
دنیای اقتصاد/متن پیش رو در دنیای اقتصاد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
محمدحسین باقی| ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، روز چهارشنبه (۲۶ آذرماه) در سخنرانی خود در نشست سالانه وزارت دفاع روسیه، رهبران اروپایی را «خوکهای کوچک» توصیف کرد و گفت روسیه به اهدافش تحت عنوان آنچه آن را «عملیات ویژه نظامی» مینامد «بهطور قطعی» خواهد رسید. او در یک سخنرانی در سال۲۰۰۵ هم از فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ بهعنوان «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک» قرن بیستم یاد کرده بود. پرسش این است که چرا پوتین رهبران اروپایی را با چنین ادبیاتی مورد خطاب قرار داد؟ آیا مساله فقط جنگ اوکراین و مسدود کردن داراییهای روسیه در اروپاست؟ یا مساله بزرگتر از این است؟
پوتین نگرشی تحسینآمیز همراه با تقبیح به شوروی داشت. از یکسو به شُکوه و عظمت شوروی میبالید و فروپاشی آن را بزرگترین تراژدی قرن بیستم میدانست. از سوی دیگر، تمایلی به بازگشت به دوران شوروی نداشت و نظام سیاسی آن را توتالیتر میپنداشت. او فقط عناصری از شوروی را در راستای توجیه نظریه سیاسی خود میخواست. بهعبارتدیگر، او بندباز ماهری بود که میکوشید عناصر مشترکی میان «شوروی» و «روسیه» و شُکوه گذشته کشورش بیابد و آنها را با هم پیوند دهد.
پوتین در روزهای اولیه حضور خود در کرملین، هدفش تجدید و تقویت دولت بود و این هدف هم با این رویکردها دنبال شد: کشف دوباره و احیای ارزشهای اساسی در روسیه، زنده کردن سنتهای تاریخی و کنار گذاشتن دنبالهرویهای صرف از الگوی غربی.
وقتی اتحاد شوروی در سال۱۹۹۱ فروپاشید، بیشتر مقامهای روس در دفتر شهرداری سنپترزبورگ بهسرعت تصاویر و چهرههای قهرمانان انقلابی کمونیست مانند «لنین» و «کیروف» را از دیوارها پایین کشیدند و تصاویر بوریس یلتسین را جایگزین آنها کردند. اما در سوی دیگر، دستیار شخصی شهردار یعنی ولادیمیر پوتین در دیوار دفتر کارش تصاویری از «پترکبیر» را آویزان کرده بود؛ مهمترین تزار روس که کشورش را به یک قدرت در میان قدرتهای اروپایی تبدیل کرد. پروفسور «آریه کروگلانسکی»، استاد روانشناسی در دانشگاه مریلند، معتقد است که پوتین علاقه زیادی به «دیدهشدن» دارد. او میکوشد تا خود را ناجی و قهرمان روسیه جا اندازد و پا جای پتر کبیر بگذارد یا لااقل خود را شبیه به او سازد. او معتقد است حس دیدهشدن حسی است که نشان میدهد آن فرد اهمیت دارد یا مهم است. فرد میتواند این حس را با توجه به ارزشهایی که در جامعهاش مقدس است، بهدست آورد. این ارزشها میتواند ثروت باشد، قدرت باشد یا شجاعت باشد. پوتین در اندیشه سیاسی بهنوعی وامدار پتر کبیر است؛ هرچند میان اقدامات این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. اما بگذارید به تاریخ برویم و ببینیم مشکلات و معضلات تزار روس چه بود؟ آیا این مشکلات و معضلات به ودیعه به ولادیمیر پوتین رسیده است؟
سرگرد «فرانسسکا گراهام»، از دانشکده مطالعات نظامی پیشرفته ارتش آمریکا، معتقد است که روسیه از روزگار پتر کبیر (۹ ژوئن ۱۶۷۲ – ۸ فوریه ۱۷۲۵) و کاترین کبیر (۱۷۲۹ – ۱۷۹۶) با سه معضل اساسی روبهرو بوده است و این معضلات همچون میراث به جانشینان آنها تا روزگار لنین و استالین و حتی پوتین منتقل شده است. اولین معضل امنیتی «جغرافیا» است. جانشینان پتر وارث کشوری بودند که محصور در خشکی است و از سه جهت در معرض تهدید بود: از سوی مغولها، عثمانیها و سوئدیها. او بر این باور است که ایوان مخوف هم به این معضل پی برده بود؛ اینکه دشمنان، روسیه را محاصره کردهاند و دیگر اینکه ناتوانی روسیه در دسترسی به دریا، آزادی تحرک و مانور این کشور را محدود کرده است. هرچند فناوری ممکن است برخی از این معضلات را حل کرده باشد.
دومین معضل، شرایط آبوهوایی سخت روسیه است که محدودیتهای بسیاری بر تصمیمگیری به وجود میآورد. برخی از این تصمیمات عبارت است از: در کجا زیستن و در کجا کشتوزرع کردن و شکم مردم را سیر کردن. بیشتر روسها در بخش غربی و شرقی کشور زندگی میکنند تا از زمستان سخت در امان باشند. به دلیل موقعیت آبوهوایی، بیشتر زمینهای مزروعی و قابلکشت – حدود ۵.۷درصد کل زمینهای روسیه در غرب و جنوب غربی کشور قرار دارد. این دو واقعیت -موقعیت اکثریت جمعیت در غرب و زمینهای در دسترس برای کشاورزی- نگاه امنیتی روسیه را بهشدت بر مرزهای غربی خود متمرکز ساخته است.
سومین معضل هم به وسعت سرزمینی و مسافت زمانی این کشور بازمیگردد. روسیه بزرگترین کشور جهان است با ۱۷میلیون کیلومترمربع. در صورت سفر هوایی از یک بخش از روسیه به بخش دیگر، رسیدن به مقصد حدود ۵.۸ساعت طول میکشد و طی این مسیر با قطار حدود ۷روز زمان میبرد. روسیه دارای ۱۱منطقه زمانی است. اما پتر و جانشینانش برای حل این معضلات چه کردند؟ برای افزایش قدرت دولت و متمرکزسازی امور، تزارهای روس (از جمله بهطور مثال) ایوان مخوف مبادرت به کاهش قدرت کلیسای ارتدوکس کرده و تمام امور زمینی را در دست دولتی مقتدر و متمرکز قرار دادند. شاید بتوان فعالیت کرملین در سوریه و کنترل پایگاههای «حمیمیم» و «طرطوس»، ورود به جنگ در اوکراین (در سال ۲۰۱۴ و اشغال کریمه تا تهاجم تمامعیار در سال۲۰۲۲ که تا امروز همچنان ادامه دارد) و اقدامات مشابه را در همین راستا مورد ارزیابی قرار داد.
پوتین همچون الگوی خود پتر کبیر معتقد به یک نظام رهبری متمرکز برای بازسازی امور و مهار ناآرامیهای داخلی و تحقیر بینالمللی ناشی از فروپاشی شوروی است. آنچه در راستای تداوم سنت تاریخی روسیه قابلذکر است، آن است که رهبران این کشور همواره از بینظمی داخلی، مداخله خارجی و ضعف دولت سخت واهمه دارند. این ترسها از قضا ترسهایی است که گویی در «دیانای» پوتین وجود دارد. تزارهای روس علاوه بر نظام متمرکز رهبری به ابزار نظامی هم توجه ویژهای داشتند. بهطور مثال، پترکبیر ابزار نظامی را بهعنوان «بال» دولت مقتدر مینگریست و این ابزار نظامی برای کسب سرزمین، برقراری آرامش داخلی و دیپلماسی عنصری حیاتی به شمار میرفت. چنین است که پوتین دموکراسی را برنمیتابد و آن را با «هرجومرج» یکسان میگیرد. تقویت بازوی نظامی دولت در دوران جانشینان پتر بهویژه در دوران پوتین همواره در اولویت بود.
سرگرد گراهام میافزاید که «فعالیت نظامی ابزاری برای پتر بهمنظور دستیابی به اهداف سیاسی امپریالیستی و پرداختن به معضلات امنیتی دائمی روسیه، گسترش امپراتوری و اعمالنفوذ سیاسی بینالمللی بود. ارتش علاوه بر این، وظیفه مهم ایمن نگهداشتن دستگاه دولتی در برابر مردم را ایفا میکرد. به لحاظ تاریخی، جمعیت چندقومی همواره اسباب نگرانی پتر بود؛ چراکه شورشهای داخلی چند بار اسباب تهدید و سرنگونی تزار شده بود که معروفترین آن طی شورش پوگاچف در سالهای ۱۷۷۳ تا ۱۷۷۴ در اوایل سلطنت کاترین بود.» این نگاه در دوران شوروی به اوج رسید. به طور مثال، در دوران لنین «وصلت میان قدرت سیاسی و ارتش» یک ضرورت بود.
در دوران ولادیمیر پوتین اما این رویکرد اوجی دیگر یافت. پوتین همچون تزارهای قدرتمند روس (پتر و کاترین) بر این باور است که روسیه باید از سوی «یک رهبر قدرتمند» اداره شود. حال این رهبر میخواهد در قالب پتر تجلی یابد، خواه در چهره استالین یا در قامت پوتین جلوهگر شود. بنابراین، مولفههای اساسی اندیشه پتر که در ذهن پوتین رسوب کرده عبارت از این است: الف) یک دولت قدرتمند و یک رهبر واحد برای اداره کشور ضرورت دارد. ب) این دولت باید متمرکز باشد تا از قابلیت اداره سرزمینی به وسعت روسیه برخوردار باشد. ج) ارتش بال اصلی دولت در راستای حفظ امنیت داخلی (جلوگیری از آشوب و هرجومرج)، جلوگیری از مداخله خارجی و حفظ ثبات دولت در برابر ملت روس است.
پوتین اگرچه پتر کبیر را الگوی خود میبیند، اما در ادامه راه او ناکام ماند. پتر با یک «استراتژی» روشن به اصلاحات گستردهای در زمینههای نوسازی ارتش، مدرسه و نظام آموزشی و تمرکز اقتصادی در راستای ادغام روسیه با غرب و نظام جهانیِ وقت دست زد. پوتین هم دست به اصلاحاتی زد، اما این اصلاحات بیش از آنکه در راستای همگرایی روسیه با غرب و نظام جهانی باشد، «تاکتیکی» برای رجعت روسیه به شکوه سابق با رویکردهای امپریالیستیمآبانه بود که اقبال چندانی برنینگیخت. پتر کبیر را شاید (با کمی اغراق) بتوان اولین ناسیونالیست روس و احیاگر «ملیگرایی» در این کشور خواند. چه، او وجدان خفته روسها را بیدار و آنها را به «خودآگاهی» رساند. پتر از عمق وجود به دانش باور داشت و به شکل ناشناخته دست به سفرهایی در دل سرزمینهای غربی زد. او نهتنها «آموخت» بلکه کوشید آن دانش و فناوری غربی را وارد کشورش کند به مردم کشورش «بیاموزاند» و روسیه را وارد قطار اقتصاد و پیشرفت جهانی سازد. پوتین هم در سال ۲۰۰۰ برای بازسازی چهره کشورش ۲۰سفر خارجی در سال انجام داد. این سفرها بهجای آنکه دانش و فناوری برای روسیه به ارمغان آورد، فقط برای ارتقای وجهه شخصی او صورت گرفت.
پتر کبیر اصرار زیادی به «شایستهسالاری» داشت و برای او فرزند نجبا یا عوام فرق زیادی نداشت. درحالیکه پوتین نظام سیاسی کشورش را به روی گروهی از «نزدیکان» گشود. اطراف او حلقهای از الیگارشها وجود دارند. در غرب، خودکامگی پوتین زبانزد شده و از خطرات «پوتینولوژی» سخن میگویند. حلقه این الیگارشها آنقدر تنگ شده که فقط تعداد معدودی از نخبگان سیاسی وفادار به پوتین در آن وجود دارند. در این نظام برخلاف دوران پتر، متر و معیار نه شایستهسالاری که نزدیکی و وفاداری هر چه بیشتر به پوتین است.
پتر در دوران حضور خود در قدرت دو جنگ مهم داشت که این جنگها برای آینده روسیه حیاتی بود. یکی تصرف آزوف و خارجکردن آن از دست امپراتوری عثمانی و جنگ بزرگ شمالی که همگی در راستای اثبات عظمت روسیه بهعنوان یک قدرت جهانی بود. در حقیقت، دوران پتر عصر غربیسازی، تشکیل یک دولت قدرتمند و اوج قدرت ارتش، دوره ناسیونالیسم روسی و ورود روسیه به جرگه قدرتهای بزرگ بود. اگرچه در دوران پوتین هم جنگهایی رخ داد (کریمه، گرجستان و جدایی اوستیا و آبخازیا و جنگ اوکراین) و پوتین کوشید احساسات ناسیونالیستی و میهندوستانه روسها را زنده کند و با الگوگیری از پتر کبیر در مسیر او حرکت کند و در برههای هم کوشید روند ورود روسیه به جرگه قدرتهای بزرگ را تکرار کند اما حوادثی چند (از جمله آغاز تهاجم به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ که همچنان ادامه دارد) روند توسعه این کشور را متوقف ساخت و در عمل این کشور وارد دورهای از رویارویی با غرب شد.
رویکرد اخیر پوتین با اروپا نهتنها ریشه در «جدال هویتی» دارد، بلکه رهبر کرملین با تحقیر اروپا میخواهد بگوید روسیه دیگر آن روسیه ضعیف دهه ۹۰ نیست که بتوان داراییهایش را مسدود کرد و در راستای تضعیف یا تجزیهاش گام برداشت. پوتین خود را احیاگر شکوه شوروی در قالب «روسیه نوین» میداند و میکوشد نشان دهد که مسکو هنوز یک «قدرت جهانی» است.
منبع : آخرین خبر

















































