سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
اصطلاحات و لغات کهنه (۲)
- کردتانى و کردمانى: اين صيغه از صَيَغ بسيار کهنهٔ درى است - که عوض اول شخص و دوم شخص و سوم شخص جمع ماضي، در موارد التزامى و انشائى از شرطى يا تمنائى که بايستى فىالمثل کرديمى و کرديتى و کردندى بگويند، کردمانى و کردتانى و کردشانى (اين صيغهٔ آخرى هنوز بهنظر حقير نرسيده است و محتاج به تفحص زيادترى است) مىآوردهاند و بلعمى و صوفيه اين صيغهها را زياد آوردهاند، و بايد آن را 'جمعهاى انشائى خاص' نام نهاد مثال: 'بايستى چون شما را ناپارسائى او معلوم شد، غوغا نکردتانى ...' يعنى غوغا نمىکرديد. | ||||||
- راست آمدن: اين فعل مرکّب در زبان قديم درى معانى عديده دارد و در مورد برابر آمدن - صواب آمدن - مستقيم افتادن - راستدرآمدن - برخوردن - انجام يافتن - نتيجهٔ مطلوب حاصل شدن - معادل افتادن - مطابقت کردن - تعادل و تطابق - طبق دلخواه شدن و دهها معنى از همين قبيل، و در اين کتاب نيز همين استفادهها از اين فعل بهعمل آمده است، مثال: | ||||||
'و اگر وقتى و هنى و شکستى تو را رسد از آن غم مخور که همه راست آمدن نيک نباشد.' | ||||||
- اينک: بدون مشاراليه و موصول، مثال: | ||||||
'آن زن بر استرى نشسته بود، از پيش مىآمد و شاه را گفت: اينک! و خود از پيش براند و به باغ آمد' ... 'شاه لشگر را گفت: بنگريد تا آن هر دو سوار چه کنند که جامهاى سبز دارند، و مىداونند؟ گفتند: شاها ما نمىبينيم، شاه گفت: اينک! | ||||||
در شعر گاهى اين قسم اشاره در 'آنک' و 'اينک' مىبينيم، ولى در نثر جز در اين مقوله کتاب بهنظر حقير نرسيد، شمس قيس رازى لطيفترين شعرى از اين مقوله آورده است. | ||||||
شعر: | ||||||
| ||||||
- هيچ دو: بهجاى هيچيک از آن دو، به قياس 'هيچيک' ، و اين استعمال هم کهنه و هم تازه است، چون نظير آن در جاى ديگر نيافتم، مثال: 'هيچ دو مظفر نشدند' يعنى هيچکدام از آن دو ... | ||||||
- التفات از غايب به حاضر که در سبک قديم رسم بود و در تاريخ سيستان اشاره کرديم در اين کتاب زياد است، از قبيل 'پنداشت که من جاودان زندهام' که بايد بگويد 'پنداشت که او جاودان زنده است' ، مثال ديگر: | ||||||
'پس خضر، شاه را بشارتها داد به فتحهاى عظيم و کارهاى خير که ترا در کنارهٔ مشرق آفتاب پيش خواهد آمدن و آن همه فضل خداوند است' عوض او را. | ||||||
- دوانيدن: بهجاى 'تاختن' و 'تازانيدن' يعنى هم به معنى لازم و هم مُتعدّى مکرّر و بر مکرّر ... رجوع کنيد به: مثال اينک. | ||||||
- بلاو دادن - برلاو دادن - بلاو شدن: که امروز گويند: فلانى خود را و ما را لَوْ داد - يعنى رسوا کرد، و فلان سخن را لَوْ داد، يعنى مشکوف و منتشر ساخت (۱) و عبارت (وُلَوْ) به کسر اول به معنى منتشر شده و پراکنده شده نيز از همين اصل است و در اصل ظاهراً واو آن مفتوح بوده و بعد (بلاو) شده، و او به باء بدل گرديده است و اين واو و باء به دو لهجه همان باء تأکيد است که در (صفحهٔ ۱۴۹) اشاره کردهايم که بر سر افعال درمىآمده است. | ||||||
(۱) . اين لغت در خراسان نيست و از لغات مرکزى و غربى ايران است و در اصفهان (لا دادن) و در همدان (ولا دادن) گويند - لغت (ولو) نيز در خراسان نيست. صبورى ملکالشعرا رحمةالله عليه در شعر گويد: | ||||||
| ||||||
مثال از اسکندرنامه: 'دريغا خانومان ما و فرزندان خويش بلاو داديم' - 'گفت ملک و پادشاهى اسکندر به آسانى بگرفته بودم تو بلاو دادى و چون بلاو دادى او را به خانهٔ خويش بردي' - 'گفت اين زن نادانى است نام نيکو و پادشاهى برلاو داد' - 'آن عاجزهٔ ضعيفه را از پادشاهى برآوردى و خانومان پادشاهى او بلاو شد!' که اين مثال آخرى 'بلاو شد' فعل لازم و درست به معنى 'ولو شد' يعنى پراکنده شده است. | ||||||
- از پس چيزى برآمدن: به معنى از عهدهٔ چيزى و کارى برآمدن، که در لهجهٔ اصفهان امروز متداول است که گويند: 'نمىتواند پسش برآيد' يعنى از عهدهٔ او برآيد و 'خوب پسش برآمدم' يعنى خوب از عهدهاش برآمدم. مثال از اسکندرنامه: 'اين ارسلانخان مردى شومست که از پس همه برآمديم و از پس کار وى برنمىتوانيم آمدن' و در زمان قديم در اين مورد مىگفتند: 'نمىتواند با او برآيد' و يا 'نمىتواند با فلان چيز يا فلان کار برآيد' و فعل برآمدن و برنيامدن بدين معنى بهکار مىرفته است، سنائى گويد: | ||||||
شعر | ||||||
| ||||||
- پناه دادن: عوض پناه بردن يا پناه گرفتن، مثال: | ||||||
'شاه ايشان را گفت دل خوش داريد و مترسيد که هرگه شما را از رو سان رنج باشد يا قصد شما کنند، شما پناه يا ولايت 'اراقيت' دهيد.' | ||||||
- مشتى لغات ديگر از قبيل: نگوسار بهجاى نگوسار، رها کردن به معنى مانع نشدن، و زور گرفتن به معنى برام و اصرار و سماجت، عجايب ماندن به معنى تعجب کردن و دمدار ضد پيشاهنگ، مثال: 'چندان لشکر بودى که چون پيشاهنگ فرو آمدى دُمْدار هنوز بار بر ننهاده بودي' و استعمال 'همي' علامت استمرار فعل جدا از فعل، مثال: 'همى ناگاه ديوارى در پيش آمد، گژدم بدان ديوار بردويد و در آنجانب رفت' - مثال ديگر: 'شاه شبى در کشتى بود ... همى از ناگاه ماهئى از دريا سر برکرد' ... و ترکيب 'قعر پيدا نيست' به معنى ناپيدا بودن پايان کار، مثال: 'روزگار دير و دراز برآمد و کار ما را هنوز قعر پيدا نيست و 'دروازه فرو کردن' به معنى باز کردن درب شهر، ضد 'در فراز کردن' که به معنى بستن است (۲) و اين اصطلاح مربوط به رهائى است که آويخته مىشده است و درهائى هم بوده است که به طرز ديگر تعبيه شده و آنها را پس و پيش مىکردهاند، و آن است که تاريخ سيستان مىگويد 'درها را پيش کردند' يعنى بستند. | ||||||
(۲) . دروازههاى قديم را از بالا به زير مىآويختند و با جرثقيل آن را بالا و پائين مىکردند هروقت مىخواستند دروازه را بگشايند آن در را فرود مىآورند و هرگاه مىخواستهاند دروازه را ببندند آن را فراز مىکردند و بالا مىکشيدند - و عرب هم مىگويد: در بفلان دروازه بياويختند - و در خانها همچنين بوده است، اين است که شعراى قديم تا زمان حافظ وقتى که مىخواهند بگويند در بسته است مىگويند در فراز است و يا عوض در را ببنديد - در را فراز کنيد. | ||||||
فرخى گويد: | ||||||
| ||||||
خواجه فرمايد: | ||||||
| ||||||
و لغت 'باسري' به معنى 'ختم - پايان' ، مثال: 'کار زنگيان و شهملک باسرى شد' يعنى کار آنها ختم شد و گذشت. | ||||||
و لفظ 'سردستي' به معنى ناساخته و غيرآماده، مثال: 'شاه و سوران همه سردستى آمده بودند' و مرادش آن است که شاه و سواران فرصت سلاح کامل برداشتن نيافته ناساخته به ميدان آمده بودند و اين لغت هنوز هم در تهران متداول است. | ||||||
و لغت 'اينکاره' کناره از همان معنى که امروز هم متداول است، و اين لغت را يکبار در سياستنامه ديدهايم که از قول زنى عفيفه گويد: 'زن گفت من اينکاره نيستم و شوى دارم' و نظامى هم در خسرو و شيرين راجعبه پرويز گويد که 'شاه اينکاره است' و در اين کتاب مکرّر بدين معنى آمده است. | ||||||
لغت 'تا' براى تعيين واحد معدود در مورد ذوىالعقول، چنانکه گويد: 'تائى دو' و 'تائى سه' در عوض تنى دو يا تنى سه. | ||||||
و ترکيب 'دست به گريه کرد' که در کتب ادبى نظم و نثر وجود ندارد، ولى در محاورات امروز گويند: دست گذاشت به گريه - دست گذاشت به خنده - دست گذاشت به تاکى - دست گذاشت به ... | ||||||
ترکيب 'بديش' يعنى آوردن باء و دال اضافى بر سرِ ضمير مفرد مضاف غايب با افزودن ياء مجهول علامت اضافه در خط، که بَديش نوشته و بَدش خوانده مىشده است، و اين نوع ترکيب در زبان پهلوى شمالى و جنوبى مرسوم بوده است - پَتِمْ - پَتِتْ، پَتِش - پَتِمان - پتتان - پتشان و امروز در خراسان غربى گويند: بِذِمْ - بِذِتْ - بِذِش - بِذِمان - بِذِتان - بِذِشان - و در تهران و عراق گويند بِهِم - بِهِت - بِهِش - بِهِمان - بِهِتان - بِهشان و عوام گويند: بِشمْ - بِشِتْ - بِششْ - الى آخر. يعني: به من - به تو - به او، به ما - به شما - بدايشان که در عرف زبان فصيح درى مقبول است، ولى اسکندرنامه 'بديش' 'دَرِش' و 'دَريش' را در مورد امکنه و افراد ذوىالارواح و غيرذوىالارواح علىالسويه استعمال کرده است، مثال: 'اين کنارهٔ جهان است که ما بديش آمدهايم' يعني: که ما بدانجاي، يا در او آمدهايم. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست