دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
هالو و هِیبَض و تعبیر خواب
يک هالو (لر) هِيبَض (عيوض) بود که گوسفند داشت و روزها گوسفندهايش را مىبرد چرا. يک روز رفته بود صحرا، برخورد به يک خارکن. |
خارکن گفت: ديشب يک خوابى ديدم. خوابم را مىخري؟ |
هالو هيبض گفت: باشد، چند مىفروشي؟ |
خارکن گفت: نصف گوسفندهايت. |
هالو هيبض قبول کرد و خارکن، نصف گوسفندها را سِوا کرد. وقتى هالو به خانه برگشت. زنش گفت: گوسفندها چقدر کم هستند، بقيهشان را چکار کردى؟ هالو هيبض هم ماجرا را گفت. زن شروع کرد به داد و بىداد. هالو هم ناراحت شد و قبا و کلاهش را برداشت و رفت و رفت تا رسيد به شهري. شب شده بود و دروازهها را بسته بودند. هالو هيبض هر چه به دروازهبان گفت که راهش بدهد تو، دروازهبان گفت که نمىشود و بايد تا صبح صبر کند. هالو هم قبايش را سرش کشيد و همانجا خوابيد. |
اما بشو از اينور ماجرا. در اين شهر پادشاهى بود که برادرش، وزيرش بود. پادشاه پسرى داشت و وزير دخترى و اين دو خواهان هم بودند. روزى وزير آمد پيش پادشاه و گفت: |
- برادر |
- جان برادر |
- اين دختر و پسر خيلى با هم هستند و خوب نيست. بهتر است تا موقع عروسي، اينها را از هم سوا کنيم. |
- مانعى ندارد. تو چه به فکرت مىرسد؟ |
- يک قلعه اينور شهر مىسازيم براى پسر تو، يک قلعه هم آنور شهر براى دختر من. ماهى يک دفعه هم همديگر را ببينند. |
شاه هم قبول کرد و همين کار را کردند. اما دختر وزير، يک روز رفت پيش پسرعمويش و گفت: پسرعمو، اينجورى که نمىشود. بيا با هم فرار کنيم. پسر شاه قبول کرد و قرار فرار گذاشتند. همان شبى که مىخواستند فرار کنند، شبى بود که هالو هيبض پشت دروازه شهر خوابيده بود. |
پسر شاه، پنهانى دو تا اسب زين کرد و رفت سراغ دختر عمويش. دختر را سوار کرد و رسيدند بيرون دروازه. دختر گفت: پسرعمو، من يادم رفت جعبهٔ جواهراتم را بياورم. تو همينجا باشد تا من برگردم. پسر ماند و دختر رفت. پسر ديد که يک نفر زير عبا و قبا خوابيده. بيدارش کرد و گفت: عمو. يک دقيقه اين اسبها را نگهدار. تا رفيقم بيايد، من يک چرتى جاى تو بزنم. رفيقم که آمد، مرا بيدار کن. پسر گرفت زير عبا و قبا خوابيد و هالو هيبض هم افسار اسبها را گرفت. دختر که آمد، از دور داد زد پسرعمو. سوار شو برويم. هالو هيبض هم سوار شد و راه افتادند. دختر تاخت مىرفت تا زودتر از شهر دور بشوند. |
نيم ساعتى که رفتند شب شد، دختر گفت: پسرعمو، يک چيزى بگو. هالو هيبض چيزى نگفت. دختر پيش خودش فکر کرد که اين پسر جوان است و حتماً ترسيده که در اين بيابان از گرسنگى بميريم. دو سه ساعت ديگر که رفتند، دختر گفت: بابا يک چيزى بگو. مگر لال شدي؟ هالو هيبض هم گفت: چه بگويم خانم؟ دختر هم پيش خودش فکر کرد که حتماً شوخيش گرفته که اينجورى حرف مىزند. همينطور به تاخت رفتند تا سحر شد. دختر نگاه کرد، ديد اين پسرعمويش نيست. |
- تو ديگر کيستي؟ |
- من هالو هيبضم. |
- پسرعموى من کجاست؟ |
هالو هيبض هم ماجرا را تعريف کرد. دختر کمى فکر کرد و ديد ديگر راه برگشت ندارد و گفت: خيلى خوب. برويم حتماً قسمت اينطور بود. به راهشان ادامه دادند. دو سه ساعتى از روز گذشت، دختر، نازپروده بود و تحمل تشنگى را نداشت. گفت: من تشنهام شده. آب کجا پيدا مىشود؟ |
هيبض گفت: والله، آنوقتى که من چوپانى مىکردم، هر کجا درختى بود آب هم بود. رفتند بهسمت درختى که در کوهپايه بود و ديدند که کنار آن چشمهٔ آبى است. دختر پيش خودش گفت: نه، مثل اينکه چيزهائى مىداند. و به هالو گفت: از خورجين، ليوانى بردار و از چشمه آب کن و به من بده. |
هيبض، ليوانى از ترک اسب برداشت و سر چشمه رفت. ديد ريگهاى اين چشمه خيلى قشنگند. ليوان را آب کرد و دو تا از ريگها را هم توى ليوان انداخت. دختر، آب را که خورد، ريگها را ته ليوان ديد. |
دختر گفت: اينها کجا بودند؟ |
هيبض گفت: اين چشمه پر است از اين ريگها. |
دختر گفت: اينها دانه شب چراغ است. هر چه توى خورجينها هست بريز بيرون و خورجينها را پر از اين دانهها بکن. |
هالو، ديد خورجينها را خالى کرد و پرشان کرد از دانههاى شب چراغ. اما نگاه کرد، ديد خورجينها پر بوده از طلا و جواهرات. |
دختر گفت: خوب ما اگر برويم شهر، نمىشود که يک دانه شب چراغ بدهيم و بهجايش وسيله بگيريم. بايد پول همراهمان باشد. حالا بگو اين پولها را چه جورى مىخواهى بياوري؟ |
هيبض گفت: کارى ندارد و آستينهاى لباسش را پاره کرد و پولها را ريخت توى آستينها و سرش را گره زد و گذاشت پشت اسب. دختر، از اين کار هيبض خوشش آمد. |
حرکت کردند تا به شهرى رسيدند و پاى ديوار قلعهٔ شهر ايستادند. دختر گفت: اگر من با اين لباسهايم و تو با اين قيافهٔ چوپانيت برويم توى شهر، مرا از دست تو مىقاپند. اين پولها را بردار و برو و يک خانهٔ دربست با اثاثيه بخر. من همينجا مىمانم. وقتى شب شد، بيا و مرا ببر. هالو هيبض قبول کرد و پولها را برداشت و راه افتاد. |
داخل شهر که شد، پرسيد که دلال اين شهر کيست؟ گفتند فلان کس. رفت سراغ طرف و گفت که يک چنين خانهاى مىخواهم، سراغ داري؟ دلال هم گفت: بله. رفتند و خانه را ديدند و قولنامه کردند. شب که شد، هالو هيبض آمد و خانم را برد. خانم پيش خودش فکر کرد: حتماً رفته و يک سر طويلهاى خريده. وقتى داخل خانه شدند، ديد که نه، خانهٔ خوبيست و بيشتر از هيبض خوشش آمد. |
شامشان را که خوردند، خانم گفت: هيبض! من و تو مسلمانيم و نبايد کار خارج شرعى بکنيم فردا برو و يک آخوندى بياور تا ما را براى هم عقد بکند. هيبض هم گفت که مانعى ندارد. فردا، آخوند را آورد و عقد کردند. |
چند روزى که گذشت، خانم نامهاى نوشت و گفت: هيبض! اين نامه را ببر پيش پادشاه اين شهر. هر جا مأمورى يا دربانى خواست جلويت را بگيرد، يک سکهٔ طلا بهش بده. هيبض نامه را گرفت و به همان ترتيب عمل کرد. به شاه که رسيد، تعظيم کرد و نامه را داد. شاه ديد توى نامه نوشته که ما در شهر شما غريب هستيم و اگر ممکن است، شغل خوبى به شوهر من بدهيد. شاه پيش خودش گفت: معلوم است اين نامه را شخص باسواد و تريبت شدهاى نوشته. جواب نواشت که از روز شنبه، هالو هيبض را به سمت وزير دست چپ تعيين مىکنيم. هيبض، نامه را آورد و به خانم نشان داد. |
همچنین مشاهده کنید
- گربهٔ سبز نقاره (۲)
- درویش جادوگر
- غریب و شاهصنم (۲)
- قصهٔ خواب
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- شاه عباس و سه شرط اژدها (۲)
- گرگ کور و روزیش
- کاشیر محمد
- سندر و مندر
- نوزندل خروس
- قصه
- ملکجمشید و چهلگیسو بانو یا قصهٔ چین و ماچین
- سه دوست
- مار و دهقان
- کره اسب
- کرّهٔ دریائی (۲)
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن
- مغول دختر
- شاه عباس
- ”شَل“ و دختر شیخ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست