|
|
|
گاهى فعلهائى را در آخر جملههاى متعاطفه تکرار مىکند (ص ۸۳) و (ص ۹۳) و بهنظر مىرسد که کاتب يا مصححى بعدها در اين کتاب دست برده و آن را به زعم خود اصلاح کرده است و با توجه به نسخهٔ بدلها ديده مىشود که بعضى افعال مکرر که بهشيوهٔ قديم بوده است در متن حذف شده و حال آنکه در نسخهٔ ديگر موجود است، و همين حال را دارد فعل ماضى بعيد 'بوده بود' که در قديم به کثرت استعمال مىشده و در اين کتاب هم در ميان نسخهبدلهاى حاشيه بارها به اين فعل برمىخوريم که در متن به 'بوده' بدل شده و 'بود' بعد از آن را برداشتهاند، مثال: 'و زنى بوده بود بزاد برآمده و مالدار در قصبه' ص ۴۹.
|
|
ديگر - فعلهاى انشائى و استمرارى با ياء مجهول بسيار دارد، جز آنکه در مقام رؤيا که متقدمان غالباً ياء مجهول به افعال مىافزودند اين نکته را رعايت نکرده است مانند (ص ۲۸۹).
|
|
ديگر آوردن باء تأکيد بر فعل منفى مانند: 'بنماندند مگر اندکى - برايمان بنماندند - بنگذارد' - در صفحات ۹-۲۲-۸۹ و ساير جاىها ايراد کرده است.
|
|
ديگر باء زايد بر سر اسامى - مانند: بحاصل آمد - بترک گفت - بارزانى داشت و امثال آن مکرر آمده است (ص ۳).
|
|
با به معنى به: 'گفت مصلحت است بازگشتن و يا دَرِ نيشابور رفتن تا عرب از سرما هلاک نشود، پس با دَرِ نيشابور رفت و شارستان و قهندز بستد' ص ۲۲، - و نظير اين زياد است.
|
|
|
ضمير مفرد غايب مطلقاً در اصل کتاب 'او' يا 'وي' بوده است و بهنظر مىرسد که از طرف نسّاخ دستکارى شده است، (حواشى ۷-۲۷) و در نسخهٔ فعلى بيشتر ضمير شهرها و ناحيتها و ضمير غيرذيروح بهخلاف متقدمان 'آن' آمده و نبايد اصل باشد.
|
|
ضمير جمع ذوىالعقول را در مقامى که متقدمان مفرد مىآوردهاند گاه مفرد آورده است و گاه جمع، همچنين ضمير اسم را گاه مفرد آورده است گاه جمع، مثال: 'نهبينى که اگر کارى بزرگ افتد مردم بىقرار شود تا آن خبر بشنود و بشنواند اگرچه او را بدان تعلقى نباشد' ص ۹ - 'تا عرب از سرما هلاک نشوند' ص ۲۲.
|
|
|
بهندرت ديده مىشود مثل: 'حکايات کليله و دمنه بر زبان حيوانات نهادهاند. موضوعات [ي] است براى فوايد و تجارب را و جمله مفيد و مقبول است' ص ۱۹.
|
|
ازيرا که: مکرر آورده است (ص ۸) و (ص ۲۷) و غيره و غيره ...
|
|
|
جمعهاى فارسى بر عربى از قبيل: مقدمان - مخالفان - موافقان - متأخران - متقدمان - متابعان، بسيار دارد و گاهى نيز جمعهاى عربي: ملوک، امرا، موضوعات، اخراجات، علما، عادات، علوم، جرّارات، ثُعابين، افاعي، آورده است.
|
|
عدم مطابقت صفت و موصوف: عدم مطابقهٔ صفت و موصوف در زبان پارسى اصلى است قديم، و طبيعى چه اين قاعده در زبان فارسى نيست و خاص عرب است، و متقدمان هرگز بدان اعتنا نداشتهاند، تاريخ بيهق نيز بر اين سيره است، جز آنکه مانند چهارمقاله گاهى به مناسبتى از آن تجاوز جايز دانسته و اين قاعدهٔ اجنبى را رعايت کرده است، آنجا که رعايت نکرده چون: ولايات مشهور، بقاع خالى و معطل، و آنجا که رعايت کرده چون: 'مستورهٔ متموّله (ص ۴۹) و هديههاى عجيبه (ص ۵۳) وزارت معظمه (ص ۷۴) و معلوم نيست اين قسم اخير اصلى است يا از تصرف نساخ است خاصه (هديههاى عجيبه) که موصوف در آن جمع فارسى است.
|
|
گاه صفت عربى و موصوف هر دو را جمع آورده است چون: 'حکايات موضوعات' ص ۱۷، و گاه صفت عربى را بر موصوف عربى متقدم داشته است و از اين قسم زياد دارد چون: 'عنايت مردم به خاص احوال خويش' ص ۱۳، يعنى به احوال خاصهٔ خويش، و از اين قسم اخير مىتوان دانست که در استعمال صفت و موصوف به طريق عربى با رعايت تاء تأنيث ترديد داشته است و ترک آن را نيز با اُنس به عربى که آن روزگار قوت داشته است خوب نمىدانسته، بنابراين يا صفت را بر موصوف مقدم مىآورده و يا از سر آوردن اين نوع ترکيب در مىگذشته است، زيرا صفت مقدم عربى بر موصوف عربى در اين کتاب زياد است برعکس موصوف مقدم کمياب است.
|
|
|
آن و اين - قبل از اسامى معرفه براى تأکيد تعريف که از مختصات نثر قديم بوده است و ضمير 'او' مقدم بر اسم و فعل به تکرار، در تاريخ بيهق فراوان است مثال: 'بهمنالملک پادشاهى بود بزرگ و او پسر اسفنديار بود و صد و دوازده سال نوبت ملک او بود بر بسيط زمين، و او پادشاه اعظم بود و ذات او صحيفهٔ سياست و فهرس سخاوت بود ... و بهمناباد بيهق او بنا کرده است و در روزگار او اين بهمنآباد شهرى بزرگ بوده است، پس اين بهمن را پسرى بوده است ساساننام و دخترى هماىنام ... و اين دختر از وى بار گرفت، چون وفات بهمن نزديک آمد .. تاج بر شکم آن دختر نهاد ... پس مرم زبان به عيب اين ساسان نشر کردن و دئانت همت او را شرح دادن دراز کردند ... و از اولاد اين ساسان ملوک عجم خاستند' ص ۳۹-۴۱.
|
|
و جاى ديگر گويد:
|
|
و سبزوار در اصل ساسويه آباد بوده است و گفتهاند پسر ابنساسويه يزدخسرو بود' ص ۴۳.
|
|
|
مر، که علامت مفعولله است زياد نيست و 'را' که علامت ديگر از مفعول غير صريح است و متقدمان آن را جز در وقت ضرورت نياورند نيز در اين کتاب جز در وقت ضرورت نمىآيد، و تا بتوان از استعمال اين حرف خوددارى دارد به خلاف قرن هفتم به بعد که آوردن 'را' حتى در مفعولهاى صريح هم رواست.
|