بهنظر اَش، معناى يک صفت، بر حسب اينکه به همراه چه صفتى بيايد، عوض مىشود. به عقيدهٔ آندرسون (Anderson) در سال ۱۹۸۱، مسائل به اين صورت نيست. او از آزمودنىها مىخواهد که ۵۵۵ صفت شخصيتى را ارزيابى کنند. اين کار به او اجازه مىدهد که صفات را از خوشايندترين به ناخوشايندترين طبقهبندى کند. از روى اين فهرست، آندرسون مجموعه صفاتى را فراهم مىآورد که اشخاص فرضى را توصيف مىکنند. آنگاه اين سؤال را از خود مىپرسد که آيا برداشت کلي، مستقيماً از جمعبندى صفات مختلف و طبق چند قاعده انجام مىگيرد؟ اگر چنين باشد، و ارزيابى تکتک صفات را بشناسيم، مىتوانيم نگرش کم و بيش مثبت يا منفى يک شخص نسبت به شخص ديگر را، طبق يک قاعده، پيشبينى کنيم.
اولين قاعدهٔ ترکيب اين صفات را، الگوى جمع ارائه مىدهد. طبق اين الگو، برداشت کلى دربارهٔ يک شخص برابر است با مجموع ارزيابىهاى صفاتى که به او نسبت داده مىشود. مثلاً، اگر فردى با سه صفتى که قبلاً به صوبت ۱+، ۲- و ۳+ (در مقياس ۳- تا ۳+) ارزيابى شدهاند، توصيف شود، برداشت کلى دربارهٔ او ۲+ خواهد بود.
با اين همه، قاعدهٔ جمع، يکى از جنبههاى مهم شکلگيرى برداشت را نديده مىگيرد و آن تعداد صفات دستاندرکار است. مثلاً، برداشتى که از يک شخص براساس تعداد زيادى صفت تقريباً خوشايند شکل مىگيرد، مىتواند به اندازهٔ برداشتى که از يک شخص با تعداد کمى صفت اما خيلى خوشايند شکل مىگيرد، ارزش داشته باشد. مطالعات آندرسون نشان مىدهد که ما به اين صورت عمل نمىکنيم و بايد قاعدهٔ ميانگين ساده را در نظر گرفت. شکلگيرى برداشت دربارهٔ يک شخص، عبارت از ميانگينى است که از تقسيم جمع کل نمرات صفات بر تعداد آنها بهدست مىآيد. بدين ترتيب، شخصى که از او تنها يک صفت باارزش ۳+ مىشناسيم، بيشتر از شخص ديگرى که از او سه صفت و هر صفت باارزش ۱+ مىشناسيم، برداشت مثبت ايجاد خواهد کرد.
با اينکه قاعدهٔ ميانگين ساده، نسبت به قاعدهٔ (قاعدهٔ جمع)، پيشرفت نشان مىدهد. واقعيت زير را در نظر نمىگيرد:
صفاتى که شخص به آنها ارزش يکسانى مىدهد، حتيٰ ممکن است در نظر خود او اهميت يکسانى نداشته باشند. بنابراين، وقتى اهميت يک صفت مىتواند تغيير کند، قاعدهٔ يکپارچه کردن اطلاعات بايد اين تغيير را در نظر بگيرد. بهنظر آندرسون، قاعدهاى که بهتر مىتواند برداشت کلى را پيشبينى کند، قاعدهٔ ميانگين وزنى است. در اين صورت، برداشت کلى عبارت خواهد بود از جمع حاصل ضربهاى ارزيابى هر صفت در ضريب آن (اهميتى که شخص به آن مىدهد) تقسيم بر تعداد صفات. بنابراين، براى شخصى که خونگرمى را بر خيالپردازى ترجيح مىدهد، در مقياس ۰ تا ۳، ضريب صفت اول ۳، ضريب صفت دوم ۱ خواهد بود، حتيٰ اگر به دو صفت ارزش مناسب، مثلاً ۳+ داده باشد. جدول زير، کاربرد سه قاعده براساس مقياس خوشايندى ۷- تا ۷+ را نشان مىدهد.
کاربرد سه قاعدهٔ يکپارچه کردن اطلاعات
صفت
ارزيابى (از ۷- تا ۷+)
ضريب (از ۱ تا ۳)
آزمودنى A
آزمودنى B
ضعيف
۷
۲
بلى
بلى
راستگو
۵
۲
بلى
بلى
واقعبين
۴
۳
بلى
بلى
صبور
۲
۱
بلى
بلى
کمرو
۲-
۱
بلى
بلي
محتاط
۱
۲
-
بلى
قاعدهٔ جمع
۱۶
۱۷
قاعدهٔ ميانگين ساده
۳/۲
۲/۸۳
قاعدهٔ ميانگين وزنى
۷/۲
۶/۳۳
- قاعدهٔ جمع در مورد آزمودنى:
۱۶= ۲ -۲ + ۴+ ۵ + ۷
- قاعدهٔ جمع در مورد آزمودنى:
۱۷= ۱+ ۲- ۲+ ۴+ ۵ + ۷
- قاعدهٔ ميانگين ساده در مورد آزمودنى:
۳/۲ = ۵ : ۱۶
- قاعدهٔ ميانگين ساده در مورد آزمودنى:
۲/۸۳ = ۶ :۱۷
- قاعدهٔ ميانگين وزنى در مورد آزمودنى:
۷/۲ = ۵ : [(۷x۲ + ۵x۲ + ۴x۳ + ۲x۱ + (-۲x۱]
- قاعدهٔ ميانگين وزنى در مورد آزمودنى:
۶/۳۳ = ۶: [7x۲ + ۵x۲ +۴x۳ + ۲x۱ +(-۲x۱) + ۱x۲]
طبق قاعدهاى که براى ترکيب صفات نسبت داده شده به دو شخص بهکار مىرود، يکى از آنها بيشترين برداشت مثبت را بهوجود مىآورد.
اهميتى که به هر صفت شخصيتى نسبت مىدهيم به تعداد زيادى از عوامل شخصي، فرهنگى و موقعيتى وابسته است. دانشجوئى که به دنبال هماتاقى مىگردد، بدون ترديد، به ويژگىهائى که در زندگى مشترک آپارتمانى اهميت قائل است، بيشترين ضريب يا وزن را مىدهد: مثلاً، ممکن است، براى او، پاکيزگى مهمتر از شکل ظاهرى باشد. برعکس، اگر همين دانشجو به دنبال يک شريک زندگى خونگرم و خوشبرخورد بگردد، و در دانشگاه با چنين فردى اما نه خوشهيکل آشنا شود، ممکن است، بهرغم ادعاى خود، به جذابيت ظاهرى بيشتر اهميت دهد.
در اينجا، دو فرآيند بزرگ شکلگيرى برداشت را ديديم. تحقيق تازه، که در چارچوب زير ارائه مىشود، نشان مىدهد که شکلگيرى برداشت حتى مىتواند پيچيدهتر باشد.
- اشارات ادبى و اشارات عملى در شکلگيرى برداشت:
- موقعيتهائى که در آنها برداشتهاى ما شکل مىگيرد، بسيار زياد است:
۱. شخصي، خواه با گفتار خواه با نوشتار (مثل توصيهنامه)، توانائىها و ناتوانائىهاى شخص ديگر را در اختيار ما مىگذارد،
۲. بيوگرافى فردى که آمادهٔ ازدواج يا آمادهٔ مکاتبه با ديگران است، در يکى از مجلات مىخوانيم،
۳. شاهد گفتگوى دو نفر دربارهٔ شخص ثالث مىشويم و ...
در هر يک از اين موقعيتها، ممکن است توصيفهاى انجام گرفته يکسان باشد، اما، برداشتى که شکل مىگيرد متفاوت از آب درآيد. زيرا، اشارات ادبى عبارات مورد استفاده (يعنى معناى کلمات) تنها اطلاعاتى نيست که به هنگام ايجاد ارتباط با ديگران دريافت مىکنيم. ما اشارات عملى توصيفها را نيز در نظر مىگيريم، يعنى دربارهٔ دلايلى که مردم براى گفتههاى خود مىآورند، از خودمان سؤالاتى مىپرسيم.
براى مطالعهٔ اين اشارات عملى است که روانشناسان اجتماعي، شکلگيرى برداشت به هنگام مکالمهٔ کوتاه مدت را مطالعه کردهاند. آنها متوجه شدهاند که اشارات ادبى و عملى آنچه شخص دربارهٔ خود مىگويد هميشه مطابقت نمىکنند. مثلاً، اگر شخصي، شخص ديگرى را کودن و بىادب توصيف کند، ممکن است منظور او اين باشد که قطعاً اينطور است. البته ممکن است برداشت اين باشد که خود همين شخص آدم مثبتى نيست و هميشه دوست دارد پشت سر مردم حرف بزند (واقعيتى که وير (Wyer) و همکاران او دقيقاً مشاهده کردهاند). بهنظر مىرسد که اين رويداد خودبهخود اتفاق مىافتد، يعنى افراد، هم کسى را که دربارهٔ او اطلاعات داده مىشود و هم خود اطلاعدهنده را ارزيابى مىکنند. حتيٰ زمانىکه از آزمودنىها مىخواهند، فقط شخصى را ارزيابى کنند که دربارهٔ او گزارش داده مىشود، باز هم خود گزارشدهنده را ارزيابى مىکنند.
حتيٰ اشارات ادبى و عملى آنچه شخص دربارهٔ خود مىگويد، ممکن است متضاد باشند. اين مورد زمانى پيش مىآيد که، مثلاً، شخصى خودش را باهوش و زرنگ توصيف کند. اين دو صفت مثبت است، اما موجب نمىشود که در بافت مکالمهٔ دو نفري، چنين شخصى بهعنوان يک فرد مبتکر جلوه کند.