جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
ته خط
«یک سنتور قدیمی و بزرگ. اون سنتور شده بود بازیچه من. آخه تو خونه ما مادرم با موسیقی خیلی مخالف بود در حالی که موسیقی مغز منو جلا میداد. ذهنمو باز میکرد. زندگی را شیرین میکرد.»
حالا دیگر وارد دنیای جدیدتری شدهایم. دیگر نه حمید هامونی داریم که دنبال علی عابدینی و انسان کاملش بگردد، نه پری که باید به ذات بازیگری روزگار پی ببرد، نه کارگردانی که «نگاهش به آسمون برای پیدا کردن انعکاس غروب خورشید تو چشم بازیگرشه». کار از این حرفها گذشته. اگر در «مهمان مامان» شهری داشتیم که از هر قسمتش از بالا تا پاییناش یک چیزی برای ورود به سفره پیدا و جامعه به آن شکل آرمانی تصویر میشد، حالا با یک موقعیت آخرالزمانی درجه یک طرفیم. علی به آن چیزی که میخواسته رسیده و وقتی در انباری را باز میکند و قدم به قدم پلهها را پایین میرود و آن سنتور قدیمی را میبیند، با اولین صدایی که از آن سنتور در میآید و نگاهی که علی به دنیای بیرون و مسیر سخت پیش رو میکند، تازه داستان شروع میشود. این همان جایی است که تمام فیلمهای گذشته مهرجویی آنجا تمام شدند. قهرمان خودش را پیدا کرده نیروهای درونیاش را شناخته، آن هم در ۱۲ سالگی. فکر میکردیم همین که حمید هامون علی عابدینیاش را پیدا کند، کار تمام است. روزگار شیرین میشود و دنیا به کام و حواسمان نبود همان جا در اوج بیایمانی و سرگردانی مهرجویی خبر امروز را داده بود: «وقتی هم باز آمدی خونوادهت نبودند، باز نمیدونم برای چی، همه دنیا را توگشتی پیشون. نرسیدی بهشون. وقتی پیدات شد و برگشتی خونه مونست تنهایی بود و انتظار.
آخ که چه زجری تو کشیدی علی جون.» حالا دیگر حتی پدر رضا هم نیست که لیلا را درک کند. نهایتا آقای تمایل را داریم که همین قدر میداند که علی جنس میخواهد و دکتر بیمارستان که همین قدر میفهمد که علی دیگر جنس نمیخواهد! علی تو این جامعه فقط به عنوان یک معتاد تحلیل میشود. موقعیت هیولاگونه مادر رضا در فیلم «لیلا» را به شکل بدتری برای پدر و مادر علی میبینیم. اولین هزینه این حرکت را علی با طرد شدن از طرف پدر و مادرش میپردازد و اینجاست که قهرمان باید خودش را نشان بدهد: گر بدینسان زیست باید پاک/ من چه ناپاکم/ اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانی برتر از بیبقای خاک.
قهرمان ایمانش را به دست آورده هر چه که هست، هزینه این ایمان است. حالا داستان مردی را میبینیم که میخواهد در پناه ایمانش دنیای خودش را بسازد. هر چه علی درونش آرامتر میشود، بیرونش آشفتهتر است.
هر چه از درون به سمت بقا میرود، از بیرون به سمت فنا و این تناقض برای یک جامعه یعنی بحران یعنی نتوانسته از زندگی شیرین علی، از مغز جلا داده شده علی، زندگی مردمش را شیرین کند. ذهن مردمش را جلا بدهد. یعنی پتانسیل جامعه برای انرژی گرفتن از فرد و بخشیدن این انرژی به جمع در بدترین وضعیت خود قرار دارد و در این جامعه سه مسیر بیشتر برای فرد قابل تصور نیست؛ یا فرار به سبک هانیه یا همرنگ جماعت شدن و تن دادن به شرایط به سبک برادر علی یا رفتن به مسیر علی و علی لذت بردن از لحظهها و همنشینی با این لحظهها در همین جامعه را انتخاب میکند. اعتراضی هم ندارد. دنبال یک لحظه ناب دارد میگردد.
هزینهاش را هم میدهد. آرمانشهرش را زیر یک چادر با هانیه کنار سنتورش ساخته. ایمانش به ثمر نشسته. لذت دنیا مثل مری پاپینز از آسمان به زندگی علی و هانیه نازل میشود و آنها را به یک دنیای پر از رنگ و نور و نعمت و لذت و شادابی پرتاب میکند. علی سرانجام دریچه آسمان را باز کرده و رقص قهرمان در میانه میدان شروع شده و لحظهها به همان سادگی که به علی نزدیک میشوند از او دور میشوند با یک باران، دنیای پر از رنگ و لعابی که مری پاپینز برای بچهها ساخته بود از هم میپاشد. به همان سادگی که مری پاپینز بچهها را ترک کرد و به آسمان رفت، این لحظهها هم از دنیای علی و هانیه رفت.
علی مانده و هجوم واقعیت خشمگین که سنتورش را میشکند که مجوز همه کنسرت هایش را لغو میکند که هانیه را از دستش میقاپد. کل انرژی که این شهر برای علی دارد، سرخوشی و نشئگی است. علی میماند بین دیدن و ندیدن هانیه. جامعه کار خودش را کرد، علی را با کله زد زمین و دیگر اگر تلاشی هست برای رفتن به خیالات و به دست آوردن همان لحظههاست. اگر علی سراغ مادرش میرود، برای برگشتن به نشئگی است. اگر دستش را به طرف پدرش دراز میکند برای تزریق است. مهرجویی خشمگینترین دنیایی که میتوانسته را برای قهرمانش چیده و علی اما ایمانش را به لحظهها از دست نمیدهد. صبح تا شب دارد دنبالشان میگردد. نهایتا باروری قهرمان اتفاق میافتد. همنشینی با لحظهها نتیجه میدهد و درخت ایمان علی میوه میدهد اما نه در شهر و نه بین مردم. واقعیت موجود، توان پذیرفتن این میوهها را جز درون لقمههای سوسیس ندارد. پای سفره این ایمان هم غیر از چند تا معتاد کسی نیست اما اینقدر عمیق هست که هر چقدر هم سوسیس سرخ کند، باز هم تمام نشود.
تمام اتفاقهایی که برای یک معتاد باید بیفتد در این فیلم میافتد. آدمهای سطحیبین درباره فیلم گفتند کلیشه مهرجویی طبق معمول با یک داستان ساده ما را به عمیقترین مفاهیم میرساند. مگر کم داستان درباره بحران نازایی ساخته شده بود؟ علی معتاد میشود. خانودهاش در اوج بدبختی پیدایش میکنند و در درمانگاه ترکش میدهند. اگر توانستید در دل همین داستان کلیشهای علی و دنیایش را بفهمید که هیچ وگر نه بدانید که شما هم شامل همان شهر خشمگینی هستید که علی را کشت.
سعید حسینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست