یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

داستان کودک فقیر و بنده ای که با خدا نسبت داشت


 

نی نی بان: در تعطيلات كريسمس، در يك بعد از ظهر سرد زمستاني، پسر شش هفت ساله‌‌اي جلوي ويترين مغازه‌‌اي ايستاده بود. او كفش به پا نداشت و لباس‌هايش پاره پوره بودند. زن جواني از آنجا مي‌گذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد، آرزو و اشتياق را در چشم هاي آبي او خواند. دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد.