رهروم مقصد امکان به خراسان یابم |
|
تشنهام مشرب احسان به خراسان یابم |
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک |
|
کشش همت اخوان به خراسان یابم |
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه |
|
دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم |
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم |
|
کاین کلید در رضوان به خراسان یابم |
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب |
|
کن براق از در میدان به خراسان یابم |
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت |
|
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم |
لوح چل صبح که سیسال ز بر کردم رفت |
|
بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم |
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست |
|
کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم |
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا |
|
کهفشان خانهی احزان به خراسان یابم |
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند |
|
چون صدف عرفهی عطشان به خراسان یابم |
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر |
|
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم |
بیسران را که چو گویند کمر کش همه را |
|
طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم |
ز آتش سینهی مردان که ز دل آب خورند |
|
جگر آتش بریان به خراسان یابم |
همه دل گوهر و رخ کرده حلیدار چو تیغ |
|
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم |
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه |
|
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم |
دل مرغان خراسان را من دانه دهم |
|
که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم |
مرغ دل را که در این بیضهی خاکی قفسی است |
|
دانه و آب فراوان به خراسان یابم |
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم |
|
بس که میران شبستان به خراسان یابم |
ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب |
|
که شبیخونگه پیران به خراسان یابم |
من مرید دم پیران خراسانم از آنک |
|
شهسواران را جولان به خراسان یابم |
آسمان نیز مرید است چو من ز آن گه صبح |
|
چاک این ازرق خلقان به خراسان یابم |
چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی |
|
آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم |
حجرهی دل را کز کعبهی وحدت اثر است |
|
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم |
بختیان نفس من که جرسدار شوند |
|
از دهان جرس افغان به خراسان یابم |
نزد من کعبهی کعبه است خراسان که ز شوق |
|
کعبه را مجمره گردان به خراسان یابم |
به ردای طلب احرام همی گیرم از آنک |
|
عرفات کرم آسان به خراسان یابم |
گرچه احرامگه جان ز عراق است مرا |
|
لیک میقاتگه جان به خراسان یابم |
بهر قربان چنین کعبه عجب نیست که من |
|
عید را صورت قربان به خراسان یابم |
بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی |
|
کاتشین آینه عریان به خراسان یابم |
آسمان شیشهی نارنج نماید ز گلاب |
|
کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم |
چون دم اهل جنان کان به جنان شاید یافت |
|
لذت اهل خراسان به خراسان یابم |
آنچه گوئی به یمن بوی دل و رنگ وفاست |
|
به خراسان طلبم کان به خراسان یابم |
صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند |
|
شمهی لذت آن خوان به خراسان یابم |
از خراسان مدد خون به یمن بینم لیک |
|
از یمن تحفهی ایمان به خراسان یابم |
غم ترکان عجم کان همه ترک ختناند |
|
نخورم چون دل شادان به به خراسان یابم |
عشق خشکان عرب کان خنکان یمنند |
|
نو کنم چون دم ایشان به خراسان یابم |
گر خراسان پسر عالم سام است، منم |
|
که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم |
گاو عنبر فکن از طوس به دست آرم لیک |
|
بحر اخضر نه به عمان به خراسان یابم |
به خراسان شوم انصاف ستانم ز فلک |
|
کان ستم پیشه پشیمان به خراسان یابم |
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل |
|
پر طاووس مگس ران به خراسان یابم |
بازئی میکند این زال که طفلان نکنند |
|
زال را توبه ز دستان به خراسان یابم |
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک |
|
شکلها را همه برهان به خراسان یابم |
دل چو سیپاره پریشان شد از این هفت ورق |
|
جمع اجزای پریشان به خراسان یابم |
اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ |
|
شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم |
در بیابان سماوات همه غولانند |
|
دفع غولان بیابان به خراسان یابم |
این سویدای دل من که حمیرا صفت است |
|
صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم |
گر ز شروان بدر انداخت مرا دست و بال |
|
خیروان بلکه شرف وان به خراسان یابم |
ترک اوطان ز پی قصد خراسان گفتم |
|
عوض سلوت اوطان به خراسان یابم |
منم آن، موم که دل سوختم از فرقت شهد |
|
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم |
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت |
|
از پی گم شده تاوان به خراسان یابم |
گر بهین عمر من آمیزش شروان گم کرد |
|
عمر گم بودهی شروان به خراسان یابم |
یافت زربفت خزانم علم کافوری |
|
من همان سندش نیشان به خراسان یابم |
درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا |
|
نگذارند که درمان به خراسان یابم |
هست پستان کرم خشک و من از انجم دل |
|
فتح باب از پی پستان به خراسان یابم |
مصحف عهد سراپای همه البقره است |
|
حرف والناس ز پایان به خراسان یابم |
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار |
|
عورش افکنده و عریان به خراسان یابم |
مادر نحل که افکانه کند هر سحرش |
|
چون شفق خون شده زهدان به خراسان یابم |
رخت عزلت به خراسان برم انشاء الله |
|
که خلاص از پی دوران به خراسان یابم |
از ره ری به خراسان نکنم رای دگر |
|
که ره از ساحل خزران به خراسان یابم |
به پر پشه اگر بر لب دریا گذرم |
|
میل آن پشهی پران به خراسان یابم |
سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم |
|
کافخار طبرستان به خراسان یابم |
چو ز آمل رخ آمال به گرگان آرم |
|
یوسف دل نه به گرگان به خراسان یابم |
گرچه کم ارز چو انگشتری پایم لیک |
|
قدر تاج سر شاهان به خراسان یابم |
گر جهان در فزع سال قران بینم من |
|
نشرهی امن ز قرآن به خراسان یابم |
تا کی از خادمی و خازنی احکام خطا |
|
کان خطا را خط بطلان به خراسان یابم |
چند گوئی که دو سال دگر است آیت خسف |
|
دفع را رافت رحمان به خراسان یابم |
جنس این علم ز دیباچهی ادیان بدر است |
|
من طراز همه ادیان به خراسان یابم |
این سخن خال سپید تن خذلان دانم |
|
من خط امن ز خذلان به خراسان یابم |
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزند |
|
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم |
ای فتی فتوی دین نیست در فتنه زدن |
|
نتوان گفت که فتان به خراسان یابم |
نکنم باور کاحکام خراسان این است |
|
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان یابم |
حکم بومشعر مصروع نگیرم گرچه |
|
نامش ادریس رصد دان به خراسان یابم |
مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف |
|
این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم |
کان یاقوت و پس آنگاه و با ممکن نیست |
|
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم |
انت فیهم ز نبی خوانده و ما کان الله |
|
کی عذاب از پی ماکان به خراسان یابم |
گیر خسف است بر غم همه در روم و خزر |
|
نه امان همه پیران به خراسان یابم |
گر ز باد است و گر از آب دو طوفان به مثل |
|
هر دو نوح از پی طوفان به خراسان یابم |
هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک |
|
که سعود از مه آبان به خراسان یابم |
بیست و یک نوع قران است به میزان همه را |
|
من همه لهو ز میزان به خراسان یابم |
زانیاتند که در دار قمامه جمعند |
|
من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم |
هر امان کان هرمان یافت به صد قرن کنون |
|
زین قران حاصل اقران به خراسان یابم |
بر سر خاک محمد پسر یحیی پاک |
|
روم و رتبت حسان به خراسان یابم |
از سر روضهی فاروق فرق صدر شهید |
|
بوی جان داروی فرقان به خراسان یابم |
چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد |
|
نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم |
من که خاقانیم ار آب نشابور چشم |
|
بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم |
ور مرا آینه در شانهی دست آید من |
|
نفس عنقای سخنران به خراسان یابم |
چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند |
|
من سلیمان جهانبان به خراسان یابم |
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش |
|
دیو و انس و ملک و جان به خراسان یابم |
شافعی بینم در دست و هر انگشت از او |
|
مالک و احمد و نعمان به خراسان یابم |
هادی امت و مهدی زمان کز قلمش |
|
قمع دجال صفاهان به خراسان یابم |
گوهر افسر اسلاف که از خاک درش |
|
افسر گوهر سامان به خراسان یابم |
سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم |
|
عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم |
دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز |
|
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم |
اتصالات فلک دانم و دل را به قیاس |
|
خالیالسیر ز شیطان به خراسان یابم |
خضر موسی کف و نیل از سر ثعبانش روان |
|
نیل نزد من و ثعبان به خراسان یابم |
دستم از نامهی او نافهگشای سخن است |
|
کاهوی تبت توران به خراسان یابم |
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک |
|
قدوهی اعظم عنوان به خراسان یابم |
بهر آن نامه کبوتر صفت آید ز فلک |
|
نسر طائر که پر افشان به خراسان یابم |
از ضمیرش که به یک دم دو جهان بنماید |
|
جام کیخسرو ایران به خراسان یابم |
درد و آتش که نیستان هزاران شیر است |
|
شور صد رستم دستان به خراسان یابم |
در خراسان دلش سنجر همت چو نشست |
|
بدل سنجر سلطان به خراسان یابم |
ثانی مصری او یوسف مصری است به جود |
|
صاع خواهندهی کنعان به خراسان یابم |
بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک |
|
کز مهش حلقهی فرمان به خراسان یابم |
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد |
|
از دوم اخترش افسان به خراسان یابم |
گر گشاد از دل سنگی ده و دو چشمه کلیم |
|
من بسی معجز ازین سان به خراسان یابم |
از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام |
|
ده و دو چشمهی حیوان به خراسان یابم |
پایهی منبر او بوسم و بر سر گیرم |
|
که در این ناحیه ثقلان به خراسان یابم |
گر زمان یابم از احداث زمان شک نکنم |
|
کز معالیش گذربان به خراسان یابم |
من که خاقانیم از نعل سمندش بوسم |
|
به خدا کافسر خاقان به خراسان یابم |
|