دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
محبّت علی (۳)
گلدانها را به زنش داد. زن نگاهى به گلدانها کرد غرق در حيرت شد که اين مرد از کجا اين گلدانها را بهدست آورده تا حالا نمونهاش هم ديده نشده. پرسيد: 'عباس چه کسى اينها را به تو داده؟' عباس سرگذشت خودش را تعريف کرد. زنش گفت: 'تو چه کار خيرى کرده بودى که چنين بزرگوارى کمکت کرد؟' عباس داستان چوپانى خودش را براى زنش تعريف کرد. زن گفت: 'همان است که مولايت على به تو محبت کرد. اين اميرالمؤمنين بود که تو را از اين غم نجات داد' . صبح زود يکى از گلدانها را برداشت و به قصر پادشاه رفت. پادشاه با وزير که پيش خودشان حساب مىکردند که امروز چهل روز بهسر آمده و به عباس را مىکشيم و زنش را مىگيريم. در همين گفتگو بودند که عباس وارد بارگاه شد. يکمرتبه چشم پادشاه و وزير به گلدان دست عباس افتاد که به عمرشان چنان گلدانى نديده بودند. پادشاه که اين وضع را ديد از غضب به خود پيچيد و لبهاش را به دندان گزيد و گفت: 'تيرم به خاک خورد' . وزير به عباس خيلى احترام کرد و گفتنش: 'اين گلدان را از کجا آوردي؟' عباس جواب داد: 'از هر جائى که خداوند مصلحت دانست شما با جاش چه کار داريد؟' بعد، اجازه گرفت تا مرخص بشود. از اتاق که بيرون آمد پادشاه گفت: 'وزير! چارهٔ دردم را کن. |
من به اين درد مىميرم، من گلدان را مىخواهم چه کار کنم؟ مال و ثروت حتى تاج سلطنتى براى من ارزشى ندارد فکرى بکن که اين جوان را هلاک کنيم' . و وزير جواب داد: 'قبلهٔ عالم به سلامت باد! چه بايد کرد؟ هر چه بفرمائيد اطاعت مىشود' . پادشاه گفت: 'جوان را صدا کن بيايد اينجا تا بهش بگويم ' . عباس را صدا کردند. عباس برگشت پادشاه رو کرد به عباس و گفت: 'عباس ما دو تا سيب بهشتى مىخواهيم از هر جائى هست بايد براى ما تهيه کني' . عباس گفت: 'قبلهٔ عالم سلامت باشد چيز دنيائى نخواستى چيزهاى بهشتى مىخواهي؟' از کجا مىشود آنها را تهيه کرد؟' پادشاه گفت: 'من اين حرفها سرم نمىشود. حتماً بايد حاضر کنى يا بايد سرت را در اين راه بدهى يا سيب بهشتى بياوري' . عباس قبول کرد. چهل روز مهلت گرفت. به خانهاش برگشت. زنش پرسيد: 'ديگه چه واقع شد که اينطور توى فکرى و سر به گريباني؟' عباس گفت: 'اى زن نمىدانى از من چه خواستهاند' . گفت: 'زودتر بگو ببينم آن چه آتشى است که سر راه تو ريختند؟' عباس همهچيز را تعريف کرد. زن که هوشيار و زبردست بود و نيت پاکى داشت و بهجزء خداوند به هيچکس توکل نداشت گفت: 'عباس تو سى و نه روز در خانه باش روز چهلم از خانه بيرون برو تا ببينيم از پيش خداوند چى مىآد؟ اگر همان پيرمرد تو را نجات داد که داد اگر نداد که هيچى تو برو و همانطور که رفتى ديگر برنگرد. |
چون اين ملعون پليد مىدانم که دردش چيست؟ برو ديگر برنگرد براى اينکه حتماً کشته مىشوي' . عباس باز سى و نه روز توى خانه ماند و يک روز به مهلتش مانده با زنش وداع کرد و خودش را به خداوند سپرد و سر به بيابان گذاشت همينطور که در بيابان مىرفت به قدرتى خدا باز همان پيرمرد آمد جلوش را گرفت و گفت: 'هان عباس، ديگر ازت چى خواستهاند؟' عباس هم با دل شکسته و حال پريشان داستان را تعريف کرد. پيرمرد گفت: 'غم مخور تو که سه ثلث گوسفندانت را در راه على دادي، على هم مىتواند سه تا سيب بهشتى برايت بياورد' . که ناگهان چهار تا سيب جلوش حاضر شد عباس که از ذوق و شادى سر از پا نمىشناخت خداحافظى کرد و برگشت با خوشحالى فراوان آمد تا به خانهاش رسيد و زن و شوهر هر دو خدا را شکر کردند که اين مشکل هم از سر راهشان برداشته شد. صبح که شد عباس رفت بهطرف قصر شاهي. پادشاه و وزير کور باطن که حق را نمىشناختند داشتند با خودشان صحبت مىکردند و وزير کور باطن که حق را نمىشناختند داشتند با خودشان صحبت مىکردند و وزير مىگفت: 'مهلت چهل روزهٔ پسر تمام شد امروز حکم اعدامش را مىدهيم و زنش را مىگيريم' . پادشاه جواب داد: 'صد افسوس که پسر باهوشى هست و گرنه تو خوب حيلهاى بهکار بردى که از غرامتش نمىتونه بربياد براى اينکه در دنيا سيب بهشتى پيدا نمىشه. همين امروز حکم قتلش را مىدهم و بعد به مراد و مقصود خود مىرسم' . همينطور گفتگو مىکرد که عباس داخل شد. پادشاه که از خوشحالى مىخواست به آسمان پرواز کند رو کرد به عباس و گفت: 'هان عباس دست خالى آمدي؟' گفت: 'قبلهٔ عالم سلامت باشد! هر چه خواستى آوردم' . |
آن وقت سه تا سيب به شاه تقديم کرد اين دو نفر پليد که خودشان را به کار زشت وعده داده بودند پوزهشان بهخاک ماليده شد. پادشاه که مثل مارگزيدهها بهخود مىپيچيد رو کرد به وزير گفت: 'وزير فکرى کن که دارم از دست مىروم. اين جوان خيرهسر جادوگر است. هر چه ازش مىخواهيم سر وقت حاضر مىکند. نمىدانم اين جوان ديگر چه بلائى است اگر اين جوان را چاره نکنى خودت را بهجاى جوان مىکشم' . وزير گفت: 'چشم اطاعت مىکنم ايندفعه از عباس تقاضاى بزرگترى مىکنم که ديگر نتواند فرار کند' . پادشاه گفت: 'چه بهانهاى مىگيري؟' وزير گفت: 'همين جا باش ببين بهش چه مىگم؟' آن وقت رو کرد به عباس گفت: 'ما به لب دريا علاقه داريم قصرى مىخواهيم درست کنى براى ما که روى آب وسط دريا باشد' . عباس بيچاره باز از ناچار قبول کرد و آمد خانهشان و براى زنش داستان را تعريف کرد. زنش گفت: 'ديگر راه چاره نمانده و اين دفعه آخر است که طمع مرگ را بچشى چون اين کار نشدنى است' . بعد بهش گفت: 'سى و نه روز توى خانه بمان روز چهلم برو اگر موفق شدى که چه بهتر اگر موفق نشدى همانطور که رفتى برو و برنگرد چون جانت در خطر است' . عباس اين دفعه هم سى و نه روز در خانه ماند و هر لحظهاى که مىگذشت مثل اين بود که رو به مرگ قدم مىگذارد. در اين چهل روز همهاش با خداى خود راز و نياز مىکرد و خدا را نيايش مىکرد. روز چهلم از خانه بيرون رفت و به بيابان رسيد باز هم مثل گذشته به قدرتى خدا همان پيرمرد را ديد. باز داستان خودش را براى پيرمرد تعريف کرد. پيرمرد گفت: 'غصه نخور و مولا على هر کارى از دستش برمىآيد چون که تو عمر خودت را به محبت على گذاندهاي' . |
آنوقت حضرت على نظر کرد و در دريا قصر با شکوه از زير جد و جواهرهاى گوناگون آراسته در وسط دريا پيدا شد. حضرت على به عباس گفت: 'برو به پادشاه بگو قصر را ساختم و حالا موقعى است که بيائى و تحويل بگيري. وقتى که پادشاه براى ديدن قصر آمد هر کسى را که دوست مىدارى نگذار به قصر برود. براى اينکه اين پادشاه جسور و ظالم طناب ظلمش کلفت شده. در اين قصر که برود غرق مىشود.' عباس با خوشحالى برگشت به خانهاش. زنش بسيار خوشحال شد که زندگانى خود را دوباره با خوشى مىگذارنند. القصه عباس به قصر پادشاه رفت و گفت: 'قبلهٔ عالم به سلامت باشد قصر حاضر است برويم براى تماشا' .پادشاه تعجب کرد و رو کرد به وزير و گفت: 'وزير، من مردم. تو هر روز مرا به به يک وعده مىدهي' . وزير گفت: 'چارهاى نيست بايد برويم قصر را تماشا کنيم از يک نقطهٔ آن قصر ايراد مىگيريم و حتماً او را مىکشيم آن وقت تو ديگر به مراد خود مىرسي' . |
پادشاه مثل خوک تير خورده قبول کرد و به لشکر و سپاه رفتند طرف دريا و به قصرى که وسط دريا ساخته شده بود وارد شدند و از راه باريکى که داشت عبور کردند. عباس با زنش و همچنين و وزير به قصر نرفتند. وزير خيلى اصرار مىکرد که: 'بگذار بروم و قصر را تماشا کنم' . عباس نمىگذاشت و مىگفت: 'بعداً خواهى ديد که در اين چه حکمتى است' . پادشاه با چند نفر از ارکان دولت به قصر رفتند و در حالىکه مشغول تماشاى گوش و کنار قصر بودند يکدفعه قصر به حرکت درآمد و بنا کرد به چرخيدن، راه فرار بر پادشاه و کسانى که توى قصر بودند بسته شد. همانطور که قصر روى آب مىچرخيد پادشاه فرياد مىزد: 'اى وزير! ما را درياب. الان غرق مىشويم' . و عباس در جواب مىگفت: 'اشکالى ندارد آخر که بايد بميرى پس بهتر است در همان قصر جان بدهي' . القصه قصر غرق شد و پادشاه جسور و ظالم به درک سياه رفت. عباس و وزير بنا کردند خنديدن. اما وزير که عباس از رفتن منعش کرده بود و خيلى خوشحال بود رو کرد به عباس و گفت: 'چه چيز باعث شد که مرا از اين مرگ حتمى نجات دادي؟' عباس در جوابش گفت: 'براى اينکه تو به من کمک مىکردى هر وقت که پادشاه از من بهانه مىگرفت تو چهل روز براى من مهلت مىگرفتى و رأى به قتل من نمىدادى همين باعث شد که تو را از مرگ حتمى نجات بدهم، آن وقت عباس و زنش رفتند به بارگاه سلطنتي. عباس خودش به تخت نشست و امور پادشاهى را در دست گرفت. وزير هم بهجاى خودش ماند و شهر را هم آئين بستند و شاه تازه مدت چند سال خراج مملکت را بخشيد و رعيتپرورى کرد و شکر خدا را بهجا آورد و سالهاى سال به عدل و داد حکومت کرد و زندگى را به خوشى و کامرانى گذراندند. |
- محبّت على |
- قصههاى ايراني، جلد دوم ـ ص ۳۶ |
- گردآورنده: سيد ابوالقاسم انجوى شيرازي |
- انتشارات اميرکبير، ۱۳۵۳ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست