شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
افشاريان
با حملهٔ افغانان دولت شاه سلطان حسين به آسانى در هم ريخت، مانند کوهى که به کاهى بند باشد! در ايامى که محمود افغان اصفهان را در محاصره مىگرفت، طهماسب ميرزا سومين فرزند شاه سلطان حسين در انديشهٔ گردآوردن نيرو از اصفهان گريخت ليکن بهجاى آنکه بلا را از خود بگرداند در شهر قزوين به خوش گذرانى نشست و همين که خبر تسليم شدن پدر بدو رسيد سلطنت خود را در آن شهر اعلام کرد (۱۱۳۵ هـ)، و اندکى بعد در برابر حملهٔ فوجى از افغانان به تبريز گريخت. محمود (۱۱۳۵-۱۱۳۷ هـ) و پس از او اشرف (۱۱۳۷-۱۱۴۲ هـ) چند سالى بر قسمتهائى از ايران پادشاهى داشتند و در اين مدت از قتل عامها و کشتارهاى پياپى و آزار و غارت هيچ فرو نگذاشتند چنانکه شرح همهٔ کارهاى آنان به ملالت خاطر مىانجامد. دو دولت روسيه و عثمانى هم که دنبال نمدى از کلاه در هم گسيختهٔ صفوى مىگشتند، بىسامانى کشور را دست موزهٔ چيرگى بر بخشهائى از ايران کردند و سرانجام شمال و خاور آن را ميان خود تقسيم نمودند. |
بخش روسيه تمام کنارههاى درياى مازندران از دربند قفقاز تا استرآباد، و سهم عثمانى آذربايجان و کرمانشاهان و همدان شد و دولت اخير بهدنبال چنين قرارى تبريز را محاصره کرد. شاه طهماسب که در جست و جوى متحدى بود، چيرگى پِتر، تزار فزونىجوى روسيه را بر همه سرزمينهائى که چشم بر آنها دوخته بود، پذيرفت بدان شرط که نيروئى به يارى وى فرستد. پتر هم جوانمردى کرد! و همهٔ سرزمينهاى ياد شده را گرفت اما کسى به يارى شاه بىتاج و تخت صفوى نفرستاد. دولت عثمانى هم دچار پاتْ رَزْم اشرف شد و اگرچه تا نزديک اصفهان پيش رفت ليکن آخر کار سپاهيان سلطان از مبارزه با يک دولت سنّى خوددارى کردند و پراکنده شدند و کار ميان دو طرف به صلح کشيد بدان شرط که اشرف سلطان عثمانى را 'اميرالمؤمنين' و 'خليفهٔ مسلمين' بشناسد و سلطان هم از همهٔ سرزمينهاى غربى ايران چشم پوشد و اشرف را پادشاه ايران بداند. |
با همهٔ اين احوال حکومت حقيقى ايران گرداگرد وجود شاه طهماسب ثانى که فاقد هرگونه لياقتى بود، شکل مىپذيرفت زيرا نخست فتحعلىخان قاجار و اندکى بعد نادرقلى بيک افشار به بهانهٔ بازگرداندن سلطنت به صفويان زمام اختيار دولت شاه طهماسب را در دست گرفتند. |
نادرقلى بيک بعد از تصاحب تخت و تاج ايران نادرشاه افشار خوانده شد، از عشيرهٔ کوچک قِزْخْلُو، شعبهاى از ايل افشار، بود. ايل ياد شده دستهاى از ترکمانان بودند که مقارن حملهٔ مغول به آذربايجان رفتند و در دوران شاه اسمعيل به ابيورد خراسان کوچانده شدند. نادر در ميان عشيرهٔ مذکور به سال ۱۱۰۰ هـ در دستگرد (از ناحيهٔ دره گز خراسان) ولادت يافت. در هجده سالگى به خدمت يکى از رئيسان ايل افشار ابيورد که حاکم آن ديار بود، درآمد و دختر او را به زنى گرفت و پس از وى بهجاى او عهدهدار رياست قبيله و حکومت ابيورد شد و بدينگونه زندگى نظامى سياسيش آغاز يافت. |
در اين اوان ملک محمود سيستانى که در خراسان دم از استقلال مىزد، نادر را به دفع ازبکان مأمور کرد و او اندکى بعد سر از طاعت محمود پيچيد و با او به ستيزه پرداخت و يک بار او را در نزديکى مشهد منهزم ساخت و شاه طهماسب را به خراسان دعوت کرد، و چون طهماسب دعوت او را پذيرفت بسيارى از طرفدارانش در خراسان به نادر پيوستند و کار او بالا گرفت و بدو لقب طهماسبقلى (چاکر طهماسب) داده شد. |
طهماسبقلى در محرم سال ۱۱۳۹ ملک محمود سيستانى را در مشهد محاصره کرد و در صفر همان سال فتحعلىخان قاجار را که سمت سپهسلارى شاه طهماسب داشت از ميان برد و بهجاى او سپهسالار گرديد، و چون کار ملک محمود را در ربيعالثانى سال ۱۱۳۹ هـ تمام کرد به سرعت دنبال کار افغانان ابدالى که در هرات استقلال داشته و تا حدود قائنات پيش آمده بودند رفت و تا ۱۱۴۱ هـ غائلهٔ آن قوم را خواباند و بىدرنگ آهنگ اصفهان نمود و اشرف را در ربيعالثانى ۱۱۴۲ هـ در مورچهخورت به سختى شکست داد و سپس او را تعقيب کرده در دشت زرقان نزديک شيراز بار ديگر منهزم نمود چنانکه سر از پاى نشناخته به جانب لار گريخت و در راه بسيارى از افغانان از پاى درآمده يا کشته شدند. |
اشرف از لار آهنگ بازگشت به قندهار کرد ليکن در بلوچستان کشته شد و غائلهٔ افغانان به پايان رسيد و بدينگونه تاج و تخت صفويان که از سال ۱۱۳۵ تا سال ۱۱۴۲ هـ در تصرف بيگانه بود به همت نادر دوباره، ولى براى مدتى کوتاه يعنى سه سال ديگر (از ريبعالثانى ۱۱۴۲ تا ربيعالاول ۱۱۴۵ هـ) نصيب صفويان گرديد و اين مدت براى نادر کافى بود تا همدست روسيان و عثمانيان را از ايران کوتاه کند و هم افغانان ابدالى را که دوباره قيام کرده بودند بهسر جاى خود نشاند. سپس شاه طهماسب را که در جنگ ناانديشيدهاى با عثمانيان شکستى سخت خورده و تا همدان و کرمانشاه و تبريز را از دست داده و در اصفهان به عياشى و ارتکاب کارهاى زشت پرداخته بود، به اصلاح ديد بزرگان مملکت از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش عباس ميرزا را بهجاى وى به سلطنت برگزيد و خود نايبالسلطنه شد (۱۱۴۵ هـ). |
پس از اين مقدمات تا سال ۱۱۴۸ هـ نادر در چند جنگ با عثمانيان ناحيتهائى را در عراق و ارمنستان و گرجستان پس گرفت و در همان حال سرداران او بعضى شورشهاى داخلى را از ميان بردند. آنگاه از آن سوى رود ارس به دشت موقان آمد و در آنجا اردو زد و در همان دشت بود که واقعهٔ انتخاب وى به سلطنت و تاجگذارى او رخ داد (۲۴ شوال ۱۱۴۸ هـ) و بدين ترتيب دولت صفوى که بعد از واقعهٔ اصفهان تنها اسمى از آن مانده بود قطعاً منقرض شد. |
پيشامدهاى بعد از اين تاريخ تا کشته شدن نادر (يازدهم جمادىالاخر ۱۱۶۰ هـ) بسيار است و غير از لشکرکشىهاى داخلى او که همه به قصد سرکوب سرکشان انجام شده، فتح قندهار (۱۱۵۰ هـ) و لشکرکشى به هند و فتح دهلى (۱۱۵۱ هـ) و پيروزىهاى مکرر در جنگ با دولت عثمانى قابل ذکر است. |
با همهٔ اين خدمتها که نادر به ايران کرده بود هيچگاه نتوانست اعتماد ايرانيان را جلب کند و اين بىاعتمادى و نارضائى خاصه از هنگامى که سلطنت ايران را به زور دسيسه تصاحب کرد و به برانداختن آخرين بازماندهٔ صفوى پرداخت قوت گرفت و بعد از چندى به شورشهاى پياپى مردم در اين سوى و آن سوى کشور پهناورش کشيد و در اين ميان داستان شورش لزگيان داغستان و سفر نادر از مشهد بدان ديار (محرم ۱۱۵۴ هـ) و تير انداختن مردى ناشناخته بر او و متهم شدن پسر دلاور نادر يعنى رضاقلى ميرزا بدين جنايت و کور کردن او در داغستان پيش آمد که يک باره آن سردار پرتدبير را به آدمکش بىباکى مبدل ساخت و مال دوستى بىحسابش که بعد از فتح دهلى گريبانگير او شده بود بر اين آتش سنگدلى و خونريزى دامن زد چنانکه در مطالبهٔ مال از هر کس و هر ديار راه مبالغه پيش گرفت و از اين راه آسيبهاى بسيار به ايرانيان رسانيد و سختکشى و آزار و قتل عامهاى او مانند کارهايش در شوشتر و شيراز و لار و ساختن کله منازها در فارس و کرمان و کور کردن گروهى بزرگ از زيردستان و همانند اين کارهاى نابهنجار او بهجائى کشيد که عرصه را بر مردم تنگ کرد و کار را به شورشها و انقلابىهاى پياپى و بدگمانى ميان او و سردارانش کشانيد چنانکه چند تن از آنان که نادر در انديشهٔ کشتنشان بود، شبانگاهى در فتحآباد خبوشان، به سرا پردهٔ او هجوم بردند و او را از پاى درآورند (جمادىالثانى ۱۱۶۰ هـ). |
اين واژگونى حال را در نادر مىتوان بهگونهاى از ديوانگى تعبير کرد و اگر اين حال به پيش نمىآمد جهانگشاى افشار بىترديد يکى از درخشانترين چهرههاى تاريخى جهان مىبود. وى کشورى را از غرقاب نيستى به ديار هستى کشانيد و بدان آبرو و رونق و شکوه بخشيد و حد مملکت را به همان مرزها رسانيد که قلمرو فرهنگ ايرانى است، و در دنبال پيروزگرىهاى خود به موضوعهائى چون ايجاد نيروى دريائى در درياى مازندران و در خليجفارس همت گماشت، و بالاتر از همه در تغيير محيط تعصبآلود و خراقهآمودى که صفويان و همدستان متعصبشان پديد آورده بودند، کوشش بسيار کرد؛ به کشورى از هم گسيخته و در هم ريخته نظمى و نسقى داد، اما گردش ايام بالاى دست او بود و نگذاشت که او دير زيد و نيکوکار و سودمند باقى بماند تا شد آنچه شد و گذشت آنچه گذشت! |
با کشته شدن نادر خاندان افشارى اهميت خود را بهگونهاى آشکار از دست داد و اگرچه تا قسمتى از دوران قاجارى باقى ماند ولى بهزودى بيک حکومت ضعيف محلى در خراسان مبدل گرديد و در سال (۱۲۱۸ هـ) به عهد پادشاهى فتحعلى شاه قاجار منقرض شد. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست