دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
سه برادر که شاگرد عموشون شدند
دو تا برادر تاجر بودند. يکى از آنها خيلى مال و ثروت داشت. اما ديگرى نه. آنکه مال و ثروتى نداشت مريض شد. سه تا پسرهايش را صدا زد و گفت: 'اگر من مُردم، شده برويد و خانه شاگردى مردم را بکنيد، برويد. اما خانه شاگردى عمويتان را نکنيد. مبادا گولش را بخوريد.' تاجر از دنيا رفت. |
برادر کوچکه رفت آهنگري، وسطى رفت خياطي، بزرگه رفت پيش عمويش. عمو گفت: 'اگر مدت يکسال هر کارى گفتم کردى و هرچه گفتم گوش دادى دخترم را به عقدت درمىآورم. و اِلاّ تو را مىکشم.' پسر نوشتهاى به عمو داد و نوشتهاى گرفت. |
برادر بزرگه همه کارى براى عمو انجام مىداد. ده ماه گذشت. روزى عمو پانزده تا گوسفند تحويل او داد يک دانه نان و يک کاسه ماست هم داد به دستش و گفت: 'اين نان و قاتقت. اما عصر که آمدى نه رويهٔ ماست بايد دستخورده باشد و نه دورِ نان پاره شده باشد.' پسر راه افتاد. ظهر گرسنهاش شد، نان را خورد و گفت: 'هرچه مىخواهد بشود، بشود.' |
عصر که عمو ديد نان خورده شده خواست پوست سر پسر را بکند که زن عمو وساطت کرد که اين بار او را ببخشد. فردا باز نان و ماست را بهدست پسر داد و شرط را يادآورى کرد. پسر آن روز هم نان و ماست را خورد و برگشت و عمو هم او را برد و کشت. |
وقتى خبر به برادرهاى ديگر رسيد. برادر وسطى براى اينکه تقاص برادرش را بگيرد. به شاگردى عمو درآمد. اما هر روز اذيتشان مىکرد تا شد سر ده ماه. آن وقت عمو پانزده تا گوسفند و نان و ماست را به دستش داد و شرط را به او گفت. او هم نتوانست از پس شرط بر بيايد و عمو پسر را کشت. |
برادر کوچکه قسم خورد که تقاص خون برادرهايش را بگيرد. راه افتاد رفت خانهٔ عمو. با عمو شرط و قرار گذاشتند که هر کدام از دست ديگرى ذله شد، آن يکى او را بکشد، نوشته داد و گرفت و کارش را شروع کرد. |
بعد از يک ماه خوشرفتاري، يک روز پسر هزار تومان پول عمو را سوزاند. بعد هم با گريه و زارى به خانه آمد که: 'کتم را درآوردم نماز بخوانم، يکنفر آن را دزديد پولها هم توى کتم بود.' |
دو سه روز بعد، توى بازار چراغانى بود، عمو به پسر گفت: 'برو چلچراغ را از تو خانه بياور.' پسر هم آمد و چلچراغ را برداشت و وسط راه آن را به زمين زد و شکاند. بعد هم به عمو گفت که زمين خورده است. عمو که شروع کرد به داد و بيداد، پسر گفت: 'چيه عمو. از دست من ذله شدي؟' |
يک روز پسر تو کوچه ايستاده بود ديد يک درشکه آمد. بچهٔ عمو تو بغل پسر بود. خودش را با بچه انداخت زير درشکه. بچه کشته شد. داد و فرياد عمو که بلند شد، پسر گفت: 'از دست من ذله شدي؟' عمو گفت: 'نه، ولى بيشتر مواظب باش.' |
شبي، عمو بچهٔ ديگرش را به دست پسر سپرد تا ببرد و او را سرپا بگيرد. پسر او را برد و بهش گفت: 'شاش نکنىها!' بچه ترسيد. وقتى آمد تو اتاق باز گفت: 'شاش دارم.' باز عمو او را داد به پسر. پسر او را بيرون برد و گفت: 'شاش نکنىها!' بچه ترسيد و شاش نکرده برگشت تو اتاق به پدرش گفت: 'شاش دارم.' چندبار اين کار تکرار شد تا اينکه عمو عصبانى شد و به پسر گفت: 'ببرش. اگر شاش نکرد بزنش زمين تا بترکد!' پسر هم بچه را آورد بيرون و کوبيدش زمين، بچه مرد. عمو فرياد کشيد: 'چکار کردي؟' پسر گفت: 'خودت گفتى بزنش زمين. من هم زدم. حالا ذله شدي؟' عمو که شرط يادش بود گفت: 'نه!' خلاصه، ده ماه گذشت. تا نوبت نان و ماست رسيد. پسر پانزده گوسفند را جلو انداخت، نان و کاسهٔ ماست را هم گرفت و راه افتاد. |
داشت گوسفندها را مىچراند يک صياد ديد که گرگى را شکار کرده بود. گوسفندى به او داد و گرگ کشته شده را از او گرفت. بعد هم کاسه را شکست، طورى که رويهٔ ماست سالم ماند. دور تا دور نان را با چاقو بريد و درآورد. بعد نان و ماست را خورد و برگشت به خانه. |
عمو گوسفندها را شمرد ديد چهاردهتا هستند، گفت: 'يکى ديگرش کو؟' گفت: 'گرگ خورد، ببين شکارش کردم' عمو کاسهٔ ماست و نان را نگاه کرد ديد رويهٔ ماست سالم است. دور تا دور نان هم سالم است. |
فردا، دوباره کاسهٔ ماست و نان را بهدست پسر داد و با گوسفندها راهى بيابانش کرد. اينبار پسر دو تا گوسفند به صيادى که از آنجا مىگذشت و يک بچه پلنگ شکار کرده بود، داد و بچه پلنگ کشته شده را گرفت. |
شب عمو وقتى گوسفندها را شمرده ديد از چهارده تا دوتاش کم است. گفت: 'دو تا گوسفند کجاست؟' پسر بچه پلنگ را نشانش داد و گفت: 'پلنگ به گله زد. يک نفر تفنگ داشت زد و او را کشت.' عمو گفت: 'بَهبَه چه چوپاني. هشت روز چوپانى کردي، سه تا گوسفند را به باد دادي.' |
شب وقتى پسر خوابيد. عمو با زنش مشورت کرد و گفت: 'اين پسره تا تقاص خون برادرهايش را از من نگيرد ول کن من نيست. بهنظر تو چه کار کنيم؟' زن گفت: 'وقتى گوسفندها را به صحرا برد، اسباب و اثاثيه را جمع کنيم و از اينجا برويم تا از دستش خلاص شويم.' عمو نقشهٔ زن را پسنديد. |
دختر عمو که پسر بهش قول داده بود او را به زنى بگيرد، خبر را به گوش پسر رساند. روزى که مىخواستند حرکت کنند، دختر عمو پسر را خبر کرد. او هم شش تا گوسفندى را که باقى مانده بود بهدست چوپانى سپرد و آمد توى يک صندوق پنهان شد و به دختر گفت: 'قفلش کن.' |
حرکت کردند، جائى براى خوردن شام توقف کردند. عمو گفت: 'از دست اين پسره راحت شدم حالا مىتوانم يک نفس راحت بکشم. اگر مانده بوديم، شش روز ديگر يکسال تمام مىشد و پسره مىخواست وارث من بشود! از دستش ذله شده بودم.' |
پسر از تو صندوق ميخ قفل را شکست و بيرون آمد. گفت: 'عمو جان، الوعده وفا، تو از دست من ذله شدي.' بعد عمو را تو صندوق خودش گذاشت و بهسمت شهر خودشان برگشتند. آن شش روز، پسر، عمو را از صندوق بيرون نياورد. شام و ناهار عمو را توى صندوق مىگذاشت و بالاى سرش مىايستاد تا بخورد. |
پسر تهيهٔ عقدکنان گرفت و تجّار شهر را خبر کرد. بعد عمو را از صندوق بيرون آورد و به او گفت: 'درست است که قرار گذاشتيم هر کدام ذله شديم ديگرى او را بکشد، اما من تو را جاى پدر خودم قبول مىکنم و نمىکشمت. بيا محضر حاضر است و تجار هم نشستهاند.' عمو ديد چارهاى جز اينکه دخترش را عقد کند و به پسر بدهد ندارد. همان شب پسر و دختر عروسى کردند. |
- سه برادر که شاگرد عموشون شدند |
- قصههاى مشدى گلين خانم ۳۳۸ |
- گردآورنده: ل. پ. الول ساتن |
- ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتامر و سيداحمد وکليليان |
- نشر مرکز: چاپ اول ۱۳۷۴ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست