِ وَالعُزّى خاک ايشان بنسوده' (جلد ۱ ص ۹) مثال ديگر: 'و ارباب قلعه نيز از اجتهاد پهلو به زمين بنسودند' (ص ۱۰۵) ولى به گمان حقير اين دو فعل که شاهد آورديم به غلط به تقديم باء بر نون و از مادهٔ فعل 'سودن' (۱) گرفته شده است، و اين فعل از افعال قديم و به معنى لمس کردن و مماس شدن است، چنانکه حس لامسه را هم 'پساونده' گويند، و بسيارى از کتّاب بلکه فضلا از روى مسامحه اين دو فعل را يکسان شمردهاند، و درهم افکنده و اينجا هم از آن قبيل موارد است و در آن هيچ شک نيست و سواى اين دو مورد شاهد ديگرى هم از اين کتاب در دست نيست، مگر در شواهد شعرى جهانگشايکه گويا يک نوبت زياده نباشد مانند:
|
|
بنمرديم تا ز بلعجبى |
|
بنديديم صبح نيمشبان |
|
|
(۱) . سودن به معنى سائيدن است و مجازاً به معنى لوس و مس هم در شعر استعمال شده است. فردوسى گويد:
|
|
شبى در برت گر بآسودمى |
|
سر از فخر بر آسمان سودمى |
|
|
ولى هرجا که باء تأکيد بر اول چنين فعلى درآمده است خاصه در نثر بلاشک فعل از ماده پساوش است نه سايش دو فقرهٔ متن هم از اين موارد است و پهلو بر زمين مىنهند و با زمين مماس مىشود نه اينکه پهلو به زمين مىسايد - و الله اعلم
|
|
همچنين باء تأکيد بر سر مصادر و افعال کمتر از قديم آورده است و منشيان بعد همه در نياوردن باء تأکيد بر سر مصادر و افعال ماضى از او تقليد کردهاند.
|