
صبح نو/متن پیش رو در صبح نو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
آذر منصوری، رئیس جبهه اصلاحات در توئیتی خطاب به رئیسجمهور از «تورم مزمن»، «کوچک شدن سفرهها»، «کاهش امنیت روانی» و «خشم عمومی» سخن میگوید و نتیجه میگیرد که «حکمرانی با این وضعیت قابل دوام نیست» و در نهایت با لحنی آمرانه مینویسد: «کاری بکنید» این ادبیات، در نگاه اول، شبیه موضعگیری یک اپوزیسیون بیرون از قدرت است؛ جریانی که هیچ سهمی در ساختار تصمیمسازی و اجرا ندارد و صرفا از بیرون نظارهگر فروپاشیهاست، اما مسأله دقیقا از همینجا آغاز میشود: اصلاحطلبان امروز، برخلاف این تصویر، نه در حاشیه قدرت، بلکه در متن آن قرار دارند. تقریبا نیمی از کابینه و بسیاری از گلوگاههای کلیدی دولت در اختیار چهرههایی است که یا مستقیما اصلاحطلباند یا با حمایت کامل این جریان به قدرت رسیدهاند. معاون اول رئیسجمهور، رئیس اسبق جبهه اصلاحات است؛ وزرا، معاونان، رؤسای سازمانها و مدیران ارشد متعددی با همین گرایش در حال تصمیمگیریاند. بنابراین وقتی رئیس جبهه اصلاحات از رئیسجمهور میخواهد «کاری بکند»، پرسش بدیهی این است: سهم خود شما در «این وضعیت» چیست و چرا به جای پاسخگویی، ژست مطالبهگری گرفتهاید؟
اصلاحطلبان؛ از روایت مظلومیت تا واقعیت قدرت
یکی از پایدارترین الگوهای رفتاری اصلاحطلبان در دو دهه اخیر، تلاش برای حفظ موقعیت دوگانه «هم در قدرت، هم منتقد قدرت» بوده است. این الگو به آنان اجازه داده در زمان توزیع مناصب و منابع، سهم خود را بگیرند و در زمان بروز ناکارآمدی، مسئولیت را به «دیگران» نسبت دهند. توئیت آذر منصوری نمونهای فشرده از همین رویکرد است: تشخیص بحران درست است، اما جایگاه گوینده با محتوای سخن همخوانی ندارد.
وقتی اصلاحطلبان از تحریمها، کسری بودجه و سوءسیاستگذاری سخن میگویند، باید توضیح دهند کدام بخش از این سیاستگذاریها خارج از دایره نفوذ و تصمیمسازی آنان بوده است. سیاست خارجی که به تداوم یا تشدید تحریمها انجامیده، سیاست اقتصادی که بر بودجه متورم و ناپایدار تکیه کرده و الگوی مدیریتی که به فرسایش اعتماد عمومی منجر شده، همه در دورههایی رقم خورده که اصلاحطلبان یا مستقیما در رأس قوه مجریه بودهاند یا دستکم نقش تعیینکنندهای در جهتگیری آن داشتهاند.
تورم مزمن، آنگونه که منصوری توصیف میکند، یک بلای طبیعی نیست. تورم نتیجه مستقیم ترکیب سیاستهای پولی، مالی، ارزی و بودجهای است. پرسش اینجاست که در سالهایی که اصلاحطلبان یا متحدان نزدیک آنان بر دولت مسلط بودهاند، چه اقدام ساختاری برای مهار ریشههای تورم انجام شده است؟
اتکای مزمن به استقراض، بیانضباطی بودجهای، بزرگ شدن دولت بدون افزایش بهرهوری و ترجیح سیاستهای کوتاهمدت پوپولیستی به اصلاحات سخت، اما ضروری، همگی تصمیمهایی بودهاند که توسط مدیران مشخص اتخاذ شدهاند. اگر امروز اصلاحطلبان از تورم مینالند، باید روشن کنند کدامیک از این تصمیمها را اشتباه میدانند و چرا در زمان اتخاذ آنها سکوت کرده یا حتی مدافعشان بودهاند.
در توئیت رئیس جبهه اصلاحات، تحریمها در کنار سوءسیاستگذاری داخلی قرار میگیرند. این گزاره از نظر تحلیلی درست است، اما ناقص. تحریمها صرفا محصول اراده بیرونی نیستند؛ آنها نتیجه برهمکنش سیاست خارجی، دیپلماسی، پیامرسانی و محاسبات قدرتاند. اصلاحطلبان سالها سیاست خارجی خود را بر وعده «حل همه مشکلات با مذاکره» بنا کرده و منتقدان را به تندروی متهم کردند. اکنون که آن وعدهها محقق نشده، به جای بازخوانی صادقانه آن رویکرد، تحریمها بهعنوان بهانهای کلی برای توجیه ناکامیها مطرح میشود. اگر اصلاحطلبان معتقدند راهبردشان در سیاست خارجی درست بوده، اما با مانع بیرونی مواجه شده، باید این استدلال را شفاف و مستند ارائه کنند. اگر معتقدند اشتباه کردهاند، باید مسئولیت آن را بپذیرند. سکوت یا کلیگویی، نه اعتماد عمومی را بازمیگرداند و نه بحران را حل میکند.
اعتماد عمومی؛ سرمایهای که با توئیت بازنمیگردد
منصوری از «سلب امید و اعتماد» سخن میگوید. این گزاره از همه بخشهای توئیت او حساستر است، زیرا اعتماد عمومی مستقیما به رفتار نخبگان سیاسی گره خورده است. مردمی که میبینند یک جریان سیاسی همزمان مسئول اجراست و منتقد همان اجرا، طبیعی است که دچار سردرگمی و بیاعتمادی شوند. این وضعیت پیام روشنی دارد: هیچکس مسئول نیست.
اعتماد، با پذیرش مسئولیت ساخته میشود، نه با فرافکنی. وقتی اصلاحطلبان در قدرتاند، باید به صراحت بگویند کدام تصمیمها را خود گرفتهاند، کدام تصمیمها را نتوانستهاند بگیرند و چرا. این سطح از صداقت، اگرچه پرهزینه است، اما تنها راه بازسازی سرمایه اجتماعی است. پاسخ علیاصغر شفیعیان، مشاور معاونت ارتباطات ریاستجمهوری، دقیقا روی همین نقطه دست میگذارد. او با یادآوری اینکه تقریبا نیمی از کابینه و بخشهای کلیدی دولت در اختیار اصلاحطلبان است، مینویسد: «پاسخ اعتماد رئیسجمهور به شما این باید باشد که پاسخگوی وضعیت کنونی باشید.» این سخن، نه حمله سیاسی است و نه تسویهحساب جناحی؛ بلکه یادآوری یک اصل بدیهی حکمرانی است: قدرت بدون پاسخگویی، مشروعیت ندارد. شفیعیان البته با احتیاط اضافه میکند که «از حالا قضاوت نکنیم، شاید آنها توجیهی دارند.» این جمله، توپ را دوباره به زمین اصلاحطلبان میاندازد. اگر توجیهی وجود دارد، اگر محدودیتهایی بوده، اگر تصمیمهایی تحمیل شده، چرا به صورت علنی با مردم در میان گذاشته نمیشود؟ چرا روایت رسمی اصلاحطلبان همچنان روایت طلبکاری است، نه گزارش عملکرد؟
دوگانه خطرناک: مردم خشمگین، نخبگان مبهم؟
اشاره منصوری به «خشم مردم» واقعیتی انکارناپذیر است، اما خشم عمومی زمانی خطرناکتر میشود که نخبگان سیاسی تصویر روشنی از مسئولیت خود ارائه ندهند. در چنین وضعیتی، خشم نه به اصلاح سیاستها، بلکه به بیاعتمادی عمیقتر به کل ساختار سیاسی منجر میشود. اصلاحطلبان اگر نگران دوام حکمرانیاند، باید پیش از هر چیز این دوگانه را حل کنند. نمیتوان هم از مردم خواست هزینه تصمیمها را بپردازند و هم از پذیرش مسئولیت آن تصمیمها شانه خالی کرد. نمیتوان هم در جلسات هیأت دولت نشست و هم در فضای مجازی نقش معترض را بازی کرد.
شجاعت اعتراف یا استمرار فرار؟
بحران امروز اقتصاد و حکمرانی ایران، بیش از آنکه بحران ایده باشد، بحران شجاعت است؛ شجاعت اعتراف به خطا، شجاعت بازنگری در سیاستها و شجاعت گفتوگوی صادقانه با مردم. اصلاحطلبان بهعنوان جریانی که سالها خود را حامل عقلانیت و شفافیت معرفی کردهاند، بیش از دیگران در معرض این آزموناند.
اگر آنان واقعا معتقدند تورم، تحریم و کسری بودجه محصول عواملی خارج از کنترلشان بوده، باید این ادعا را با جزئیات توضیح دهند. اگر معتقدند در برخی حوزهها شکست خوردهاند، پذیرش این شکست، نه نشانه ضعف، بلکه شرط بازگشت به سیاستورزی مسئولانه است. توئیت آذر منصوری، ناخواسته یا آگاهانه، یک تناقض بنیادین را عیان کرد: اصلاحطلبانی که هنوز زبان مطالبهگری را حفظ کردهاند، اما حاضر نیستند بار پاسخگویی را بر دوش بگیرند. در شرایطی که جامعه زیر فشار اقتصادی و روانی قرار دارد، این تناقض دیگر قابل پنهان کردن نیست. اگر اصلاحطلبان میخواهند همچنان بهعنوان نیرویی معتبر در سیاست ایران باقی بمانند، باید از این دوگانگی عبور کنند. نخستین گام، علنی کردن همان «توجیهها» و توضیح صریح سهم خود در وضع موجود است. در غیر این صورت، هر توئیت اعتراضی جدید، نه نشانه دغدغهمندی، بلکه یادآور فراری دیگر از مسئولیت خواهد بود.
اصلاحطلبان نباید معترض باشند!
مسأله اصلاحطلبان در وضعیت کنونی، صرفا یک خطای رفتاری یا تاکتیکی نیست؛ با یک تناقض عمیقتر و ساختاری روبهرو هستیم. اصلاحطلبی در ایران، بهگونهای شکل گرفته که همزمان میخواهد در قدرت بماند و از هزینههای قدرت فرار کند. این دو، با هم جمع نمیشوند. نتیجه، وضعیتی است که امروز شاهد آن هستیم: جریانی که هم در دولت نشسته و هم از دولت گلایه میکند، هم تصمیم میگیرد و هم از نتایج تصمیمها شاکی است.
ریشه این تناقض را باید در هویت سیاسی اصلاحطلبی جستوجو کرد. اصلاحطلبان از ابتدا خود را «نیروی اصلاح از درون» معرفی کردند؛ جریانی که قرار بود بدون برهم زدن ساختار، آن را عقلانیتر، کارآمدتر و انسانیتر کند. این تعریف، در نظریه میتوانست معقول باشد، اما در عمل یک پیامد خطرناک داشت: اصلاحطلبی به جای آنکه مسئولیتمحور باشد، به هویتمحور تبدیل شد. یعنی اصل، حفظ برند «اصلاحطلب» شد، نه پاسخگویی نسبت به خروجی قدرت. در چنین چارچوبی، اصلاحطلب نمیتواند بهطور کامل مسئول باشد، چون مسئولیتپذیری به معنای پذیرش شکست است و پذیرش شکست، بهزعم آنان، ضربه به «پروژه اصلاحات» تلقی میشود. بنابراین شکستها یا به گردن ساختار انداخته میشود، یا به تحریم، یا به رقیب، یا به «نگذاشتند» این مکانیسم دفاعی، در کوتاهمدت هویت را حفظ میکند، اما در بلندمدت اعتماد عمومی را میسوزاند. از سوی دیگر، اصلاحطلب نمیتواند کاملا معترض هم باشد، چون معترض واقعی باید حاضر باشد هزینه اعتراض را بپردازد. اعتراض بدون هزینه، اسمش اعتراض نیست؛ اسمش ژست است. اصلاحطلبان اما به محض نزدیک شدن به خط قرمز هزینه، عقب مینشینند. نتیجه، نوعی اعتراض کنترلشده است که نه قدرت را اصلاح میکند و نه مردم را قانع.
این وضعیت، یک دوگانگی خطرناک میسازد: اصلاحطلب هم در جلسات تصمیمسازی حضور دارد و هم در رسانهها زبان انتقاد باز میکند. این دقیقا همان نقطهای است که اعتماد عمومی فرو میریزد. مردم میپرسند اگر شما میدانستید این تصمیم غلط است، چرا گرفتید؟ اگر نمیدانستید، چرا امروز ادعای فهم دارید؟
مسأله مهمتر این است که اصلاحطلبی ایرانی به شدت به «اخلاقگرایی کلامی» وابسته شده است. در این گفتمان، نیت جای نتیجه را میگیرد. یعنی اگر نیت خیر بوده، شکست قابل توجیه است. این منطق در سیاست، فاجعهبار است. مردم با نیت زندگی نمیکنند؛ با تورم، بیکاری و ناامنی روانی زندگی میکنند. وقتی اصلاحطلب از موضع اخلاقی اعتراض میکند، اما از موضع اجرایی پاسخگو نیست، شکاف میان گفتار و واقعیت عمیقتر میشود. از منظر حکمرانی، هیچ نظام پایداری تحمل نمیکند که یک جریان سیاسی بهطور مزمن در «منطقه خاکستری» بماند. یا باید مسئول بود، یا معترض. مسئول یعنی قبول کنی که خروجی کار، امضای تو را دارد. معترض یعنی از قدرت فاصله بگیری و هزینه بدهی. اصلاحطلبان اما اصرار دارند هر دو را با هم داشته باشند و این، ذاتا ناممکن است.
این ناممکن بودن، فقط نظری نیست؛ در عمل هم بارها خود را نشان داده است. هر بار که اصلاحطلبان در قدرت بودهاند و ناکامی رخ داده، روایت غالب این بوده: «ما میخواستیم، اما نشد.» این جمله شاید برای یکبار شنیده شود، اما وقتی به الگوی تکرارشونده تبدیل میشود، دیگر توجیه نیست؛ اعتراف به ناتوانی است و ناتوانی که پذیرفته نمیشود، تبدیل به بیصداقتی میشود.
نکته کلیدی اینجاست که اصلاحطلبان به جای بازتعریف نقش خود، همچنان به حفظ موقعیت بینابینی دل بستهاند. آنها میترسند اگر کاملا مسئول شوند، سرمایه اجتماعیشان بسوزد و میترسند اگر کاملا معترض شوند، از قدرت حذف شوند. این ترس دوگانه، آنها را فلج کرده است. نتیجه، سیاستورزی است که نه شجاعت تصمیم دارد و نه شجاعت اعتراف.
در چنین شرایطی، توئیتهایی از جنس توئیت آذر منصوری، نه نشانه حساسیت اجتماعی، بلکه علامت همین بنبست است. وقتی رئیس جبهه اصلاحات از رئیسجمهور میخواهد «کاری بکند»، بدون اینکه سهم جریان متبوعش را توضیح دهد، در واقع دارد از مسئولیتی فرار میکند که گریزی از آن نیست. این فرار، شاید در کوتاهمدت برای بدنه سیاسی قابل هضم باشد، اما برای جامعهای که زیر فشار معیشت است، قابل قبول نیست.
اصلاحطلبان اگر میخواهند از این بنبست خارج شوند، تنها یک راه دارند، انتخاب. یعنی یا باید بپذیرند که بخشی از وضع موجود محصول تصمیمها و رویکردهای خودشان است و مسئولانه پاسخ بدهند، یا صادقانه از قدرت فاصله بگیرند و نقش معترض را با تمام هزینههایش ایفا کنند. ادامه وضعیت فعلی، نه اصلاحطلبی را نجات میدهد و نه حکمرانی را.
در نهایت، مسأله این نیست که اصلاحطلبان بدخواهاند یا بیدغدغه. مسأله این است که گفتمان آنها به نقطهای رسیده که دیگر نمیتواند همزمان دو نقش متضاد را بازی کند. سیاست، بر خلاف آرزو، منطق دارد و منطق سیاست میگوید: کسی که مسئول است، حق ندارد ژست معترض بگیرد و کسی که معترض است، نباید از مسئولیت فرار کند. این تناقض اگر حل نشود، هر اعتراض جدید اصلاحطلبان، نه بهعنوان زنگ خطر، بلکه بهعنوان صدای تکراری یک بنبست شنیده خواهد شد. بنبستی که خودشان ساختهاند و فقط خودشان میتوانند از آن عبور کنند؛ اگر شجاعتش را داشته باشند.
منبع : آخرین خبر

















































