يوهان فردريک هربارت (Johann Friedrich Herbart) (۱۸۴۱-۱۷۷۶)
هربارت يک فيلسوف بود و شهرت او بيشتر بهعنوان 'پدرش روانشناسى تربيتى علمى است. البته روانشناسى او علاوه بر تأثير بر تعليم و تربيت، بهخودى خود نيز در تاريخ علم روانشناسى جايگاه با اهميتى را اشغال نموده است. او دو کتاب مهم درسى در روانشناسى نگاشت و تأثير قطعى بر روانشناسى تجربى و علمى جديد داشت. در قرن حاضر نه تنها روانشناسى بر علوم تربيتى تأثير گذارده، بلکه توقع و انتظار تعليم و تربيت تأثير بسيارى بر روانشناسى نهاده است. هربارت تا سن دوازده سالگى به مدرسه نرفت و تحت تعليم مادر با لياقت خود به تحصيل پرداخت. در سن دوازده سالگى Gymnasium رفت و مدت شش سال در آنجا به تحصيل مشغول بود. در هجده سالگى به دانشگاه رفت. در سن بيست و سه سالگى به سويس رفت و در آنجا مصلح معروف تعليم و تربيت پستالوزى (Pestalozzi) را ملاقات کرد. از آنجا به دانشگاه گوتينگن (Göttingen) در آلمان رفت و پس از دريافت درجه دکترى با سمت دانشيارى در آنجا به تدريس مشغول شد و در رشتههاى فلسفه و تعليم و تربيت به نوشتن پرداخت.
پس از مرگ کانت در سال ۱۸۰۴ از او درخواست شد که بهجاى او به کرسى استادى در کنيگزبرگ (Königsberg) بنشيند. او در آنجا به تکميل سيستم روانشناسى و حل مسائل آموزش و پرورش پرداخت. او در کتاب مهم خود تحت عنوان 'علم روانشناسي' (Psychologie al Wissenschaft) (۱۸۲۴) عقيده خود را مبنى بر علمى بودن اين رشته به روشنى و قاطعيت بيان نمود. اگرچه او زياد به فايده علمى 'آزمايش' در حل مسائل روانى معتقد نبود، معهذا چنان ديدگاه مثبتى نشان داد که به زعم برخى او آغازگر روانشناسى آلمان بود. او در پاسخ به اين سؤال که روانشناسى چيست؟ چنين پاسخ داد: 'روانشناسى علم است، و براساس تجربه، متافيزيک و رياضى قرار گرفته است.'
روانشناسى علم است. اين بيانيه کاملاً مشخص و جديد است، گرچه بايد توجه داشت که در آلمانى لغت Wissenchaft تنها محدود به علم تجربى نمىشود، هربارت روانشناسى را يک علم آزمايشگاهى نمىدانست، گرچه او رياضى را روش آن مىدانست، روشى که اساس علوم تجربى يعنى علم گاليله و نيوتن محسوب مىشد. او مخالف استفاده از آزمايش و نيز اطلاعات فيزيولوژى در روانشناسى بود. ولى کاملاً موافق شناسائى رواشناسى بهعنوان يک 'علم' (Wissencshaft) مستقل بود. او همچنين متافيزيک را اساس روانشناسى بهحساب مىآورد. آنچه که هربارت به روانشناسى داد، در واقع ارزش و حيثيت بود. او آن را از فلسفه و فيزيولوژى بيرون کشيد.
هربارت معتقد بود که روانشناسى 'عيني' است. اين بدان معنى نيست که بگوئيم روانشناسى 'آزمايشي' (Experimental) است. مشاهده (Observation) و نه 'آزمايش' (Experiment) روش روانشناسى است، که خود از 'تجربه' نشأت مىگيرد. رويکرد هربارت به روش مشاهده، اين تأثير را داشت که روانشناسى او را از روانشناسى ذهنگراى کانت جدا ساخت و بالقوه به روانشناسى عينىگرائى انگليس پيوند داد. روانشناسي، طبيعت رياضى (Mathematical) دارد. اين تفاوت ديگرى است بين روانشناسى و فيزيک. فيزيک هر دو روش علمى يعنى محاسبه و آزمايش را بهکار مىبرد. روانشناسى فقط از روش محاسبه استفاده مىکند. با تأکيد بر اين جنبه در حقيقت هربارت در ايجاد مفهوم سنجش و اندازهگيرى کمى نسبت به فخنر مقدم بود. بداعت روش فخنر درآميختن روش رياضى هربارت و روش آزمايشگاهى وونت بود. حتى مىتوان گفت که مفهوم آستانه (Limen) که اساس پسيکوفيزيک (Psychophysics) فخنر بود نيز از هربارت آمده است.
رواشناسى ماهيت ماوراء طبيعى (Metaphysical) دارد. اين چيزى است که سبب تفاوت بين روانشناسى و علوم فيزيکى مىگردد. روانشناسى ماوراء طبيعى است، و فيزيک آزمايشگاهى است. اين برداشت در واقع نقطه ضعفى در روانشناسى علمى هربارت بود که سبب شد که روانشناسان علمى بعد از او مانند وونت او را طرد نمايند.
تا اينجا ديديم که از نظر هربارت روانشناسى چيست. حال بايد پرسيد که روانشناسى چه نيست؟ روانشناسى 'تحليلي' (Analytic) نيست. روان صاحب وحدت است و قابل تجزيه و تقسيم نيست. اين همان اعتراض آشنائى است به تجزيه روان که از دکارت تاکنون وجود داشته است. هربارت از اين موضع قاطعانه حمايت کرد و از اين رو وى از عينىگرايان انگليسى فاصله گرفت. ممکن است ما اين سؤال را مطرح کنيم که مگر نه اين است که علم در اساس تحليلى است. پاسخ هربارت به اين پرسش منفى بود. روش آزمايشگاهى هميشه تحليلى است، ليکن رويکرد علم چنين نيست و روانشناسى علمى غير از آزمايشگاهى است. در واقع به علت وحدت روح است که روانشناسى نمىتواند آزمايشگاهى باشد. با وجود اين، روشن نيست که هربارت کاملاً از روش تحليلى به دور بوده است، زيرا حتى علم رياضى غير آزمايشگاهى در مقاطعى کاملاً صورت تحليلى بهخود مىگيرد. بههرحال روانشناسى هربارت طبيعت مکانيکى دارد که در آن روح جنبههاى ساکن (Static) و پويا (Dynamic) هر دو را دارا است. مثلاً ايده a ممکن است ايده b را سبب گردد، و قانون تعيينکننده روابط آنها، در معادلهاى که براساس a و b است خود را نشان مىدهد. بهعنوان دو کيفيت (quantity) و a و b نشانگر قدر ايدهها است. در اين نظريه که ايدهها از حجمهاى مختلف برخوردار هستند، مهفوم 'تجزيهگرائي' (Elementism) وجود ندارد ولى در جدا کردن آنها به شکلى که با يکديگر تعامل داشته باشند مفهوم تحليل عنصرى (Analytical Elementism) موجود است. کانت گفته بود که روانشناسى نه قادر است آزمايشگاهى گردد و نه رياضي، زيرا هر کدام از اين دو روش نياز به وجود دو متغير مستقل (Inderpendent Variables) دارند، ولى ايدهها فقط در بعد زمان متغير هستند.
بهنظر مىرسد که هربارت در ارتباط با آزمايش تابع کانت بود ولى در مورد استفاده از رياضى او متذکر شد که ايدهها دو متغير دارند، يکى زمان و ديگرى شدت (Intensity). در واقع هربارت نشان داد که ايدهها يک بعد (Dimension) سوم نيز دارند که به هر ايده فرديت مىدهد به شکلى که ايده a از b قابل تميز است. پس مىبينيم که هربارت هميشه با مسئله تحليلى و تجزيهگرائى بهوسيله روش رياضى با تجزيه روان به ايدههاى جداگانه که به شکل مستقل از لحاظ شدت متغير هستند، برخورد نمود. اين نوع تحليل، عوامل ساکن روان را به او داد، و اضافه نمودن متغير 'زمان' به او عوامل پويا را ارائه کرد. تيچنر گفته است که تجزيه و تحليل روان يکى از چيزهائى است که فخنر از هربارت گرفت، و نظر او در اين مورد صحيح است، با وجود رفتار طردآميزى که هربارت نسبت به عنصرگرائى يا تجزيهگرائى از خود بروز مىداد.
روانشناسى آزمايشگاهى نيست. اين نکته ديگرى است که قبلاً به آن اشاره کرديم. اين فرض کانت را هربارت قبول کرد. بهنظر او هيچ راهى براى آزمايش برروى روان وجود ندارد. اکنون ما مىدانيم که هر دو اين متفکرين در اشتباه بودند، زيرا روشن شده است که تعداد بسيارى از متغيرهاى مستقل روانى موجود هستند که قابليت اندازهگيرى علمى و آزمايشگاهى دارند. ولى اگر از هربارت توقع مىداشتيم که او اين واقعيت را ببيند و بپذيرد، در آنصورت پديده مهم جو فرهنگى (Zeitgeist) را نديده گرفتهايم و در تاريخ مسافتى را به جلو پريدهايم و در واقع از او انتظار کارى را داشتهايم که بعدها وونت و فخنر انجام دادند.
روانشناسى 'توصيفي' (Descriptive) نيست. کار آن تنها توصيف روان نبوده، بلکه شناخت قوانين رياضى مربوط به آن مىباشد. در اين نکته هربارت روح علم را چنانکه بسيارى از دانشمندان امروز به آن معتقد هستند، توصيف کرد؛ بدين معنى که تنها توصيف پديدهها بدون ساختن معادلات قانونمند و نتايج کمى آنها کوشش بىحاصلى است.
روانشناسي، فيزيولوژيک نيست. هربارت علاقهاى به فيزيولوژى نداشت و نمىتوانست ببيند که چگونه قادر است رويکردى براى حل مسائل روان باشد. و از آنجائى که به مسئله آزمايش علاقه نداشت، او به طرف استفاده از روشهاى فيزيولوژيک جهت کنترل متغيرهائى که با آنها سروکار داشت، کشيده نشد، زيرا در واقع اين امرى تصادفى نيست که روانشناسى آزمايشى و روانشناسى فيزيولوژيک همزمان آغاز شدند؛ چرا که وجود يک روش مستلزم ديگرى است. ولى هربارت رابطه بين روان و بدن را شناخت و سه اصل را براى مرتبط کردن اين دو ارائه داد. يکى اينکه شرايط بدنى ممکن مانع تحريک يک ايده شود؛ اين را سرکوبى (Repression) ناميد. آنها ممکن است برعکس تحريک، يک ايده را تسهيل نمايند. اين تقويت (Reinforcement) است. هنگامى که بهوسيله عواطف و يا تمرين ايدهها سبب ايجاد حرکت مىگردند، همکارى بين روح و بدن پيدا مىشود. ولى تمام اين روابط براى هربارت نه در ماهيت و نه در روش مسئله فيزيولوژيک نبود.
حال توجه کنيم به واحد اصلى در سيستم روانشناسى هربارت، يعنى ايده به اصطلاح آلمانى آن Vorstellung) (ما در اينجا ايده را به معنائى که لاک بهکار مىبرد مىگيريم، و لازم است به ياد آوريم که لغت آلمانى آن شامل ادراک و ايدهها مىگردد). در اينجا است که خواهيم گفت چرا گفته شده است هربارت يک قدم پشت سر لايپنيتز است.
قبلاً ديديم که اين ايده طبق نظر هربارت از يکديگر براساس کيفيت قابل تفکيک هستند، و کيفيت هيچ ايدهاى قابل تغيير نيست. ولى هر ايده ممکن است از لحاظ شدت يا قدرت متفاوت باشد.
اين قدرت که خود را در روشن بودن ايده متجلى مىنمايد، عبارت از گرايش ايدهها به 'صيانت ذات' (Self Preservation) است. هر ايدهاى کوشش بر اين دارد که هنگام برقرارى رابطه با ديگرى خود را محفوظ نگاه دارد؛ ايدهها فعال مىشوند، بهخصوص زمانى که در مخالفت با يکديگر قرار گيرند. هربارت اين گرايش را اصلى اساسى در مکانيک روان مىدانست. همانطور که جاذبه (Gravitation) اصل اساسى در مکانيک فيزيکى محسوب مىگردد. او مىگويد: 'هر حرکت ايدهها بين دو نقطه تثبيت شده است؛ حالت بازدارى کامل و حالت آزادى کامل' ، 'کوششى دائمى و طبيعى از سوى ايده براى برگشت به حالت ازادى کامل هميشه در جريان است' . از اين ديدگاه هربارت يک روانشناس پويا در خطى که بعدها لايپنيتز و فرويد بودند، محسوب مىشود.
نکته بسيار مهم ديگر اينکه هربارت معتقد بود که هيچ ايدهاى بهوسيله بازدارى (Inhibition) کاملاً از بين نمىرود. تحت شرايط مخالف فقط به مقدارى که لازم است تسليم مىشود؛ فقدانى که معمولاً در شدت و روشنى بوده و سبب مىشود که از 'حالت واقعي' (State of Reality) به حالت 'گرايشي' (State of Tendency) تغيير يابيم. بنابراين ايده سرکوب شده وجود دارد ولى بهصورت گرايش. اين يکى از موارد در تاريخ است که در واقع اشاره به موضوع ناخودآگاه شده است.
از بحث راجع به مکانيک اين قضايا بود که هربارت موضوع 'آستانه هوشياري' (Limen of Consciousness) را مطرح نمود. او نوشت: 'منظور من از آستانه هوشياري، مرز رهائى است که ايده هنگام عبور از حالت بازدارى کامل به حالت ايده واقعى از آنها مىگذرد و اين دو در يکديگر تداخل مىکنند.' حال مىبينيم که چرا ايده قوى برابر با ايده روشن است، زيرا که ايدههاى قوى در تلاشى براى بقاى خود، بالاى آستانه قرار گرفته و درنتيجه از آنها آگاهيم؛ ولى ايدههاى ضعيف يا تضعيف شده پائين آستانه هوشيارى قرار گرفته و درنتيجه ناخودآگاه مىمانند.
پرواضح است ک ترکيب ساختارى عناصر هوشيارى در هر لحظه نتيجه ارتباط مکانيکى ايدهها با يکديگر هستند. از بين تمام ايدههائى که پائين آستانه هوشيارى قرار دارند، تنها آنهائى که در مجموعه وحدتدار هوشيارى مىگنجد به مقاومتى برخورد نمىکنند و در نتيجه قادر هستند به بالاى آستانه منتقل گردند. در اينجا است که مشاهده مىکنيم که ظاهراً هوشيارى از بين ايدههاى ناخودآگاه آنهائى را 'انتخاب' مىکند که با خود سازگار باشد و در کل ساختار هوشيارى مکانى مناسب داشته باشد. در اين ارتباط است که لغت 'اندريافت' (Appercieved) در بحثهاى هربارت ظاهر مىگردد. لايپ نيتز هم گفت که هر ايدهاى که از ناخودآگاه به هوشيارى آيد 'اندريافت' شده است ولى هربارت معنى بيشترى به آن داد. او عقيده داشت که هيچ ايدهاى به هوشيارى نمىآيد مگر اينکه بتواند در کل ساختار وحدتدار ايدههائى که هوشيار هستند جاى گيرد. بنابراين از نظر او اندريافت يک ايده فقط به هوشيارى آوردن آن نيست، بلکه تجانس و همنوائى و هماهنگى آن با کل ايدههاى از قبل آگاه، حائز اهميت است. شهرت هربارت بيشتر از هر زمينه ديگر در ارتباط با موضوع اندريافت، بود. بىارتباط نيست که در اين مقطع کمى آيندهنگرى کنيم. لايپ نيتز تمام نظريه ناخودآگاه را تحتالشعاع ديدگاه خود قرار داد ولى در حقيقت هربارت آن را شروع کرد. وونت نيز تحت تأثير هربارت براى تشريح ادراک از ناخودآگاه شروع کرد و به موضوع اندريافت رفت. فخنر از هربارت فکر اندازهگيرى ايدههاى هوشيار، تحليل آنها و مهمتر از همه آستانه ادراک را گرفت. بهعلاوه فرضيه هربارت در مورد ايدههاى فعال (Active Ideas) بر روانشناسى عمل (Act Psychology) تأثيرى متوسط و بر روانشناسى مرضى تأثيرى بسيار گذارد. پس از گذشت پنجاه و يا حتى صدسال هنوز روانشناسى هربارت مورد استفاده بود. در بعضى مسائل مانند روانشناسى پويائى آثار او هنوز هم در اين رشته مشاهده مىگردد.
پرواضح است که تصوير هربارت از اندريافت و ساختار هوشيارى اين موضوع را روشن مىکند که پديده و اصل اساسى در روان انسان 'بازداري' است. فعاليت، خصوصيات ذهنى و ترکيبات آنها معمولاً منفى و متضاد است. ايدههاى موجود از بين ايدهها تعدادى را انتخاب نموده و به آنها اجازه آمدن به هوشيارى را مىدهد ولى بقيه را سرکوب مىنمايد.
معهذا هربارت راجع به ايدههائى که بين آنها تعارض و تضاد وجود نداشته و يا بسيار کم است نيز نظرياتى ابراز داشته است. هنگامى که بين ايدهها تعارضى نيست و آنها متعلق به يک حس بوده و در يک جهت هستند متحد مىگردند و 'اختلاط' (Fusion) بهوجود مىآوردند. نمونه اين وضع آميزش رنگ آبى و قرمز است که رنگ بنفش را ايجاد مىنمايد. زمانى که تضاد و تعارضى وجود ندارد ولى ايدهها متعلق به دو حس مختلف مانند صدا و رنگ هستند، باز هم اتحاد ممکن است. هربارت اين نوع اتحاد را 'پيچيدگي' (complication) ناميد. بعدها وونت در روانشناسى خود از اين دو مفهوم يعنى اختلاط و پيچيدگى استفاده نمود. بدين ترتيب بود که مسئله 'معادله فردي' (Peronal Equation) که در مباحث قبلى مطالعه کرديم، در روانشناسى منجر به انجام 'آزمايش پيچيدگي' (Complication Experiment) گرديده، زيرا که شامل اتحاد برداشتهائى است که از چشم و گوش نشأت مىگيرند.
بازدارى نيز زمانى که کامل نباشد، سبب اتحاد ايدهها مىگردد. بهنظر هربارت دو ايده که از لحاظ قدرت برابر هستند سبب بازدارى کامل يکديگر مىشوند، ولى دو ايدهاى که توان مساوى ندارند هيچگاه قادر به بازدارى هم نخواهند بود. در نتيجه هر دو باقى مانده و تأثير خود را بر هوشيارى مىگذارند. بيشتر از دو ايده نابرابر ممکن است بر هوشيارى تأثير گذارده و يا منجر به بازدارى کامل يکى گردند.
تاريخ نقد خود را بر هربارت تحميل نموده است. عقيده او درباره روانشناسى علمى مبتنى بر تجربه تداوم داشته است. روش رياضى او زمانى که با آزمايش و فيزيولوژى درآميخت (که هر دو آنها را طرد کرد) مفيد گرديد.
نظريه او راجع به مسئله هوشيارى به ناخودآگاه هنوز هم، گرچه با تغييرات بسيار مطرح هستند. ديدگاه متافيزيکى او در روانشناسى پايدار نموده است. اين بدان علت نبوده است که روانشناسى اساس متافيزيکى نداشته؛ چرا که روانشناسان بيش از آنچه که خودآگاه هستند، درگيرى با متافيزيک دارند. آنچه که تاريخ روانشناسى نشان داده اين بوده است که هميشه عدم تجانس بين اساس عينى و اساس متافيزيکى روانشناسى وجود داشته است. مثلاً در مورد هربارت، متافيزيک او باعث جانشينى کلىگوئى بهجاى کاربرد استقراء و قياس براساس مشاهده گرديد. بدين دليل است که روانشناسى علمى هربارت فقط بخشى از يک روانشناسى واقعاً علمى (Psychologie Al Wissenschft) محسوب مىگردد.
جمعبندى در مورد هربارت ما را به اين نتيجه مىرساند که او نماينده دورهاى انتقالى بين ديدگاه صرفاً فرضى و حدسى کانت و فيشت و هگل به آزمايشگرائى ضد متافيزيکى فخنر، وونت و هلمهولتز است. تأثير هربارت بر روانشناسى علمى از طريق پيروان خود نبود بلکه بيشترين نفوذ او از راه تأثير مستقيم بر فخنر و وونت بود، هم در آنچه که آنها از او پذيرفتند و نيز عقايدى که از او رد نمودند.