پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری


دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری    که امشب می‌نویسد زی نویسد باز فردا ری
قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن    قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری
گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد    گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری
به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بی‌سر    به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری
کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب    اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری
سرش را می‌شکافد او برای آنچ او داند    که جالینوس به داند صلاح حال بیماری
نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی    نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری
اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم    در او هوش است و بی‌هوشی زهی بی‌هوش هشیاری
نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است    چه بی‌ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری


همچنین مشاهده کنید