
یکی دو ماه از شروع کار جدیدش گذشته بود که یک روز تلفن خانهمان زنگ خورد. گوشی را که جواب دادم، آقایی پشت خط گفت: سلام حاجخانم! من از دفتر مقام معظم رهبری با شما تماس میگیرم. خیلی شوکه شدم. سعی کردم بر خودم و احساسم مسلط شوم و سلام و احوالپرسی کنم تا بببینم برای چی با من تماس گرفتند.
به گزارش ایسنا،کتاب «قصه آن دختر شیراز» نوشته زینب مولایی، کتابی ۲۵۶ صفحهای از مجموعه همسران (جلد دوم) و داستان زندگی فاطمه چمنخواه همسر سردار حسین نجات است که بهتازگی از سوی نشر «مرزوبوم» مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه به بازار نشر رسیده است.
داستان از جایی آغاز میشود که فاطمه چمنخواه در تهران دانشجو است و با شروع اعتصابات دانشگاهها به شیراز بازمیگردد. در همین حین خانوادهاش خبر آمدن خواستگاری را به او میدهند. فاطمه ابتدا مخالفت میکند اما چون پدرش در رودربایستی قرارگرفته است، جلسه خواستگاری برگزار میشود و سرانجام سردار نجات و فاطمه چمنخواه به دلیل نقاط مشترک زیادی که داشتند، ازدواج میکنند.
نکته جالبتوجه، مقدمات مراسم ازدواج آنها است که حال و هوای آن دوران را بهخوبی نشان میدهد. در بخشی از کتاب به این موضوع اشاره میکند که فاطمه چمنخواه و سردار نجات، برای اینکه آیهای از قرآن را روی کارت عروسیشان چاپ کنند، به چندین چاپخانه سر میزنند اما پس از جستوجوی زیاد، تنها یک چاپخانه آنهم در شرایطی که اسمی از چاپخانه برده نشود، این کار را پذیرفت.
در این کتاب به مقوله کشف حجاب و نگاه مدارس و دانشگاهها به بانوان باحجاب توجه به خصوصی شده است. در بخشی از کتاب در مورد وضعیت آن دوران از زبان فاطمه چمنخواه میخوانیم:
دوست داشتم من هم حجاب داشته باشم؛ اما مدرسه خیلی ما را اذیت میکردند. در مدرسه سه نفر بودیم که روسری کوچکی داشتیم. یکی از ما که پشت در مدرسه از ترس تحقیرها و توهینها حجابش را برمیداشت، میماندیم من و یک نفر دیگر. همیشه از سر صف فرار میکردیم. از ترس مدیرمان که آدم بددهان و بداخلاقی بود. گاهی که چشمش به ما میافتاد، از سکویی که بالا ایستاده بود فریاد میزد: «آهای شما دوتا، اون لطه رو از روی سرت بردار.» یعنی آن حجابی که به سرت بستی آنقدر کثیف و نجس است. خیلی بهمان برمیخورد. تحقیرها اذیتمان میکرد، اما حاضر نبودیم با تمام این توهینها و تحقیرها دست از چیزی که به آن معتقد بودیم و به آن علاقه داشتیم برداریم.
فاطمه چمنخواه و حسین نجات، در طول زندگی خود علاوه بر علمآموزی، نقش مهمی در فعالیتهای انقلابی داشتند. این زوج در طول زندگیشان با فعالیتهای فرهنگی و امنیتیشان، خدمت بزرگی به امام و انقلاب کردهاند و همچنان نیز به فعالیت خود در این راستا ادامه میدهند.
این کتاب برای علاقهمندان به تاریخ شفاهی انقلاب، روایت زندگی همسران فرماندهان و همچنین پژوهشگران حوزه زنان و انقلاب اسلامی جذاب و خواندنی است.
بخشی از مقدمه نویسنده کتاب:
چقدر دوست داشتم چنین شخصیتی را بیشتر بشناسم، کسی که همانند همدورهایهای خودش تحصیل را رها نکرده بود، خیلی زود و بدون آگاهی ازدواج نکرده بود. دانشگاه را قبل از انقلاب تجربه کرده بود، در هیچ دورهای از تاریخ زندگیاش منفعل نبود و همیشه و همهجا هم پای همسرش کارکرده بود.
در همان گپ و گفت اول، زندگیاش برایم خیلی جذاب آمد. او شبیه آن چیزی که مدتها بود دشمنان میخواستند به ما القا کنند که زن در ایران سرکوبشده، نبود. اتفاقاً رها و آزاد هرچه را دوست داشت به دست آورده بود. یک دختر پرتلاش، یک دانشجوی فعال، یک همسر قوی و فهیم و عاشق، یک مادر همهفنحریف، یک زن فعال و جهادگر، یک مدیر توانمند حوزه، یک زن مؤمنه که اتفاقاً دین و اسلام روحش را پرورش داده بود و از او یک بانوی همه چی تمام ساخته بود.
بخوانید «قصه آن دختر شیراز» را و به دنیا بگویید که زنان ایرانی اینگونه اند که از هیچ کار و تلاش و فعالیتی چشم نمیپوشند، مادری و همسر نمونه بودن را افتخار میدانند و در کنار تمام فعالیتهایشان، زندگی را برای خود و اهالی خانه بهشت میکنند. اگر نبودند چنین زنانی، قطعاً مردانشان به موفقیت نمیرسیدند که به گفته پیر جماران «از دامن زن مرد به معراج میرود»
در پشت جلد کتاب میخوانیم:
یکی دو ماه از شروع کار جدیدش گذشته بود که یک روز تلفن خانهمان زنگ خورد. گوشی را که جواب دادم، آقایی پشت خط گفت: سلام حاجخانم! من از دفتر مقام معظم رهبری با شما تماس میگیرم. خیلی شوکه شدم. سعی کردم بر خودم و احساسم مسلط شوم و سلام و احوالپرسی کنم تا بببینم برای چی با من تماس گرفتند.
لطفاً گوشی دستتان باشه، حاج خانوم با شما کار دارند. اسم «حاجخانم» را که شنیدم متوجه شدم منظورشان همسر حضرت آقاست. هیجانم بیشتر شد. گوشی تلفن را محکم به گوشم چسبانده بودم و منتظر شنیدن صدای ایشان بودم.
طولی نکشید که یکصدای مهربان مرا خطاب قرار داد و شروع کرد به سلام و احوالپرسی. از اینکه با ایشان همکلام شده بودم خیلی خوشحال شدم. بعد از حال و احوال گفتند: من فردا یک مراسم روضه دارم منزلمون. خوشحال می شم شما و دختراهم تشریف بیارید.
منبع : ایسنا

















































