
مجموعه «۱۲ روز» شامل آثار سیاه و سفید با ضربات قلم تند و پر انرژی است که مخاطب را به مواجههای مستقیم با فشار و تنش زمانه دعوت میکند. بومهایی که زخمی شدهاند اما ایستادهاند، تجربهای نادر از نقاشی بهمثابه واکنش ارائه میکنند.
در روزگاری که تصویر بیشتر از آنکه حاصل تجربه زیسته باشد، به کالایی برای مصرف سریع بدل شده است، مواجهه با آثار نقاشی که از دل واکنشهای بدنی و تند بیرون آمدهاند، فرصتی برای مکث و بازاندیشی فراهم میآورد. این نقاشیها، برخلاف تصاویر بدموقع و بیبنیاد، به فهمی از تجربه انسانی نزدیکاند؛ تجربهای که نه برای تزئین دیوار، بلکه برای ثبت فشار، تنش و انباشت تجربه شکل گرفته است. مجموعه تازه عبدالحمید پازکی در گالری سهراب دقیقاً از همین جنس است؛ آثاری که پیش از آنکه به زبان درآیند، بدن مخاطب را درگیر میکنند و پیش از اینکه تفسیر شوند، حس میشوند.
نمایشگاه «۱۲ روز» نه روایتی خطی ارائه میدهد و نه مدعی بازنمایی مستقیم از یک واقعه مشخص است، با این وجود زمان همچون عنصری ناپیدا اما تعیینکننده در تمام آثار حضور دارد. زمانی که نه میگذرد و نه حل میشود، بلکه تهنشین میگردد و بر سطح بوم فشار میآورد. زمان در این نقاشیها کیفیتی فیزیکی مییابد؛ گویی به ماده تبدیل شده و در قالب لایه، خراش و فرسایش قابل لمس است. نقاشی در این مجموعه، بیش از آنکه تصویر باشد، میدان برخورد نیروهاست: نیروی کنترل و رهاشدگی، فرسایش و ایستادگی، حذف و بقا.

یکی از تصمیمهای بنیادین پازکی در این مجموعه، فاصلهگرفتن آگاهانه از رنگ است. حذف رنگ در اینجا نه نشانهی ضعف بصری است و نه امتناع از بیان، بلکه انتخابی مفهومی است که نگاه را به هستهی کنش نقاشانه هدایت میکند. سیاه، سفید و طیفهای میانی خاکستری، فضایی میآفرینند که در آن هر حرکت قلممو، هر مکث، هر تکرار و هر خراش، اهمیتی مضاعف مییابد. در غیاب رنگ، تصویر از اغواگری فاصله میگیرد و به مواجههای صریح بدل میشود؛ مواجههای که چشم را وادار به دقت و بدن را ناگزیر به مشارکت میکند.
این محدودیت آگاهانه، نسبت مخاطب با اثر را دگرگون میکند. دیگر نمیتوان از فاصلهای امن و بیتعهد به نقاشی نگاه کرد. سطح بوم مخاطب را به نزدیکشدن فرا میخواند؛ به دنبالکردن رد حرکتها، توقفها و بازگشتها. در این آثار، نقاشی بیش از آنکه نتیجهی طرحی از پیش تعیینشده باشد، محصول واکنشی بدنی است. بدن نقاش حضوری آشکار دارد: در شدت ضربهها، در تکرار کنشها، در ناتمامی برخی سطوح و در جاهایی که گویی حرکت ناگهان متوقف شده است. این حضور بدنی، نقاشی را از سطح تصویر به سطح رخداد ارتقا میدهد.
سطح بوم در آثار پازکی آرام و صیقلی نیست. بافتها خشناند، لایهها فرسوده و سطوح گاه یادآور چیزهاییاند که بارها تحت فشار قرار گرفتهاند. این وضعیت سطحی، صرفاً انتخابی فرمی نیست، بلکه حامل معنایی گستردهتر است. بوم در اینجا به مثابه بدن عمل میکند: بدنی که ضربه را دریافت میکند، خراش میخورد، آسیب میبیند اما فرو نمیریزد. نقاشی به صحنهای برای ثبت اثر نیروها بدل میشود؛ نه برای بازنمایی جهان بیرونی، بلکه برای نشاندادن پیامدهای آن.
لکهها در این مجموعه نقشی محوری دارند. نه لکههایی کاملاً تصادفی و نه لکههایی کاملاً مهار شده. میان کنترل و رهاشدگی، تعادلی ناپایدار برقرار است؛ تعادلی که هر لحظه امکان فروپاشی دارد. این وضعیت، به شکلی ضمنی، بازتاب تجربه انسان معاصر است: زیستی میان فشارهای بیرونی و تلاش مداوم برای حفظ انسجام درونی. پازکی این وضعیت را توضیح نمیدهد و به زبان نمیآورد، بلکه آن را بر سطح بوم مستقر میکند و به چشم و بدن مخاطب میسپارد.
در لایهای عمیقتر، آثار نمایشگاه با مفهوم سکوت درگیرند. اما این سکوت، سکونی تهی نیست؛ سکوتی است متراکم، فشرده و مملو از صداهای فروخورده. فضاهای خالی، بخشهای محو و سطوح مهآلود، همگی نشانههایی از تعلیقاند؛ گویی چیزی در آستانهی بیان متوقف شده یا امکان گفتن نیافته است. این کیفیت، نقاشیها را به حوزه حافظه نزدیک میکند؛ حافظهای لایهمند، ناپایدار و همواره در حال بازنویسی.
حافظه در این آثار نه نوستالژیک است و نه بازگشتگرا. گذشته در قالب تصویر مشخصی احضار نمیشود، بلکه اثر خود را به شکل فشار، زخم و رد باقی میگذارد. آنچه دیده میشود، نتیجهی برخورد اکنون با لایههایی از تجربه انباشته است. از همین رو، نقاشیهای پازکی بیشتر به مواجهه شباهت دارند تا به یادآوری؛ مواجههای آرام، اما مداوم و گریزناپذیر.
تنش میان فرسایش و زایش، یکی از محورهای اساسی این مجموعه است. سطوح خراشخورده و فرسوده، نشانههای آشکاری از تخریباند، اما در دل همین تخریب نوعی ایستادگی نهفته است. بومها فرو نمیریزند؛ تصویر را حفظ میکنند و همچنان امکان دیدن را فراهم میآورند. این دوگانگی، بدون آنکه به شعار نزدیک شود، پرسشی بنیادین را پیش میکشد: چگونه میتوان در دل فرسایش دوام آورد؟ و آیا خودِ دوام، شکلی از زایش نیست؟
پازکی در این مجموعه، نقاشی را از وظیفهی «زیبا بودن» معاف میکند. زیبایی اگر حضور دارد، از جنس زیبایی کلاسیک یا دلنشین نیست؛ بلکه زیباییای است حاصل صداقت، حاصل حذف تظاهر و وفاداری به کنش. این رویکرد، آثار را به نوعی واقعگرایی خاص نزدیک میکند؛ واقعگراییای که نه به بازنمایی عینی جهان، بلکه به ثبت تجربه زیسته نظر دارد. جهان بیرونی بهطور مستقیم در این نقاشیها حضور ندارد، اما فشار و پیامدهای آن در تمام سطوح احساس میشود.
از منظر جایگاه هنرمند، این مجموعه را میتوان ادامهی منطقی مسیری دانست که پازکی طی سالیان پیموده است. تجربهی تحصیل، زیست در بسترهای فرهنگی متفاوت و بازگشت، همگی در زبان تصویری او رسوب کردهاند. با این حال، آنچه در آثار اخیر برجستهتر شده، نوعی صراحت است؛ صراحتی که از حذف زوائد میآید و از اعتماد به خودِ عمل نقاشانه. این صراحت نه حاصل شتاب، بلکه نتیجه زمان است؛ زمانی که به هنرمند اجازه داده به هسته کار خود نزدیک شود.
نمایشگاه «۱۲ روز» تجربهای نیست که بتوان آن را با نگاهی گذرا دریافت. این آثار، شتاب نگاه را پس میزنند و مخاطب را وادار به مکث میکنند. مکثی که در جهان امروز، خود کنشی انتقادی است. نقاشیها زمان میطلبند؛ هم برای خلق و هم برای دیدهشدن. در این مکث، امکان تأمل و گفتوگوی درونی فراهم میشود.
چیدمان آثار در گالری سهراب، با پرهیز از شلوغی و عناصر زائد، این تجربه را تقویت میکند. هر اثر فضای کافی برای تنفس دارد و گفتوگویی آرام میان بومها شکل میگیرد. این سکوت فضایی، با سکوت درونی آثار همنواست و مواجهه مخاطب با نمایشگاه را به تجربهای پیوسته بدل میسازد.
در نهایت، «۱۲ روز» را میتوان بیانی بصری دانست که از دل فشار، حذف، خراش و سکوت شکل گرفته است. پازکی در این مجموعه، نقاشی را به ابزار واکنش بدل میکند؛ واکنشی صادقانه، بیواسطه و عاری از اغراق. این آثار پاسخ آماده نمیدهند؛ بلکه پرسش را در وضعیت نگاه مخاطب مستقر میکنند.
تماشای این مجموعه، مواجهه با نقاشیای است که مقاومت میکند؛ همانگونه که از مقاومت سخن میگوید. نقاشیای که یادآوری میکند هنوز میتوان به تصویر بهعنوان میدان جدی تجربه اندیشید؛ جایی برای مکث، تفکر و رویارویی با آنچه زیستهایم، حتی اگر نتوانیم آن را به زبان بیاوریم.
منبع : ایلنا
















































