دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
کمک آقا و دیو
روزي، روزگارى در نزديکى جنگلي، پيرمرد هيزمشنکى زندگى مىکرد. پيرمرد قلب مهربانى داشت و به همه کمک مىکرد. به همين خاطر اسمش را گذاشته بودند: 'کمک آقا. |
کمک آقا، لاغر و بلندبالا بود، با موهاى خاکسترى که هميشه روى پيشانىاش مىريخت. در يکروز سرد، او تبر و طنابش را برداشت و براى جمع کردن هيزم به جنگل رفت. |
آن روز هم مثل روزهاى قبل، نور کمرنگ آفتاب از لابهلاى شاخههاى لخت درختها پشت کمک آقا را گرم مىکرد. او همين طور که جلو مىرفت، يک دفعه صدائى شنيد. به اينطرف و آنطرفش نگاهى انداخت؛ ولى چيزى نديد. فکر کرد شايد خيال کرده که صدائى شنيده. اما چند قدم ديگر که جلوتر رفت، باز هم همان صدا را شنيد. کمک آقا گوشهايش را تيز کرد و متوجه شد که صدا از صندوقچهاى است که پاى درختى افتاده. او بهطرف صندوق رفت و گفت: 'کى هستي؟! جنّي؟! يا پرى هستي؟!' |
کسى از داخل صندوق گفت: 'من نه جن هستم، نه پري. خواهش مىکنم در صندوق را باز کن و مرا نجات بده!' |
کمک آقا دلش به رحمت آمد و درِ صندوق را باز کرد و در يک چشم به هم زدن غولى از داخل صندوقچه بيرون پريد و نفس راحتى کشيد. |
کمک آقا از ترس تبرش انداخت و تا آمد فرار کند، غول سر راهش را گرفت و گفت: 'کجا؟' حالا که مرا از اين صندوق نجات دادى بايد غذائى هم برايم آماده کني! |
بعد دستى به شکمش کشيد و ادامه داد: 'چون اين طرفها چيزى براى سير کردن من پيدا نمىشود، آماده شو که مىخواهم تو را بخورم.' |
کمک آقا هاج و واج مانده بود که چه کار کند. بالاخره گفت: 'چطور دلت مىآيد مرا بخوري؟ آخر من در حق تو خوبى کردهام و حالا تو مىخواهى مرا بخوري؟' |
غول گفت: 'من اين چيزها سرم نمىشود. گرسنگى امانم را بريده. پس بهتر است گريه و زارى نکني.' |
کمک آقا که تازه داشت به خودش مسلط مىشد، گفت: 'حالا اگر مىخواهى مرا بخوري، بخور؛ ولى بيا اول از چند نفر بپرسم که آيا کار درستى مىکنى که مىخواهى مرا بخورى يا نه!' |
غول حرف کمک آقا را قبول کرد. آن وقت هر دو به راه افتادند و رفتند و اين غول را از صندوقچه بيرون آرودم از مرگ حتمى نجاتش دادم؛ ولى او بهجاى اين خوبي، مىخواهد مرا بخورد! من به او خوبى کردم، ولى او مىگويد که خوبى سرم نمىشود! حالا تو بگو آيا او حق دارد مرا بخورد يا نه؟' |
گوسفند بعبعى کرد و گفت: 'راستش ما گوسفندها هم خيلى به انسانها خوبى مىکنيم، به آنها پشم مىدهيم، شير مىدهيم. برهّهاى زيبا برايشان مىآرويم؛ اما همين که رو به پيرى مىرويم، ما را سر مىبُرند و مىخورند. الان هم که اينجا هستم، منتظرم تا صاحبم بيايد و مرا بکشد. بهنظر من، غول کار درستى مىکند که مىخواهد تو را بخورد. |
کمک آقا با شنيدن سرگذشت گوسفند، ناراحت شد و دلش به حال او سوخت و گفت: 'همه جا خوب و بد پيدا مىشود.' |
غول خندهکنان گفت: 'حالا ديدى حق با من است؟ پس آماده شو که مىخواهم تو را بخورم.' |
کمک آقا به پاى غول افتاد و گفت: 'من که نمىتوانم از دست تو فرار کنم. لااقل مهلت بده تا نظر يکنفر ديگر را هم بپرسيم.' |
غول قبول کرد و آن دو باز به راه افتادند و رفتند و رفتند و از جنگل گذشتند و به صحرائى خشک و سوزان رسيدند که شتر پيرى در آن به راه خود مىرفت. کمک آقا تمام ماجرا را براى شتر پير تعريف کرد و در آخر گفت: '... حالا بهنظر شما، اى شتر عزير، درست است که در برابر خوبى من، اين غول مرا بخورد؟!' |
شتر پير سرش را با ناراحتى تکان داد و گفت: |
- 'راستش من سالها براى صاحبم کار کردم. بارهاى سنگينش را اين طرف و آن طرف بردم. اما حالا که پير شدهام، او مرا در اين صحراى خشک رها کرده و رفته است. تمام خوبىها زود فراموش مىشوند؛ پس درستش اين است که غول تو را بخورد.' |
کمک آقا با شنيدن سرگذشت شتر، دلش به حال او سوخت و گفت: 'کاش مىتوانستم کارى براى تو انجام بدهم. اما بدان که همهٔ آدمها بد نيستند.' |
ديو خندهٔ بلندى سر داد و گفت: 'حالا فهميدى که حق با من است؟! پس آماده شو مىخواهم تو را بخورم.' |
کمک آقا باز به التماس افتاد و گفت: 'من که در اختيار تو هستم. ولى مهلت بده تا نظر يکنفر ديگر را هم بپرسيم. اگر او هم با تو موافق باشد، تو مرا بخور.' |
غول با ناراحتى گفت: 'باشد. و اما اين ديگر، دفعهٔ آخر است. کمکم دارم از گرسنگى هلاک مىشوم.' |
آنها به راه افتادند و رفتند و رفتند تا به روباهى رسيدند. کمک آقا که از کردهٔ خود پشيمان بود، بهشدت ناراحت بود، اما کارى از دستش بر نمىآمد. ماجرا را با ناراحتى از اول تا آخر براى روباه تعريف کرد و گفت: 'آيا بهنظر شما درست است که اين ديو مرا بخورد؟' |
روباه با تعجب گفت: 'باورکردنى نيست! آخر ديو به اين بزرگى چطور ممکن است توى يک صندوق جا بگيرد؟' |
هر چه کمک آقا و غول قسم خوردند که راست مىگويند و غول واقعاً توى صندوق گرفتار بوده، روباه باز هم حرف آنها را باور نکرد و گفت: 'بدبختانه من خيلى دير باورم و چيزى را که به چشم خود نبينم، نمىتوانم باور کنم. اگر راست مىگوييد بايد به من نشان بدهيد که اين غول چطورى توى صندوق رفته بود!' کمک آقا و غول به همراه روباه به طرف صندوق به راه افتادند. آنها رفتند و رفتند تا به صندوق رسيدند. کمک آقا صندوق را نشان داد و گفت: 'توى همين صندوق گرفتار شده بود.' |
روباه پرسيد: 'آخر چطوري؟!' |
کمک آقا درِ صندوق را باز کرد و غول رفت توى صندوق. روباه گفت: 'در صندوق هم باز بود؟' |
کمک آقا گفت: 'نه، درش هم بسته بود.' |
روباه گفت: 'داريد وقتم را تلف مىکنيد. به من نشان بدهيد که در صندوق چطورى بسته بود؟' |
کمک آقا در صندوق را بست و قفل کرد و گفت: 'اين طورى بود!' |
آن وقت روباه با صداى بلند خنديد و رو به کمک آقا کرد و گفت: 'خُب! حالا منتظر چه هستي؟!' |
کمک آقا که تازه متوجه شده بود روباه چه حيلهاى به کار گرفته است؛ دو تا پا داشت و دوتاى ديگر هم قرض گرفت و پا به فرار گذاشت. |
- کمک آقا و ديو |
- چهل دورغ (۱۵ افسانه از ترکمن صحرا) ـ ص ۹۳ |
- گردآورى و بازنويسى: عبدالصالح پاک |
- کتابهاى بنفشه (واحد کودکان و نوجوانان مؤسسه انتشارات قدياني)، چاپ اول ۱۳۷۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- درویش جادوگر
- یک گردو بینداز بیاید (۲)
- کچل و دیو
- هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
- پسر کفشدوز
- غلام
- شیر شیر توی پوست شیر و بار شیر (۳)
- کار دل (۲)
- آهووک
- تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش
- گرگ کور و روزیش
- گردنبند و کلاغ
- دختر خوشبخت
- متیل پدر و هفت دختر
- نوزندل خروس
- حاکم و آسیابان
- دندان مروارید گیس گلابتون
- غذای غاز
- کَل رمضان همدانی
- گرگ و روباه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست