چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

شعر و شاعری در تنکابن


شعر و شاعری در تنکابن

ادبیات گیلکی در تنکابن خصوصاً در زمینه ی شعر و داستان و ضرب المثل و چیستان بسیار پربار است که بنده در زمینه ی شعر و شاعری مطالبی را نقل می کنم و پس از ان نمونه هایی از دوبیتی را نقل می نمایم ذکر همه ی قالب های شعری از مثنوی گرفتا تا غزل و دیگر قالبها نیازمند فضای گسترده تری است که در اینجا مجال آن نیست

شعر و شاعری : این نوع ادبی در تنکابن مخصوصاً درمناطق روستایی و ییلاقی بسیار غنی و پربار است . در این جا سعی بر آن است که ابتدا به صورت اجمالی بعضی از ویژگی های این اشعار بررسی و بعد از آن نمونه های مختلفی از آنها ارائه شود .

۱) یکی از ویژگی هایی که به وفور در این شعر ها دیده می شود ، آمیختگی آن با عناصر طبیعت است ؛ به طوری که در بیشتر شعرها محیط طبیعی و فضای پیرامون زندگی جلوه گر می شود ؛ مانند آمدن نام انواع درخت ها و گیاهان و پرندگان و حیوانات و ...

کِرات دار بَکِته ، دِه نَزَه پیله یه یارِی بِگیتُم دَربُمَه خیره

باشی یارِ باگو ناباش تو خیره مُرا تی عاشِقِی سرباشِ خیله

( * کرات : نام درختی است که تمام بدنه و شاخه هایش پر است از تیغ های بلند و تیز .

** درخت کِرات افتاده و دیگر تخم و محصولی نداده است . یک یاری گرفتم که لجوج از آب در آمده است . برو به یارم بگو که لجوج نباشد زیرا آوازه ی عاشقی من و تو همه جا رفته است . )

زردِ مِلجَی می گونَه زرد هَکِردی اِمه خانه هُمَنِ ترک هَکِردی

اِمِه خانه پیشِ جِفتِ ایزگیل دار دو چشمان تِره نِینه ، نُشِنه کار

( * مِلجه : به هر پرنده ی کوچک که به اندازه ی گنجشک باشد .

* ایزگیل دار : درخت ازگیل ؛ که در تنکابن به آن «کُنِس » می گویند .

** ای گنجشک زرد ، چهره ام را زرد و آمدن به خانه ی ما را ترک کردی .

جلوی خانه ی ما دو درخت انبه است . وقتی دو چشمانم تو را نبیند نمی تواند سر کار برود . )

۲) زندگی و فرهنگ مردم در این شعرها و دوبیتی ها جلوه گر می شود ؛ به طوری که با خواندن بعضی از شعرها به راحتی نوع زندگی و شغل و درآمد مردم را می توان فهمید :

اطاقِ خِلی کَردُم ، تو بیایی نِمِت پُر قِلی کَردُم تو بیایی

اگر بِینُم نیِه هم صحبتِ مُ هَوانِ پُشت هِری ، بیشی گِدایی

( * « نِمِت » همان نمد است که برای روستاییان در حکم قالی بود . فرشی که از پشم گوسفند ساخته می شد و بیشتر نشان دهنده ی نوع زندگی کوه نشینان و دامداران ییلاقی است .

* « هَوان » کیسه ای بود که بیشتر از پوست بز درست می کردند و در آن آرد یا مواد غذایی دیگر می ریختند یا پنیر خشک شده و شور را در آن محافظت می کردند به طوری که حتی یک سال در آن می ماند بدون اینکه خراب شود . این کلمه نیز نوع زندگی مردم را نشان می دهد و همچنین در آن جا ها گدایانی نیز بودند که این پوستین ها را که مانند انبان بود به دوش می گرفتند و آذوقه و وسایلی که گدایی می کردند ، در آن قرار می دادند .

** اطاق را خالی کردم تا تو بیایی و آنجا را پر از نمد و قالی کردم تا تو بیایی . اگر ببینم که تو به هم نشینی من نیامدی ، خدا کند « هوان » را به دوش بگیری و به گدایی بروی . )

چَربِدارِی نَکِن مِره بَد هانه بِرنج هالَه راس نَک ، کَمِر درد هانه

اگر وینی خرجِ خانه کَم هانه نِشاس ویجین کَنُم ، خَرجی در هانه

( * در همین دو بیتی چند نکته را می توان فهمید :

نخست اینکه شغل بعضی از مردم چهارپا داری بوده است و مورد خشنودی خانمها نبود .

دیگر اینکه زنان در کارهای خانه و درآمد نقش اساسی دارند به طوری که با کمک کردن در کشت و نشای برنج و مواظبت از آن و دیگر کارهای بیرون خانه به کمک مردان کم درآمد می آمدند و ...

** چارپاداری نکن ، من بدم می آید . کسیه ی برنج را بلند نکن ، کمرت درد می آید .

اگر می بینی که خرجی خانه کم می آید ، نشا و وجین ( کار در زمین برنج ) می کنم و خرجی خانه جور می شود . )

۳) حتّی دوبیتی هایی به وسیله ی زنان و دختران سروده شده است که حکایت از ازدواج های تحمیلی در گذشته دارد ؛ یعنی به زور دختری را به پسری داده اند و یا او را برخلاف میلش به شهر و دیاری غریب فرستاده اند :

جانِ مآر مِره نَزِن مُ تی کیجایُم اُنِه یه مِره هِدِی ، مُ نارِضایُم

اُنِه یه مِره هِدِی پُر از دارایی بیکارَه بَرِنُم ، شُنُم گدایی

( مادر جان ، من را کتک نزن ؛ من دختر تو هستم . او را به عقد من درآوردی ولی من ناراضی ام . او را به دادی که پر از دارایی و مال و ثروت است . ( ولی من دوستش ندارم ) من با فردی بیکار ازدواج می کنم و به گدایی می روم . ( و این برایم بهتر است . ) )

آغوز دارِ بُنِی حالِ حکایت می مآرِی مِره هَدَه غِریب وِلایت

می مآرِ دَستِ جی دارُم شکایت وقتِ مُردِن بیَم خُشته وِلایت

( زیر درخت گردو از احوال خودم حکایت می کنم . ( و می گویم که ) مادرم من را به ولایت غریب فرستاد . من از دست مادرم شاکی هستم . ( و دوست دارم ) وقت مردن به ولایت خود برگردم . )

مآرِی مآرِی مِره نِخا شو هِدِی می بالِ بِیتی آودنگِ جو بِدِی

مِره پِلا هِدِی تُرشِ دو ای جی مِره عقد هَکِردی ظرفِ چو ای جی

( ای مادر ای مادر من را شوهر دادی در حالیکه من راضی نبودم . دست من را گرفتی و در جوی آبدنگ ( نوعی آسیاب ِکوچک ) انداختی . به من برنج دادی درحالی که خورشت آن دوغ ترش بود . و با زور ِکتک عقدم کردی . )

۴) شعرهایی که در حوزه ی ادبیات غنایی و مسائل عاشقانه سروده شده اند ، بسیار وسیع است . در این نوع از شعرها و غالباً دوبیتی گاهی مرد به عنوان عاشق و زن معشوق واقع شده است که در اصل اینگونه هم باید باشد ولی به خاطر مسائل اجتماعی و نیاز و وابستگی شدید زنان در بعضی از شعرها به نظر می رسد که مرد به عنوان معشوق واقع شده است زیرا این شعرها را زنان و دختران جوان بعد و یا قبل از ازدواج خطاب به مردان سروده اند . از بین شعرهایی که معشوق زن است و سراینده ی آن مرد است ، قالب شعر اغلب به صورت مثنوی و یا قالبی شبیه مثنوی است ؛ مانند شعر « صبورا » یا « رعنا » یا

« زبیده » ؛ وگاهی هم به صورت دوبیتی :

برای نمونه چند بیتی از شعر « رعنا » را در این جا ذکر می کنم :

رَعنَی گُله رَعنَی / گُل سنبُله رَعنَی / رَعنَی گُنه مُ گالِشُم رَعنَی / بُزابُنِ سَرگالِشُم رَعنَی / ماهی دو مَن روغن کَشُم رَعنَی / از عاشِقِی دَس نَکِشُم رَعنَی / رَعنَی گُله رَعنَی / جانِ دِله رَعنَی .....

( رعنا گل من است ؛ رعنا سنبل است ؛ رعنا به من می گوید که تو گالش ( چوپان ) هستی ؛ من چوپان هستم ؛ من در بُزابُن ( نام منطقه ای است ) سردسته ی چوپانان هستم و ماهی دو مَن ( معادل ۲۲ کیلو ) روغن درست می کنم . من از عاشقی دست نمی کشم . رعنا گل است و جان و دلم است و ... )

نمونه هایی هم از دوبیتی هایی که سراینده ی آنها مردان هستند :

کیجا جانِی تی دیم گُلِ اناره سَفَ تی دوش دَره چوچَ دیاره

سَفَ هَدِن مِره تِره بِدارُم برنج کارِی باشام تی یادِ هارُم

( دختر جان گونه ی تو مانند گل انار است و سبد برنج بر پشت تو است و پستان هایت

پدیدار است . سبد را به من بده برایت نگهدارم ( آن را من حمل کنم ) وقتی برای کشت برنج و نشا رفتم ، یاد تو را بر زبان می آورم . )

و یک دوبیتی که یک مصراع اضافه هم دارد :

کیجا رِِه بِن کیجا رِه بِن کیجا رِه کیجا افشان هَکِرد مویِ سیا رِه

بیشینین باگونین کیجا یِه مآرِه کیجا یِه رِسیدَه چِرِه خانه دارِه

کیجا یِه خیر هاکِن هَدِن اَمارِه

( دختر را ببین که چگونه موهای سیاهش را افشانده است . بروید و به مادر دختر بگویید که چرا دختر دم بخت را در خانه نگه داشته است . بگویید که دختر را خیر کند و به ما بدهد . )

و امّا شعرهایی که مردان مخاطب هستند و سروده ی زنان و دختران است :

لَکتِشانِ بِکاشتِن سبزِ گندم اگر یارِ مُنی تِره دِل دَبِندُم

اگر دانُم که اندک بی وفایی دِه تی حدّ و تی سامانِ نَگِردُم

( در لاکتراشان گندم سبز کاشتند . اگر تو یار من هستی به تو دل ببندم . اگر بدانم که اندکی بیوفایی در حق من می کنی ، دیگر در محدوده ی زمین تو قدم نمی گذارم . )

جیر و جارِی شینی ، سیا مِیجِ دانه زِن بَر زِن بَر گونی ، نِداری خانه

یه قاصد بَرِسَن می پِرِ خانه می پِر جِواب نَدَه تی قاصِدانِه

( ای که مانند دانه ی کشمش سیاه هستی ، ( برای خود نمایی ) بالا و پایین می روی و پیوسته دم از ازدواج و زن گرفتن می زنی ، یک قاصد به خانه ی پدرم برسان چون هنوز پدرم به قاصدان قبلی تو جواب نداده است . )

۴) شعر هایی که در آن مسائل روزمره ی زندگی دیده می شود و از درد و رنج مردم کشاورز سخن به میان آمده است ؛ نمونه های زیادی از این نوع شعر را آقای ناصر امینی و هلاکو خان خلعتبری در قالب مثنوی ، غزل و دوبیتی سروده اند که بعداً به ذکر آنها خواهم پرداخت .

۵) بعضی از شاعران نیز شعر خود را در خدمت منافع اجتماعی و بیان تبعیض ها و دردها و مشکلات مردم عامه سرودند ؛ در بین این شاعران کسانی دیده می شوند که از نظر مدارج تحصیلی زیاد بالا نیستند ولی از نظر شعور اجتماعی و داشتن وجدان بیدار در سطح بالایی قرار دارند .

آقای بهرام ناظریان یکی از این شاعران بیدار و باشور و هیجان است . ایشان به نقل از خودش یک روز در زیر سایه ی درخت « مِزی » یا بلوط آرمیده بود که ناگهان در جنگل صدای ارّه موتوری به گوش او رسید و این صدا که توأم با بریدن درخت است ، آنچنان تأثیری بر او گذاشت که همانجا مثنوی زیبای « مِزی دار » را سرود . این مثنوی که از زبان درخت بلوط بیان شده است ، دارای تصویری بسیار قوی و در عین حال واقع گرا است و تشبیهات زیبایی را می توان در آن دید که سبک توصیفی شاعران قصیده سرای سبک خراسانی را فرا یاد می آورد ؛ با این شعر نیز صفحات بعد آشنا خواهید شد .

۶) بیشتردوبیتی هایی که در بین مردم رایج است ، مضامین عاشقانه و غم انگیز دارد و از نظر سبکی و زبانی شبیه دوبیتی های باباطاهر و فایز است . دوبیتی هایی هم وجود دارد که مربوط به داستان عشقی « عزیز و نگار » است که در بخش داستانها به آن خواهیم

پرداخت .

۷) نکته ی قابل توجه اینکه گاهی قافیه در این دوبیتی ها غالباً به این صورت است که بیت اول قافیه ای جداگانه دارد و بیت دوم نیز قافیه ای جدا متمایز با قافیه ی بیت اول و گاهی نیز تمام مصراع های دو بیت قافیه ای یکسان دارند :

مآرِی مآرِی مِره چی روز وِچی بی غم و غُصَّه هَمَه می دِل دِچی بی

غم و غُصَّه هَمَه خاردَه نِشانه نِخایارِ یِه مآر ! بُردَه نِشانه

وَلگِسَرِ مِلکِ خُشکی سَرِیته هرچی نِهال بَزَم ثمر نِگیته

هرچی نامه هَدَم می یار وِنِیته تی مُسان یار مگه قحطی بِگیته ؟

۹) در خیلی از این شعرها کلمات فارسی زیاد استفاده شده است ؛ در حالی که شاعر به راحتی می توانست معادل گیلکی به جای فارسی به کار برد که البته این موضوع خود به بررسی و تأملی جداگانه نیاز دارد .

به قربان سفیدی لب تو به قربان جدایی کردن تو

جدایی کردی و یادم نکردی به قربان غریبی رفتن تو

و اینک به نمونه هایی از دوبیتی ، مثنوی و غزل توجه کنید :

الف ) دوبیتی ها

لازم به ذکر است که این دوبیتی ها دو دسته اند : دسته ی اول آنهایی هستند که در بین عامه ی مردم رواج دارد و بر سر زبان ها است ؛ دسته ی دیگر آنهایی هستند که اثر طبع و قریحه ی شاعران بنامی چون ناصر امینی ، هلاکو خلعتبری و ... است . این دسته از دوبیتی ها طبق اصول و قواعد شعری سروده شده اند .

ـ دسته ی اول :

اطاقه خِلی کردُم ، تو بیایی نِمِت پر قِلی کردُم ، تو بیایی

اگر بیِنُم نیِه هم صحبتِ مُ

هَوانِ پشت هِری ، بیشی گِدایی( اطاق را خالی و خلوت کردم و از قالی و نمد پر کردم تا تو بیایی . اگر ببینم که تو به همنشینی من نیامدی ، خدا کند انبان پوستین را به دوش بگیری و گدایی بروی . )

***

سه روزه رفته ای سی روزه حالا

زمستان رفته ای پاییزه حالا

خودت گفتی سر وعده می آیم

شمارا کن ببین چند روزه حالا( قرار بود سه روزه بروی و برگردی ولی الآن سی روز است که از پیشم رفته ای ؛ زمستان از پیشم رفته ای ولی حالا پاییز است . خودت گفتی که در زمان مقرر می آیم ؛ روزها را بشمار و ببین که چند روز است که رفته ای و هنوز نیامدی . )

***

خوشا آنروز که با هم یار بودیم

دو تا کفتر سرِ یک دار بودیم

تمام بلبلا خوابیده بودند

من و تو تا سحر بیدار بودیم( چه روزهای خوشی که با هم یار بودیم و همانند دو کبوتر بر سر یک درخت نشسته بودیم . تمام بلبل ها خوابیده بودند ولی من و تو تا سحر بیدار بودیم . )

***

اگر یار مُنی ، راهانه بیَه

اگر را بسته شد ویرانه بیَه

اگر دانی که دشمن در کمینه

ماهی آزاد باباش ، رودخانه بیَه( اگر یار من هستی ، از راه اصلی بیا و اگر راه بسته باشد ، از راههای فرعی و ویرانه ها خود را به من برسان . اگر می دانی که دشمن و رقیب در کمین تو نشسته است و نمی توانی از راه اصلی و فرعی بیایی ، ماهی آزاد شو و از رودخانه بیا . )

***

اگر یار مُنی یک جو نُخار غم

بده دستت به دستم خاطرت جم

اگر قول مرا باور نِداری

به آن قرآن که خوانی تو دمادم( اگر یار من هستی ، به اندازه ی یک دانه ی جو هم غم و غصه نخور ؛ دستت را به دست من بده و خاطرت آسوده باشد . اگر سخن من را باور نمی کنی ، قسم می خورم به همان قرآنی که تو پیوسته می خوانی . )

***

به قربان سفیدی لب تو به قربان جدایی کردن توجدایی کردی و یادم نکردی به قربان غریبی رفتن تو

***

دلادل می زنُم ، مُ دل نِدارُم عمارِت ساختُم منزل ندارُمعمارِت ساختُم از چوب مِزی هَمَه در وطنِن ، مُ در غِریبی( از دل سخن می گویم ، در حالی که دلی ندارم ؛ خانه ای ساختم ولی در آن ساکن نیستم . خانه ای ساختم از چوب درخت بلوط ؛ همه در وطن هستند ولی من در غربت .

***

کِرات دار بَکِته ، دِِه نَزَه پیله یه یارِی بِگیتُم دَربُمَه خیره باشی یارِ باگو ، ناباش تو خیره مُرا تی عاشِقِی ، سرباشِ خیله( درخت کِرات افتاده و دیگر دانه و تخمی برنیاورده است ؛ یاری گرفته ام که لجوج و خیره سر از آب درآمده است . برو و به یارم بگو که اینقدر خیره سر نباشد زیرا ماجرای عاشقی من و تو همه جای قبیله پیچیده است . )

***

سیا زِلفِ تو داری مُ نِدارُم مُ تی قدّ و تی بالایِ بنالُمغِریبی تو شینی ، چاره نِدارُم کُجار بِشِی ، بُشُم تِره بیارُم( تو زلف سیاهی داری که من آن را ندارم ؛ من فدای قد و قامت تو شوم . به غربت می روی و من چاره ای ( جز تحمل ) ندارم ؛ کجا رفتی که من بروم و تو را بیاورم . )

***

لاکتِراشانِ خِیاطِی ، بِه بیشیم کو

گیلانِ آبِ دارِی ، بِه بیشیم کو گیلان گرمِه ، گیلان هیسَّه نِشانِه آبِ گیلان گرمه ، خوردَه نِشانِه گیلِ لُوکِه زردِه ، بُردَه نِشانِه وی هَمرَه همسفر ، کَردَه نِشانِه ( این شعر برای خیّاط مشهدی حسن ریاضتی ( لاکتراشی ) سروده شده است که از ییلاق خوش آب و هوای ِ لاکتراشان به گیلان ( منطقه ی جلگه ای ِ تنکابن مد نظر است . ) که هوای شرجی و بیماری زای آن زمان قابل تحمل نبود ، می آید تا از راه خیاطی و کشت برنج کسب ِ درآمد کند :

ای خیّاط لاکتراشان بیا تا به ییلاق برویم ؛ ای که در گیلان به کار آبیاری و پرورش برنج مشغولی ، بیا به ییلاق برویم . گیلان گرم است و نمی توان در آنجا اقامت کرد ؛ آب گیلان گرم است و نمی شود آن را خورد . در ضمن دختر گیل زرد گونه است و نمی شود با او ازدواج کرد و با او به مسافرت رفت . )

***

دو چشم زاغه دو ابرو بوره دلبر

مُرا تی عاشِقِی مشهوره دلبر مُرا تی عاشِقِی عیبی نداره همان عیبه که منزل دوره دلبر( دلبرم ، دو چشمت آبی رنگ و دو ابرویت خرمایی است ؛ عاشقی من و تو شهره ی خاص و عام است . عاشقی من و تو عیب و عار نیست ؛ تنها عیب این است که منزل تو دور است . )

***

مُ چِندی بَمِجُم پَشتانِ پُشتِه

کیجا مُ گاز گیرُم تی دیمِ گوشته اگر مآر تِره باگوت چی بَگِشته بُوگ عسِّل بُخاردُم ، مَگِز بَگِشته(من چقدر باید پشت پشه بند بگردم ؛ دختر ، من گونه ی گوشت آلود تو را گاز می گیرم . اگر مادرت گفت که چی تو را گزیده است ؟ ؛ بگو بر سر کندوی عسل رفتم و عسل خوردم و زنبور گونه ام را نیش گزیده است . )

***

رُخانه سَر بَزَم درختِ بیدی تو باهارِه کُلاک ، مُ پاییزِه شی تِره قَسِّم بَدَم به تی جِوانی

مِره دَس وِنیگیر تا سرِ پیری ( کنار رودخانه درخت بیدی کاشتم ؛ تو مانند باران بهاری طراوت بخشی و من همانند بارش درهوای مه گرفته ی پاییزی سرد و بی روحم . ترا به جوانیت قسم می دهم که تا زمان پیری از من دست نکشی و تنهایم نگذاری . )

***

رنگِ غربت هِمیشه سبزه زاره چِشمِ مآرِی هِمیشه انتظاره عَلِفِی سر بَزَه ، اَلان باهاره سبزه ماشین تِره وطن بیاره( رنگ غربت همیشه مانند سبزه زار وچشم مادر همیشه در انتظار است . علف سر بر آورده و اکنون بهار فرا رسیده است ؛ خدا کند که ماشین سبزی تو را به زادگاهت بیاورد. )

***

شبِ تار و شبِ تار و شبِ تار شبانِ تاریکی چِتَه بُمَه یار شَبانِ تار بُمَه با ستاره سو

دَس به دسمال بُمَه کیجا دِنی بو( عجب شب تاریکی ، در این شب تاریک یار چگونه به منزل معشوق آمده است ؟ یار با نور ستاره این راه را پیموده است ؛ دستمالی را به عنوان هدیه گرفته بود ولی معشوقه اش در منزل نبود . )

***

شِمه سِرا یِه پیش سه تِه سیف داره سه تِه کیجا دَره قطار قطاره یِکِی ماهِ خانه ، یِکی ستاره یِکِی هم هاکِرده می دِلِ پاره( جلوی سرای شما سه درخت سیب است ؛ سه دختر ِ همسان و هم قد نیز در خانه هستند . یکی همانند ماه و یکی همچون ستاره است و یکی هم دل من را پاره پاره کرده است . )

***

خِسُم اَفتاب بابوم تی رو بِتابُم خِسُم تِرِه بَبِرُم تی وَر بخوابُم اِندی تی وَر بَنُم شب هَکِنُم روز تِره ناجه نِمانه مِره افسوس( من می خواستم همچون آفتاب شوم تا به رویت بتابم ؛ من می خواستم یاری بگیرم که در آغوش او آرام گیرم . آنقدر کنار تو بخوابم و شب را به روز برسانم که دیگر چنین آرزو و عقده ای در دل تو باقی نماند و من نیز دیگر افسوس نخورم . )

***

شب ِ شبنم ، روز ِ گل نم نُبَنه نِخِسبُن یار ، مِره همدم نُبَنه

نِخِسبُن یار ، چی مانه ؟ چوب شمشاد

هر چی رندِه زَنُم هموار نُبَنه( شبنم همانند نم ِ بر روی گل در روز نمی شود ؛ یاری که نمی خواهمش ، همدم من نمی شود . یاری که دوستش ندارم ، مانند چوب شمشاد است که هرچه آن را رنده بزنم ، صاف نمی شود . )

***

بلند بالا دو چشم داری سیاهی تی سیگار قاب نُقرَه ، دُورِش طِلایی اگر خِنی هَکِنی از مُ جدایی محتاج ِ نان وَکی ، بیشی گدایی ( ای که قامتی بلند و دو چشم سیاه داری ؛ جا سیگاری تو از نقره و دورش طلایی است . اگر می خواهی از من جدا شوی ، خدا کند نیازمند نان شوی و به گدایی بروی . )

***

هالودارِه دَره اون جیر ِ لاته وی تی تی کَلِنه اِمه حِیاطهکیجا ساجه بَزِن دورِ حیاطه تی یارِی بُنه امشب تی مشاطه( درخت آلویی در زمین پایین و نزدیک رودخانه است که شکوفه هایش در حیاط خانه ی ما

می ریزد . دختر ، دور حیاط را جارو بزن چون یار تو امشب مشّاطه ات خواهد شد . )

***

درختِ خم کَنُم ، لیمو بِچینُم جِوانُم ، جاهلُم ، تا کی نشینُم جوانُم ، جاهلُم ، تازه گلابی مِره مُردَن خُبه ، نه این جِوانی( درخت را خم می کنم تا لیمو بچینم ؛ من دختری جوان هستم و تا کی باید خانه نشین باشم ؟ من جوان و همانند گلابی تازه شاداب هستم ؛ ( ولی چون نمی توانم به یارم برسم ) مردن برایم بهتر است و جوانی برای من خوشایند نیست . )

***

مُ چِندی بِنیشُم دُورِ لَتازه چِندی قَضا کُنُم ظُهرِ نِمازه مُرا تی عاشِقِی ، دَرشا آوازه زودتر بیرون بیَه ، لَب کُنُم تازه ( تا کی و چقدر باید من پشت نرده های چوبی ایوان بنشینم ؟ ( و بیرون را بنگرم ؟ ) ؛ تا کی باید ( به خاطر مشغولیت ذهنی ) نماز ظهرم قضا شود ؟ آوازه ی عاشقی من و تو همه جا رفته است ؛ زودتر بیا تا لبم را تر و تازه و سیراب کنم . )

***

بُلَن بالا ! هانُم بر خاطر تو آویز طِلا دَبِسُم گردِنِ تو اگر دانُم تی دل مِره نِخانه برادر وار بَمِج ، مُ خواهر تو( ای بلند بالا ، به خاطر تو اینجا می آیم تا به گردن تو آویز طلا ببندم . اگر بفهمم که دل تو من را نمی خواهد ، مانند برادر با من بگرد و من نیز خواهر تو می شوم . )

***

هوا امروز غمینه ، چه کنم من ؟

گل سرخ رفتنینه ، چه کنم من ؟

گل ِ سرخ ِ بیار عطری کنم من این عطر آخرینه ، چه کنم من ؟ ( امروز هوا غمگین به نظر می رسد ، چه کار باید کنم ؟ گل سرخ رفتنی است ، چه کار باید کنم ؟ گل سرخ را بیاور تا آن را ببویم ؛ این آخرین بوییدن من است ، چه کار باید کنم ؟ )

***

هوایِ ابر بِیته ، می دِلِ غم

ترسی دارُم بِواره بر سر ِ من

ترسی دارُم بِواره ، لا بیایه

میان ِ لا بمانُم ، وای بر من( هوا ابری شده است و دلم غمگین ؛ می ترسم بر سرم باران ببارد . می ترسم باران بیاید و سیل جاری شود و من میان گل و لای سیل گرفتار شوم . )

***

زرد ِ مِلجَی می گونَه زرد هِکِردی

اِمِ خانه هُمَنِ تَرک هِکِردی

اِمِ خانه پیشِ جِفتِ ایزگیل دار

دو چشمان تِرِه نِینه ، نُشِنه کار( ای گنجشک زرد ، گونه ام را زرد و آمدن به خانه ی ما را ترک کردی . جلوی خانه ی ما دو درخت ازگیل است ؛ دو چشمانم اگر تو را نبیند ، سر کار نمی رود . )

***

بُلَن بالا به بالات اومدم من

برای خال لبهات اومدم من

اگر دانُم خالِ لبهات فروشی

خریدارت منم ، چند می فروشی ؟( ای بلند بالا ، به خاطر قامت بلند تو و خال لبهایت به اینجا آمده ام . اگر بدانم که خال لبهایت فروشی است ، من خریدار آن هستم ، بگو ببینم آن را چند می فروشی ؟ )

***

لَکتِشانِ گُولِه ، می باشا رایه

لَکتِشانِ وَچَه چی غمزه داره

سرِ شانه بَزَه ، لب تازه داره

وی پهلویِ نشستن مِزه داره( راه گذرهای لاکتراشان را بارها پیموده ام ؛ بچه ی اهل لاکتراشان چقدر ناز و ادا دارد . سرش را شانه زده است و لبی تر و تازه دارد و نشستن در کنار او مزه خاصی دارد . )

***

بِِوار باران بِوار نرم نرم ِ باران

کجا منزل بگیرَن چربِداران

چربِداران نِدارِن توبره ی کاه

برای ِ مست ِ چِشمِی می کشم آه( باران ، آرام آرام ببار ؛ چهارپاداران کجا باید سرپناهی بیابند . چهارپاداران کیسه ی کاه به همراه ندارند ، من برای آن که چشمانش مست و خمار است ، آه می کشم . )

***

بُلَن بالا به قربان تی ادب را

طِلا دُگمَی دِچینُم تی قَدَک را

اگر دانُم کدام شبها بیایی

آب و جارِی کنم تی منزلک را(ای بلند قامت ، من به قربان ادب تو شوم ؛ دگمه ی طلا بر شلوار پشمی تو بدوزم . اگر بدانم که چه شبی می آیی ، جایگاه و منزلت را آب و جارو می کنم . )

***

ریزه ریحان بِکاشتُم جای شکر

دلِ تی وَر بَنَم ، دَرُم بُشُم سفر

دِلِ تی وَر بَنَم صد سال ِ دیگر

به غیر از تو نگیرم یار ِ دیگر( ریحان را به جای نیشکر کاشتم ؛ دلم را پیش تو گذاشتم و دارم به سفر می روم . دلم را پیش تو گذاشتم تا بعد از صد سال هم یار دیگری نگیرم . )

***

ریزِ مورَی هِتُم تی گَردِنِ رِه

تِره وَعدَی بَدَم تی بَردِنِ رِه

تِرِ وَعدَی بَدَم امروز و فردا

چِندی از هم بَخُسیم اَمه جدا( تسبیح و گردنبندی که دانه های ریزی دارد ، برای گردن تو خریدم ؛ به تو وعده دادم که با تو ازدواج کنم . به تو وعده ی امروز یا فردا را دادم ؛ تا کی باید جدا از هم بخوابیم . )

***

شب تاری به این تاری نِدیَّم

روزگاری به این زاری نِدیَّم

طفلی بآم که به این سرحد بَرِسَم

نِدَم خیر از زمانه تا به این دم( شب تاریکی به این تاریکی ندیدم ؛ روزگاری به این زاری ندیدم . وقتی به این سرزمین رسیدم ، هنوز طفلی بیش نبودم ؛ تا به این لحظه از زمانه خیری ندیدم . )

***

تو بالای تالار مُن در زِمینُم

تو نارِنج پوس کِنی مُن در کِمینُم

تو نارِنج پوس کِنی دانه به دانه

یِکی مِره دِنی یِکی بَری خانه( تو بالای ایوان ایستاده ای و من بر روی زمین ایستاده ام ؛ تو داری نارنج پوس می کنی و من در کمین تو هستم . تو نارنج را دانه به دانه پوست می کنی ؛ یکی به من می زنی ، یکی را هم به خانه ی خود می بری . )

***

دو تا مُرغِی بودیم همخوان و آواز

شبا در لانه و روزا به پرواز

دوست و دشمن دَکِت اِمِه میانه

یِکِه یه تور هَکِرد ، یِکَم بیگانه( ما همانند دو پرنده ای بودیم که با هم آواز می خواندیم و شب را در لانه سپری می کردیم و روزها را با پرواز کردن می گذراندیم . دوست و دشمن در بین ما نفوذ کرد و باعث شد یکی از ما دیوانه شویم و دیگری غریب و بیگانه . )

***

بِزن باد و بزن باد ِ پریشان

می پیغامِ بَبِر تا لاکتراشان

می پیغام ِ بَبِر تا پیش ِ می یار

بُاگو تا کی تی دِنی مُ بُابوم زار( ای باد ِ پریشان شروع به وزیدن کن و پیغام من را به لاکتراشان ببر . پیغام من را به یارم برسان و به او بگو که تا کی باید به خاطر تو زار و پریشان باشم . )

***

بِزَن باد و بزن باد ِ اووِری

یه دسّه پشم دَنُم تا بُاجی قِلی

اُن قِلی یَه بِدار می یادِگِری

بال به گردِن بَخُُسیم روی قِلی( ای بادی که از آن طرف و از راهی دور می آیی ، شروع به وزیدن کن ؛ ای یار ، مقداری پشم به تو می دهم تا قالی ببافی و آن قالی را به عنوان یادگاری از من نگه دار تا زمانی فرا رسد که دست در گردن هم روی آن قالی بخوابیم . )

***

مسلمانان مسلمانی یَه بِینین

نکِردُم بد که بدنامی یَه بِینین

نَکِردُم بد که عالم شد خبردار

نخفتم خواب شیرین در بر یار( ای مسلمانان ، مسلمانی را ببینید ؛ من کار بدی نکردم که بدنام شوم و شما نظاره گر آن باشید . من کار بدی نکردم که تمام عالم از آن خبردار شده است ؛ با این حال هنوز در بر ِ یار خوابی شیرین نداشته ام . )

***

آغوز دارِ بُنِه حالِ حکایت

می مآرِی مِره هَدَه غِریب وِلایت

می مآرِ دَستِ جی دارُم شِکایت

وقتِ مردِن بیَم خُشته وِلایت( زیر درخت گردو از حال خود حکایت می کنم که چگونه مادرم من را به سرزمین غربت فرستاد . از دست مادرم شاکی هستم و دوست دارم که هنگام مرگ به ولایت خود بازگردم . )

***

جانِ مآر مِره نَزِن ، مُ تی کیجایُم

اُنِ یِه مِره هِدِی ، مُ نارِضایُم

اُنِ یِه مِره هِدِی پُر از دارایی

بیکارَه بَرِنُم شُنُم گِدایی( مادرجان ، کتکم نزن ؛ من دختر تو هستم . من را به کسی دادی که دوستش ندارم و از این وصلت ناراضی هستم . کسی را به عقدم درآوردی که بسیار ثروتمند است ولی من راضی هستم که با فردی بیکار ازدواج کنم و به گدایی بروم . )

***

چَربِدارِی نَکِن ، مِره بَد هانه

بِرِنج هالَه راس نِر ، کَمِر دَرد هانه

اگر دانی خرجِ خانه کَم هانه نِشاس ویجین کَنُم ، خَرجی دَرانه( چهارپاداری نکن ، من بدم می آید ؛ کیسه ی برنج را بلند نکن ، کمرت درد می آید . اگر می دانی که خرجی خانه کم می آید ، ناراحت نباش ، به نشا و وجین ( کار کشاورزی و کشت برنج ) می روم و خرجی خانه را جور می کنم . )

***

کوهان کوهان باشام ، زَرِج بِگیرُم

می پایِ تیغ باشا ، دَرُم بِمیرُمباشام می یار ِ ور مَرهَم هِگیرُم

اَگه مَرهم نَدَه ، وی پیش بِمیرُم( به کوه رفتم تا کبک شکار کنم ؛ تیغی به پایم فرو رفت که دارم می میرم . رفتم پیش یارم مرهم بگیرم ؛ اگر مرهم نداد ، پیشش بمیرم . )

***

تو اینجایی من آنجا حافظم نیست

مگر شهر شما یک کاغذ هم نیست

مگر شهر شما کاغذ گرانِه

مرکب پشت کاغذ زعفرانِه( تو اینجایی و من آنجا در حالی که کسی حافظ و نگهبانم نیست . مگر شهر شما کاغذی نیست که برایم نامه بنویسی ؟ مگر شهر شما کاغذ گران است ؟ و مرکبی که روی کاغذ می نویسند ، مانند زعفران کمیاب و قیمتی است ؟ )

***

نوشتم نامه ای پر عذرخواهی

ببستم بر پَر مرغ هوایی

اگر یارم از این نامه بخواند

بگو صد داد و بیداد از جدایی( نامه ای پر از عذرخواهی نوشتم و بر پر پرنده ای بستم . اگر یارم این نامه را بخواند ، به او بگویید که فریاد از دست جدایی و هجران )

***

سرِ راهان بِنیشتُم با دل ِ تنگ

هَمَه گُنِن چِرِه دلتنگی دلتنگ

نه تب دارُم نه می جانِی کَنه درد

ولی دانُم می یار از مُ بابا سرد( سر راهها با دل تنگ نشستم ؛ همه به من می گویند که چرا دلتنگی ؟ نه تب دارم نه جانم درد می کند ولی مطمئنم که یارم از من دلسرد شده است . )

***

کِلاچِ سرسیا پاپا به تی تی

از اُن سر آمدی میرزا ندیدی

هَمَه گُنِن تی میرزا چی نِشانه

وی سَرِ زِلف دَرِه تا پُشتِ شانه( ای کلاغ سرسیاهی که آرام آرام در حال راه رفتن هستی ، از آن طرف که آمدی ، میرزا را ندیدی ؟ همه می گویند که میرزای تو چه نشانه ای دارد ؟ باید بگویم که زلف سر او تا پشت شانه اش است . )

***

یارِی یارِی تو یاردانی نِدانی

چِتَه یاری که غمخواری نِدانی

بِنیشتُم تا سحر خوابم نیامد

چِتَه خوابی که بیداری نِدانی( ای یار ، تو نمی دانی که چگونه با یار و محبوب خود رفتار کنی ؟ تو چگونه یاری هستی که غمخواری و دلسوزی نسبت به دوست و یار خود نداری ؟ تا سحرگاه نشستم و خواب به چشمانم نیامد ؛ خواب تو چگونه است که بیداری را نمی دانی ؟! )

***

بیا باد و ببر دسمال ِ دستم

به پیش دلبر شیدا و مستم

بگو دلبر سلامَت می رساند

که من از کودکی دل بر تو بستم( ای باد ، بیا و دستمال دستم را ببر و به دلبر شیدا و مستم برسان . به او بگو که دلداده و یار تو سلام می رساند و می گوید که من از کودکی به تو دل بسته بودم . )

***

دور راهان نگاه کردن چه حاصل ؟

دو تا یار ِ جدا کردن چه حاصل ؟

مرا کشتن سر تخته گذاشتن

پشت سر الوداع کردن چه حاصل ؟( به راه های دور نگاه کردن حاصلی ندارد ؛ جدا کردن دو یار از همدیگر نیز فایده ای ندارد . همچنین اگر مرا بکشند و در تابوت بگذارند و پشت سرم الوداع بگویند ، حاصلی ندارد . )

***

عزیز جان پشت پَرچین پیش پَرچین

عزیز جان ، تازه گاودار، باشا سرچین

خداوندا بَرِسَن ابر پاره

می لیلی طاقت گرمی نِداره( یار عزیزم که ... ؛ عزیز جانم که تازگی ها دامدار نیز شده است ، به « سرچین» ( مرحله ای از کشت برنج است . ) رفته است . خدایا پاره ای ابر پدیدار کن ؛ چون یار ِعزیز من طاقت گرما را ندارد . )

***

مآرِی مآرِی مُنِی یاری نِدارُم

بابام بیمار پرستاری نِدارُم

هَمَه بیمار بابان در بستر یار

مُ هم بی یار بابام بی یار و غمخوار( مادر عزیزم ، من یاری ندارم ؛ بیمار شدم و پرستاری ندارم . همه در بستر یار خود بیمار می شوند ولی من نه یاری دارم و نه غمخواری . )

***

می دل خِنه تو دکترزاده باشی

کتاب دکتری را خوانده باشی

اگر روزی بُابوم بیمار و خسته

به بالینم تو هم ایستاده باشی( دلم می خواهد که تو به عنوان یارم پسر دکتر باشی یا کتاب دکتری را خوانده باشی تا اگر روزی بیمار شدم تو به عنوان دکتر در کنار من ایستاده باشی . )

***

گاوِگالِش ، مُنِی تی گاوِپایُم

می بالِ یِه بِگیر مُ بینوایُم

می بالِ یِه بِگیر شَهرا بَچِرخیم

گَبِرزادَی نیَم قوم ِشُمایُم( ای «گاوگالش » من نگهبان گاو تو می شوم ؛ در عوض تو دستم را بگیر که بیچاره و بی نوایم . دستم را بگیر تا برویم شهر و بگردیم ؛ من کافر زاده نیستم بلکه از قوم و نژاد شما هستم . )

***

می سَرِی درد کَنه حالی نِدارُم

مشکی چشمِ خُمارِ کار دارُم

یه شَبِی رِسِنی عزیز ِ مهمان

گله از سر تو بسیار دارُم

( سرم درد می کند و حال و حوصله ندارم ؛ من با کسی که چشمانش سیاه و خمار است ، کار دارم . یک شب به عنوان مهمان عزیزی از راه می رسی و به خانه ی ما می آیی ؛ در حالی که من از دست تو گله و شکایت زیادی دارم . )

***

گلی بِچَم گلی اندازه بِچَم

خُشته یارِ دَم ِ دروازه بِدَم

به چشم بِدَم ز دل آهی بِکیشَم

چِرِه به مطلب دل مُ نَریسَم( گلی زیبا چیدم و یارم را نزدیک دروازه دیدم . با چشمانم به او نگریستم و از دل آهی کشیدم که چرا به خواسته ی دل خود نرسیدم ؟ )

***

بهار بابا می یارِی در بِجاره

عرق در زیر چترش لاله زاره

خداوندا بَرِسَن ابر پاره

می یارِی طاقِتِ گرمی نِداره( بهار فرا رسیده است و یارم در زمین برنج مشغول کار است ؛ از فرط خستگی و گرما عرق از او جاری شده است و در زیر چتر زلف او لاله زاری به وجود آمده است . خدایا پاره ای ابر برسان ؛ چون یار من طاقت گرما را ندارد . )

***

مُ از نرم نرم ِ باران تَر نُوبَنُم

مُ از دیدن یارُم سیر نُوبَنُم

مُ از دیدن یارُم هر شب و روز

تِره ناجَی نِمانده مِره افسوس( من از باران ِ نرم و آرام ، خیس نمی شوم ؛ من از دیدن یارم سیر نمی شوم . من یارم را هر شب و روز می بینم تا برای من افسوس باقی نماند و برای یار هم آرزو )

***

جیر و جارِی شینی ، سیامِجِه دانه

زِن بر زِن بر گُنی نِداری خانه

یه قاصِد بَرِسَن می پِرِ خانه

می پِر جِواب نَدَه تی قاصِدانِه( ای دانه ی سیاه کشمش ، بالا و پایین می روی و سخن از زن گرفتن می زنی ، در حالی که هنوز خانه نداری . یک قاصد به خانه ی پدرم بفرست ؛ چون پدرم به قاصدان قبلی جواب نداده است . )

***

نشستم کنج ایوان تو دلبر

شکستم شیشه غلیان تو دلبر

شنیدم بهر غلیان بی دماغی

من و غلیان به قربان تو دلبر( ای دلبر ، گوشه ی ایوان تو نشستم و شیشه ی غلیان تو را شکستم . شنیدم که تو دل و دماغ کشیدن غلیان را نداری ؛ ای دلبر ، من و غلیان فدای تو شویم . )

***

سر کوی بلند چایی فُروشُم

صدای مادرم آید به گوشُم

الهی مادرم تو زنده باشی

به دل شاد و دو لب پرخنده باشی( سر کوه بلند ، چایی می فروشم ؛ صدای مادرم به گوش می رسد . خدایا ، مادرم همیشه زنده و دلشاد و لبانش پرخنده باشد . )

***

مِرسِ قِلِگَرُم مُ

امشب تی وَر دَرُم مُ

تی پِلا یِه خارُم مُ

تی کیجا یِه بَرُم مُ( من رویگر هستم ؛ امشب را پیش تو سپری خواهم کرد . برنج و غذای تو را می خورم و دختر تو را می گیرم . )

***

کُولِی دامان دَره گاو گُرِه کانه

اَداش خدمت دَره مآر بُرمه کانه

باشی مآرِ بُاگو تو بُرمه نَکِن

سیا چشم ِ درونِ سرمه دَکِن ( گوساله در جنگل هست و گاو هم فریاد برمی آورد ؛ داداشم به خدمت سربازی رفته و مادرم گریه می کند . برو به مادرم بگو که گریه نکن و در چشمان سیاه خود سرمه بریز . )

***

می سَرِی درد کَنه بر زیر کرسی

خبِر بُمَه تی یار کَنه عُوروسی

زِوان گُنُم تی عُوروسی مبارک

ز دل گُنُم عزا باشه عُوروسی( سرم درد می کند ؛ خبر به من رسیده است که یارت عروسی کرده است . از زبان می گویم عروسی تو مبارک باشد ولی از ته دل می گویم که عروسیت به عزا ختم شود . )

***

دلم اینجا و یارُم اصفهانه

سر راهان درخت زعفرانه

درخت زغفران ریشه به ریشه

خودم سرخ گلم یارُم بنفشه( دلم و خودم اینجا هستم در حالی که یارم در اصفهان است ؛ سر راهها درخت زعفران است . درخت زعفران درهم و انبوه است ؛ من مانند گل سرخ و یارم چون بنفشه است . )

***

عزیز جان سر به درکرد از دریچه

تماشا می کند بازار و کوچه

اگر قند لبانت چنگ بیارُم

بُنُم گل مثل حلوا و کلوچه( عزیز جانم از پنجره سرش را بیرون آورده است و بیرون را می نگرد . اگر لبهای شیرین تو را به چنگ بیاورم ، برای تو مثل گل و حلوا و کلوچه می شوم . )

***

سر راهان بِنیشتُم مانه مانه

تی پیش ِ گل بِریختُم دانه دانه

تی پیش ِ گل بِریختُم مثل شاهی

عزیز جان چِندی سَخته چشم به راهی( پیوسته سر راه ها نشستم و در مقابل تو یکی یکی شاخه ی گل ریختم . گل مانند شاهی را در برابر تو ریختم ؛ عزیزم نمی دانی که چقدر چشم به راه بودن و انتظار سخت است . )

***

لاکتراِشانِ بِکاشتِن سبز ِگندم

اگر یار ِمُنی تِرِه دل دَبِندُم

اگر دانُم که اندک بی وفایی

دیگر تی حدّ و سامانِ نگرِدُم( در لاکتراشان گندم کاشتند ؛ اگر یار من هستی ، به تو دل ببندم ولی اگر بدانم که اندکی بی وفا هستی ، دیگر در محدوده ی زمین تو نمی گردم . )

***

لاکتراشان چالِ و مُ چالِوانُم

وی دُور اَلاله و مُ باغبانُم

دَس بَبِردُم اَلالَه یِه بِچینُم

اَلالَی کوچیکه مُ نوجوانُم( لاکتراشان چون گودالی است و من هم نگهبان آن ؛ اطراف آنجا لاله فراوان است و من هم باغبان آنها هستم . دست دراز کردم که لاله ها را بچینم ولی لاله کوچک است و من هم نوجوان هستم . )

***

برفتم گل بچینم گل کم آمد

برفتم یار بگیرم دشمن آمد

برفتم تکیه بر دیوار کردم

به اقبال من آن دیوار خم آمد( رفتم گل بچینم ، گل تمام شد ؛ رفتم یار بگیرم ، دشمن جانم شد . رفتم و بر دیوار تکیه کردم ؛ از اقبال من دیوار هم خم شد و فروریخت . )

***

یه تاسِ آب بُخاردُم ناگهانی

بیگانه بهتره تا خودمانی

خودمانی تِرِه آواره کانه

بیگانه باز تی قدر ِ بِتَّه دانِه( به صورت ناگهانی کاسه ای آب خوردم ؛ بیگانه از آشنا بهتر است . آدم آشنا آواره ات می کند ؛ بیگانه باز قدر تو را بهتر می داند . )

***

می یارِ یِه بِدَم مُکدّر احوال

لب جاده باشا زیر کرات دار

هرچی وی دل دابا مِرِه باگوته

مِرِه حافظ تِرِه خدا نگه دار( یارم را ناراحت و اندوهگین دیدم که با این حالت زیر درخت « کرات » رفته است . هرچه در دلش بود ، برایم تعریف کرد و بعد از من خداحافظی کرد و رفت . )

***

کیجا سنتور زنه مثل کُمانچه

به قربان سر و تی تُک و مَچّه

تی مَچّه چی یَه مانه ، آب غنچه

هَدِن جُوان وَچَه تَشنِی نُوسوجه( دختر مانند کمانچه و سوزناک سنتور می زند ؛ من به فدای آن سر و لب و صورتت . صورت تو مانند غنچه تر و آبدار است ؛ آن را به پسر جوان بده تا از تشنگی هلاک نشود . )

***

گل سرخ و سفیدم کی می آیی ؟

بنفشه برگ بیدم کی می آیی ؟

تو گفتی گل بیاید من می آیم

گل عالم تمام شد کی می آیی ؟

***

کیجاره بِن کیجاره بِن کیجاره

کیجا اَفشان هَکِرد مویِ سیا رِه

بیشینین باگونین کیجای ِ مآره

کیجایِ رِسیدَه چِرِه خانه داره

کیجا یِه خیر هاکِن هَدِن اَماره( به دختر نگاه کن که چگونه زلف سیاهش را پریشان کرده است . بروید و به مادر دختر بگویید که چرا دختر دم بخت را در خانه نگه داشته است ؟ دختر را خیر کن و به ما بده . )

***

سیا تِرمِی بِگیت شَلمانِ کو رِه

پیشِ چِشمُم بَبِردِن ماهِ نورِه

الهی زوربَران می روز بِنیشِین

سِفیدِ بَکِنین ، سیا بُاپوشین( مه سیاهی کوه شلمان را پوشانده است ، در برابر چشمانم نور ماه را از بین برده اند . الهی کسانی که من را به زور گرفته اید و شوهرم دادید ، به روز من گرفتار شوید و پیراهن سفید را بکنید و سیاه پوش شوید . )

***

دَمِ سرباز خانَه ، می ناله شُنِه

گُلوله مثل برفِ پارِه شُنِه

مسلمانان دَمِ گُلولَه بِیرین

گُلوله قصد کشتن ِ مُ هانه( ناله من تا کنار سرباز خانه می رود ؛ گلوله مانند برف می بارد . مسلمانان جلوی گلوله را بگیرید ؛ گلوله به قصد کشتن من به طرفم می آید . )

***

خدایا مُ بابام بِی مُ بابام بِی

از دستِ گیله وَچَی مُ بابام تِی

خدایا مُ نابام بَد مُ نابام بَد

چِرِ بَد دَربُمَه می قضا قسمت( خدایا من همانند میوه ی به شدم ؛ از دست پسر ِگیل («گیل » مردمانی است که ساکن دجله هستند ؛ در مقابل آدمهای کوهستانی و ییلاقی ) من وجودم را از دست دادم . خدایا من که بد نبودم پس چرا قضا و قسمتم بد از آب درآمده است . )

***

رُخانه سِل بُمَه ، پُلِ بَبِرده

مُرا می یارِ یِه دِلِ بَبِرده

پُلِ سازان بیِن پُلِ یِه بِسازین

مُرا می یارِ یِه دِلِ بِسازین( رودخانه سیل آمده و پل را برده است ؛ دل من و یارم را برده است . ای سازندگان پل ، بیایید و پل را بسازید ؛ دل من و یارم را نیز بسازید . )

***

مآرِی مآرِی مِره نِخا شو هِدِی

می بالِ بِیتی ، آودنگِ جو بِدِی

مِره پِلا هِدِی ، تُرشِ دو ای جی

مِره عقد هِکِردی ، ظرفِ چو ای جی( مادرم ، من را شوهر دادی در حالی که من راضی نبودم ؛ دست من را گرفتی و در جوی « آودنگ » ( نوعی آسیاب کوچک آبی ) انداختی . به من برنج دادی در حالی که خورشت آن دوغ ترش بود ؛ مرا با زور کتک عقد کردی و شوهر دادی . )

***

کُلاکِی وارِنه دانه به دانه

یک یِکِی کَلِنه اربابِ شانه

باشی مِرخَص هَکِن چایی چینانِه

مُ وَس چی هَکِنُم تی پنج تومانِه( باران قطره قطره می بارد و یکی یکی بر شانه ی ارباب و صاحب باغ فرو می ریزد . برو و چای چین ها را مرخص کن ؛ من به پنج تومان تو نیازی ندارم . )

***

انگشتر نگین تارُم چرایی

روبرو نشستی قارُم چرایی

روبرو نشستی ، تو قار و مُ قار

باشی کنار بِنیش ای بی وفا یار( ای نگین انگشترم ، چرا با من تاریک و ترش رو هستی ؟ روبرویم نشسته ای ، پس چرا با من قهری ؟ روبرویم نشسته ای در حالی که من و تو با هم قهریم ؛ برو آنطرف بنشین ای یار بی وفا . )

***

ستاره ی آسمان دورِه دلبر

مُرا تی عاشِقِی مشهورِه دلبر

مُرا تی عاشِقِی عیبی نِدارِه

همان عیبه که منزل دورِه دلبر( دلبرم ، ستاره ی آسمان بسیار دور است ؛ عاشقی من و تو همه جا پیچیده شده است . عاشقی من و تو عیبی ندارد ؛ تنها عیب این است که منزل دلبرم دور است . )

***

دِلادِل می زنُم ، مُ اهل ِ دردُم

اگر سرُّم ببرّی ، برنگردُم

اگر سرُّم ببرّی مثل گوسفند

خون آلود می شوم دورِت می گردُم( سخن از دل می گویم زیرا من اهل درد و عشق هستم ؛ اگر سرم را ببری برنمی گردم . اگر سرم را مثل گوسفند ببری ، خون آلود می شوم و دورت می گردم . )

***

دلی دارُم دلی دیوانه دارُم

نه میل کار نه میل خانه دارُم

نه میل کار نه میل زندگانی

بمیرُم بهتره اگر بدانی ***

یکی اُ را شُنه می یارِ مانه

قدِم زنه سپهسالارِ مانه

گَل وگردِن چِنار هالِ مانه

سیفِ تُخمِ وی دیمِ خالِ مانه( کسی که از آن طرف می رود ، شبیه یار من است ؛ وقتی قدم می زند ، انگار سپهسالار است . سرو گردنش شبیه شاخه ی چنار است و هسته ی سیب شبیه خال روی صورت او است . )

***

سفید تی پیرهَنِ ، مشکی تی شِلوار

تِره نشان بَدَن لزربُن بازار

همه ماشین سِوارِن تو پیاده

می دِلِ خون شُنه دایم تی یاده( پیراهن سفید و شلوار مشکی پوشیدی ؛ تو را در بازار روستای لزربن دیدند . همه سوار ماشین هستند و تو پیاده ای ؛ دلم خون است و پیوسته به یاد توام . )

***

وفایی بی وفایی کرده پیرُم

بِرَم یارِ وفاداری بِگیرُم

اگر یار ِ وفاداری نجویم

بِرَم پیش وفاداران بمیرُم

***

نَکِن غمزه تو بی غمزه جِوانی

نکِن غمزه تو می یارِ نُمانی

نه قد داری نه قامت نه جِوانی

نه مثل یار ِ من شیرین زبانی

***

مسلمانان نِگیرین یار ِ گاودار

مِرِ چی بد بُمَه کردار گاودار

صُبِی سَر وَرِسَه ، بالو به دوشِه

نِمِی سَردیم بُمَه بی حال و هوشِه( مسلمانان ، یار ِ گاودار نگیرید ؛ چقدر من از رفتار و کردار گاودار بدم آمده است . وقتی صبح از خواب بلند شد ، بالو و بیل بر دوشش است و سر و کارش با گاوها است ؛ دم ِ غروب هم که به خانه آمد ، بی حال و بیهوش است . )

***

کیجا جانِی تی دیم گُلِ انارِه

سَفَه تی دوش دَرِه ، چوچَه دیارِه

سَفَه َهَدِن مِرِه تِرِه بِدارُم

برنج کارِی باشام تی یادِ هارُم( دختر جان ، صورت تو مثل گل انار است ؛ سبد بر دوش است و پستانت پدیدار است . سبد را به من بده تا برایت نگه دارم ؛ وقتی به کشت برنج رفتم به یاد تو هستم . )

***

انارِ تو خاری یک دانه را مُ

سیا زِلفِ تو داری شانه را مُ

سیا زِلفِ بیار شانه هکِنُم

دردِ دلِ تی وَر خالی هَکِنُم(تو انار می خوری و یک دانه هم من می خورم ؛ زلف سیاه را تو داری و من شانه دارم . زلف سیاهت را بیار تا شانه کنم ؛ درد دلم را پیشت خالی کنم . )

***

گل ِ ریحان بِکاشتُم بر سر سنگ

سر راهان بِنیشتُم با دلِ تنگ

هَمَه گُنِن چِرِه دلتنگی دلتنگ

چِرِه دلتنگ نابوم یارِ هَدَم چنگ( گل ریحان بر سر سنگ کاشتم ؛ سر راه ها با دلی تنگ نشستم . همه به من می گویند که چرا دلتنگی ؟ چرا دلتنگ نباشم ، یار را از دست دادم . )

***

کُولِه دامان دَرِه ، گاو گُرِه کَنِه

اَداش خدمت دَرِه ، مآر بُرمِه کَنِه

دارِ انار وَره ، مُ چِ نُاتونُم

بِرَر خِدمت دَرِه ، مُ دِه نُاتونُم( گوساله در جنگل است و گاو صدایش می زند ؛ داداش خدمت سربازی است و مادر گریه می کند . درخت انار دارد و من نمی توانم بچینم ؛ برادر خدمت سربازی است و من نمی توانم او را ببینم . )

***

جیر و جارِی شینی گردِن دِنی ناز

تی پیرهن حریرِه یقه نَنی واز

تِرِه قسِّم بَدَم حضرت عبّاس

بی وفایی نَکِن می دل تِرِه خاس( بالا و پایین می روی و ناز می کنی ؛ پیراهنت حریر است و یقه را باز می گذاری . ترا به حضرت عباس قسم می دهم که بی وفایی نکنی چون دلم تو را می خواهد . )

***

شِمِه مَلَّه اِمِه مَلَّه نُابَنه

شِمِه گاوِ اِمِه کَلگَه نُابَنه

اِمِ کَلگا قِیمِت هِزار تُمانه

شِمِه گاوِ قِیمِت دَه شِی گِرانه( محله ی شما به پای محله ی ما نمی رسد ؛ گاو شما به پای گاو ما نمی رسد . قیمت گاو نر ما هزار تومان است ؛ قیمت گاو شما به ارزش ده شاهی هم نیست . )

***

چه روزی مُ بابام ییلاق روانه

می چُشمِ آب بُمَه مثل رُخانه

الهی تَش بِیرِِه فامیلِ جانِه

که هَکِِردِه مِرِه غربت روانه( چه روزی من از ییلاق روانه شدم ؛ از چشم من اشک همچون رودخانه جاری شده است . الهی جان فامیلان آتش بگیرد که مرا به دیار غربت روانه کرد . )

***

ماشینِ بار بَزَم هَف رنگِ قالی

زیارت دَرُم بُشُم جای تو خالی

زیارِت هَکِنُم امام رضا رِه

دو دستی بِگیرُم قفلِ طِلا رِه( قالی هفت رنگ را پشت ماشین گذاشتم ؛ دارم به زیارت می روم ، جایت خالی است . زیارت کنم امام رضا را ؛ با دو دست قفل طلایی ضریح امام را بگیرم . )

***

تِرِه مُ دِل بَدَم کَندِه نُاتونُم

تِرِه مُ جایِ خلوِت دِه نُاتونُم

اگر مُ جایِ خلوِت تِرِه گیر هارُم

تی دیمِ گاز گیرُم حصبه دَر هارُم( به تو دل بستم و نمی توانم از تو دل بکنم ؛ تو را نمی توانم جای خلوت ببینم . اگر جای خلوت به چنگت بیاورم ، صورتت را آنچنان با دندان می فشارم که قرمز شود و اثرش برجای بماند . )

***

سر کوی بلند ایوان من بود

امیرالمؤمنین مهمان من بود

امیرالمؤمنین دردم دوا کن

چَنته دشمن دارُم از من جدا کن

***

چی چی گونی مِرِ هالی نُابونه

می دِلِ درد دَرِه خالی نُابونه

دلِ دردِ کی وَر خالی هَکِنُم

ز دل گُنُم زُوان جاری نُابونه( از چه سخن می گویی ، من نمی فهمم ؛ درد و اندوه در دلم جای گرفته است و بیرون نمی رود . درد دلم را پیش چه کسی بیان کنم ؟ می خواهم آن را بیان کنم ولی بر زبان جاری نمی شود . )

***

ماشینِی پُست پُست از جاده گذر کرد

وی دِلِ نظامی سرباز خبر کرد

یالّا برگرد می اَداشِ بَبِردِن

روزگارِ مِرِه سیا هَکِردِن( ماشین یکی یکی از جاده گذر کرد ؛ عبور این ماشین ها حکایت از سربازان نظامی دارد که باید سوار آن شوند و به خدمت بروند . زود برگرد ، داداشم را بردند و روزگارم را سیاه کردند . )

***

کبوتر آی کبوتر آی کبوتر

مِرِه پر گیر بَبِر از کوه بلندتر

سِنگِ خانَی بِسازیم آهینی در

مُرا می یار بِنیشیم کَسِنِ وَر( ای کبوتر ، من را با کمک بال های خود به پرواز درآور تا از کوه هم بالاتر رویم . خانه ای سنگی بسازیم که درب آهنی داشته باشد تا من و یارم کنار هم به آسودگی بنشینیم . )

***

سر راهان بِنیشتُم خسته خسته

گل ریحان بِچیَّم دسته دسته

گل ریحان دگر بویی نِداره

می دل دِه طاقِتِ دوری نِداره( سر راه ها خسته دل نشستم و دسته دسته گل ریحان چیدم . گل ریحان دیگر بویی ندارد و دلم نیز دیگر طاقت جدایی ندارد . )

***

اَوتابِی شادَره پرّان پَرانه

می یارِی شادَره دل ناگِرانه

اَوتابِی شادَره زردی بِنیشته باشام خانه بِدَم می یار نِنیشته( آفتاب پران پران و به سرعت در حال رفتن است ؛ یارم دارد از پیشم می رود و خیلی دل نگران است . آفتاب در حال رفتن و به زردی نشستن است ؛ رفتم خانه دیدم یارم آنجا ننشسته است . )

***

تو اَوتابِ کوهانی نازنین یار

تو یک رو صد زبانی نازنین یار

تی دِنی بُخاردُم سخن بسیار

نصیب دیگرانی نازنین یار( ای یار نازنین ، تو همچون آفتاب هستی ؛ تو یک چهره داری و در عوض صد زبان . به خاطر تو سخن و سرزنش زیادی متحمل شدم ؛ با این حال ای یار نازنین نصیب دیگران هستی . )

***

یه آبی پیرهَن اُن جیری گذر کرد

گلوبند مرا زیر و زبر کرد

الهی آبی پیرهَن برنگردی

گلوبند مرا تو پاره کردی( از آن پایین یک پیراهن آبی گذر کرد و از اشتیاق او گلوبند و گردن بند من پاره شد . الهی ، ای کسی که پیراهن آبی پوشیده ای ، دیگر برنگردی ؛ چون تو گلوبند من را پاره کردی . )

***

مسلمانان مِرِه باهار باکوشین

می گوشتِ بَبِرین بازار باروشین

می گوشتِ بَبِرین دهات به دهات

هَمَه کم هَدِنین می یارِ زیاد( مسلمانان ، من را هنگام بهار ، قربانی کنید و گوشتم را ببرید بازار و بفروشید . گوشتم را به دهات ببرید ؛ به همه سهم کمتری بدهید و به یارم سهم بیشتر . )

***

از اُن سر دِل بُمِی ، سرخ گل مُ

لِباسی بُاپوشِی باب دل مُ

لباسِ دِکِردی چی دورنما بی

می دل تِرِه خِسه تو بی وفا بی( ای گل سرخم ، از آن سو وارد شدی و لباس مورد علاقه ام را پوشیدی . لباسی پوشیدی که خیلی دور نما است ؛ دلم تو را می خواست ولی تو بی وفایی پیشه کردی . )

***

مسلمانان می دل سیخ کبابِه

می گردِن زیر چاقوی قصابِه

جوانان جمع بِبین گوشتِ بِچینین

که گوشتِ عاشقان خاردِن ثوابِه( مسلمانان ، دلم چون سیخ کباب و گردنم زیر چاقوی قصاب است . جوانان جمع شوید تا گوشت من را بردارید ؛ زیرا خوردن گوشت عاشقان ثواب دارد . )

***

می دِلِی مثل دیگی هَکَنه جوش

می یارِی ! حرف مردم را نَکِن گوش

اگر میل علی در سینه داری

نکِن یار قِدیمی را فراموش( دلم مثل دیگی به جوش آمده است ؛ ای یارم ، به حرف مردم گوش مده . اگر میل و مهر علی ا در سینه داری ، یار قدیمی خود را فراموش نکن . )

***

تو مالِ سردری ، مُ مال ِگوشه

اشاره می دهی با چشم ِگوشه

اشاره تو دِنی بِه بیشیم خانه

اختیارُم به دست ِ دیگرانه( تو مانند سر در هستی و من مانند گوشه و کناره ی در ؛ با گوشه ی چشمت به من اشاره می کنی که بیا به خانه برویم ؛ من نمی توانم با تو بیایم چون اختیارم در دست دیگران است و از خود اختیاری ندارم . )

***

سیا اَبرِی بِگیت شَلمان ِ کو رِه

می چُشمِ پیش بَبِردِن ماهِ نوره

شما شلمانیان با هم بجنگین

شاید آبِ بِیارین کانه جو رِه( ابر سیاه کوه شلمان را پوشانده است ؛ در مقابل چشمانم نور ماه را برده اند . شما شلمانی ها با هم جنگ کنید ؛ شاید بتوانید آب را به جوی قدیمی بازگردانید . )

***

کِلاچِ سَرسیا بابا هراسان

می سوغاتِ بِگیر یارِ بِرِسان

اگر یار خواب دَرِه ، وِرِه وَنِرسان

وی جیفِ دَسمالِ مِرِه بَرِسان( کلاغ سر سیاه هراسان شده است ؛ هدیه ی من را بگیر و به یار برسان . اگر یارم خواب باشد ، بیدارش نکن ؛ فقط دستمال توی جیبش را به من برسان . )

***

اِندی بِخا بَزَم ، نِخا بَبِردُم

بِخایِ روبرو منزل هَکِردُم

شما بِخابَران می روز بِنیشین

سِفیدِ بَکِنین ، سیا بُاپوشین( آنقدر از فرد مورد علاقه ی خود سخن گفتم که سرانجام با کسی که دوستش نداشتم ازدواج کردم . شمایی که با دلخواه خود ازدواج کردید ، خدا کند به روز من گرفتار شوید و سفید را از تن به در کنید و سیاه بپوشید . )

***

باشی یارِ بُاگو چی کار دَری تو

مِرِه باردِه دَرِن ، خاک بر سر تو

مِرِه باردِه دَرِن باگُلِ دَسِّه

باشی خانه بِنیش ، بُخار می غصّه( برو و به یارم بگو چه کار می کنی ؟ مرا می خواهند ببرند ، خاک بر سر تو . من را با دسته ی گل دارند می برند ؛ برو و در خانه بنشین و اندوه و حسرت من را بخور . )

***

ایجِه هیسَّم شِمِ مَلَّ دیارِه

شِمِ مَلَّ قشنگ کیجا می یارِه

بیشینین بُاگونین کیجای ِ مآرِه

کیجایِ خیر هَکِن ، هَدِن اَمارِه( وقتی اینجا هستم ، محله ی شما نمایان است ؛ دختر خوشگل محله ی شما یار من است . بروید و به مادر دختر بگویید که دخترش را خیر کند و به ما بدهد . )

***

باهارِ وَرَیُم و پِیزِ گوشتی

تی هَمرَه مُ قارُم ، نَکَنُم آشتی

تو می بَردِنِ عُرضَه که نِداشتی

چِرِه می اسمِ تو بدنام گذاشتی( من همچون برّه ی بهاری و گوسفند چاق پاییزی هستم ؛ با تو من قهرم و آشتی نمی کنم . تو که میل و علاقه ای به ازدواج با من نداشتی ، چرا من را بدنام کردی ؟ )

***

عجب نقش و نِگارِ سیبِ دانه

می یارِ دستِ کارِ سیبِ دانه

سیبِ دانَه بَبِر یارِ پَس هَدِن

مِرِه ناسازگارِه سیبِ دانه( این سیب چقدر با نقش و نگار است ؛ این سیب هنر دستی ِ یار من است . این سیب را ببر و به یارم پس بده زیرا برای من سازگاری و میمنت نداشته است . )

***

مسلمانان مسلمانی هِکینین

مُرا می یارِ یِه خانه دِکینین

آهینی دَرِ بِنین ، فولادِ کیلّی

تا صد سالِ دیگر دَرِ وا نِکینین( مسلمانان ، مسلمانی پیشه کنید ؛ من و یارم را در خانه ای کنید . درب خانه را از آهن درست کنید و قفلش را از فولاد ؛ تا صد سال دیگر هم در خانه را باز نکنید . )

***

سرِ زلفِ می دلبر ، بند بندِه بیشین قِیمِت هاکِنین ، بِینین چنده اگر با پول دَنِن ، مُشتَر نیَم مُ اگر با جان دَنِن ، هر بَندی چَندِه( زلف دلبرم مجعد و پیچ در پیچ است ؛ بروید و قیمت چنین زلفی را بپرسید که چقدر ارزش دارد ؟ اگر با پول آن را می فروشند ، آن را نمی خرم ولی اگر با جان معاوضه می کنند ، بپرسید که هر تاب و جعدی از آن گیسو چقدر قیمت دارد ؟ )

***

باشام کوهان بِدَم کوهان باهاره سه مثقالِ طِلا تی گوشواره سه مثقالِ طِلا تی گوش نِتابه خُدُم زرگر بُنُم سازُم دوباره( به کوه رفتم دیدم کوه ها همچون بهار است ؛ گوشوار تو ، سه مثقال طلا است . گوش تو نمی تواند سه مثقال طلا را تاب آورد ؛ خودم زرگر می شوم و گوشواره ات را از نو می سازم . )

***

بزن باد و بَبِر دسمالِ دستم می پیغامِ بَبِر بر یارِ مستم می پیغامِ بَبِر پیشِ گلِ من بزن زانو باگو دردِ دل من( ای باد ، شروع به وزیدن کن و دستمال دستم را با خود ببر ؛ پیغام من را به یار مستم برسان . پیغامم را پیش گل من ببر ؛ در مقابلش زانو بزن و درد دلم را به او بگو . )

***

تو بالایِ تالار مُن در زِمینُم

تو نارِنج پوس کِنی مُن در کِمینُم

الهی مُ بابوم تی نارِنجِ پوس

مِرَم داماد بابوم تو تازه عُروس( تو بالای تالار و ایوان نشسته ای و من بر روی زمین و خاک به تو چشم دوخته ام ؛ تو مشغول پوست کندن نارنج هستی و من در کمین تو نشسته ام . الهی من پوست نارنج تو شوم ؛ خدا کند من هم داماد شوم و تو تازه عروس . )

***

خاخِر خاخِر بیَه روانه بِیبیم

یکی آب و یکی رودخانه بِیبیم

یکی مسجِد بَخُسیم تا صُبِی سَر

یکی جاروکشِ آستانه بِیبیم( ای خواهر ، بیا تا روانه شویم ؛ یکی آب و یکی هم رودخانه شویم . یک از ما تا صبح در مسجد بخوابد و یکی هم جاروکش آستانه مسجد شویم . )

***

کیجا جانِی تی پُستانِ دَره شیر

هروقت مِره وینی تی سر دَره جیر

هروقت مِره وینی کَشِنی خِجالِت

تازه یارِی بِتی بر تو مبارک( دختر جان پستان تو پر از شیر است ؛ هر وقت که من را می بینی ، سرت پایین است . هر وقت که من را می بینی ، خجالت می کشی ؛ یار تازه ای گرفتی ، بر تو مبارک باشد . )

***

هوایِ چی خُبه سیکا بَمِجه

زمینِ چی خُبه کیجا بَمِجه

خداوندا مِره رنگِ سیکا کن

کیجایِ پستِ قد قسمتِ ما کن( برای هوا همان بهتر است که « سیکا » ( پرنده ای سیاه رنگ ؛ چند برابر گنجشک . ) در آن پرواز کند ؛ و چه بهتر که بر روی زمین هم دختر راه برود . خدایا من را به رنگ سیکا کن و دختر کوتاه قامت را نصیب ما کن . )

***

عجب بادِ خُنِک سویِ مُ هانه

عجب گلدسته مهمانِ مُ هانه

بالا خانَی نیشتُم دایم تی فِکرُم

وقتِ خاب هم بُنه یادِ تو هانه( چه باد خنکی به طرف من می آید ؛ عجب دسته گلی به مهمانی من می آید . وقتی در ایوان طبقه ی دوم نشسته باشم ، دایم به فکر تو هستم ؛ وقتی زمان خواب هم فرا می رسد ، یاد تو در خاطر و دلم جای دارد . )

***

مآرِی مآرِی مِره چی روز وِچی بی

غم و غُصَّه هَمَه می دِل دِچی بی

غم و غُصَّه هَمَه خاردَه نِشانه

نِخایارِه یِه مآر ! بُردَه نِشانه( ای مادر ، چه روزی من را به دنیا آوردی ؟ تمام غم و غصه را در دلم جای دادی . تمام غم و غصه را نمی شود خورد و تحمل کرد ؛ ای مادر ، نمی توانم با یاری که دوستش ندارم ازدواج کنم . )

***

می چشمان راه بِمانِس تو نِمِبی

می خرمن کاه بِمانِس تو نِمِبی

بُاگوتیبی سر خرمن مُ هانُم

دو چشمان را بِمانِس تو نِمِبی( چشمانم خیره به راه ماند ولی تو نیامدی ؛ کاه در خرمن تو ماند ولی تو نیامدی . گفته بودی که من زمان خرمن کردن می آیم ؛ دوچشمانم منتظر تو بودند ، ولی تو نیامدی . )

***

می دِل خِنِه وَلابِی بِگیرُم یار

کیجا بِدَم اُجِه مثلِ چناردار

امسالِ زمستان نُابونه باهار

می قاطِر بَمِرده زیرِ کُلِش بار( دلم می خواهد در « وَلابِی» ( نام روستایی است . ) یار بگیرم ؛ دختری در آنجا دیدم که مثل درخت چنار بلند بالا بود . زمستان امسال دیگر بهار نمی شود ؛ قاطرم زیر بار « کلش » جان داده است . )

***

وَلگِسَرِی باشام گیا دِنیَه

وَلگِسَری چشمِ حِیا دِنیَه

باشام مِشتِلی چُشمِه آب بیارُم

اِندی کیجا دَره می را دِنیَه( رفتم به « ولگسر» ( نام ییلاقی است . ) دیدم گیاهی یافت نمی شود ؛ چشمان ولگسری ها حیا و شرم ندارد . رفتم از چشمه ی مشتی علی آب بیاورم ؛ دیدم آنقدر دختر آنجاست که من در آنجا راهی ندارم و نمی توانم به چشمه نزدیک شوم . )

***

وَلگِسَرِ مِلکِ خُشکی سَرِیته

هرچی نِهال بَزَم ثمر نِگیته

هرچی نامه هَدَم می یار وِنِیته

تی مُسان یار مگه قحطی بِگیته ؟( زمین « ولگسر » را خشکی و بی آبی فرا گرفته است ؛ هرچه نهال کاشتم ، محصولی نداده است . هرچه به یارم نامه دادم ، آن را نگرفت و جواب نداد ؛ مگه یاری مثل تو قحط شده است ؟

***

عِزیز جان دور دَره مُ دورِ وینُم

سیا کو پیش دَرِه مُ وِرِه نِینُم

سیا کویِ سَرِ مُ گُل بِکارُم

ویهانه ی گل بُشُم عزیزِ بِینُم

( عزیز جان به دیار دوردستی رفته و من پیوسته به راههای دور می نگرم ؛ کوه سیاهی پیش رویم است که نمی توانم او را ببینم . می خواهم سر این کوه سیاه گل بکارم و به بهانه ی گل بروم تا عزیز را ببینم . )

***

عزیز جان گاو گالش سرتِویلدار

گاوِ رِجام هَکِرد با فکر و خیال

مِرسِی تی دَس دَرِه ، کِشِت تی شانه

ساعتِ شیش بابا وَرِس بیَه خانه

( عزیز جانم « گاوگالش » و « سر تَحویلدار » است . گاوها را با فکر و خیال غذا داد . « مِرس » در دست توست و « کِشِت » هم بر دوش تو قرار دارد ؛ وقتی ساعت شش شد ، به خانه بیا . )

***

مسلمانان می دل غم داره ایمروز

خودی یه سرخ ِ گل نم داره ایمروز

سرخ ِ گل را بیار عطری کنم من

می یارِی میل ِ رفتن داره ایمروز

***

عِزیز جانِ روانه ی را هَکِردُم

دستِ کمِر بَزَم ، نیگا هَکِردُم

قرآنِ سَرِیتُم ، دعا هَکِردُم

پناه بر جانبِ خدا هَکِردُم

( عزیز جان را روانه ی راه کردم و دستم را به کمر زدم و نگاهش کردم . قرآن را بر سر گذاشتم و دعایش کردم و به خدا پناه بردم تا حفظش کند . )

***

مسلمانان می دل جوش و خروشه

می خانه هم خراب کرده ی موشه

بُشُم بازار یکی گربه بِهینُمهَمَه گُنِن تی گربه بازیگوشه( ای مسلمانان ، در دلم جوش و خروش است و خانه ام را موش خراب کرده است . بروم بازار و گربه ای بخرم ؛ همه می گویند گربه ی تو بازیگوش است . )

***

ایجه تا می وِلایت دوره رایه

تمام را هَمَش سنگ ِ سیاهه

بِراران جمع بِبین سِنگِ وِچینین

مِرِه بیچاره مادر چشم به رایه( از اینجا تا ولایت من راه دور و درازی است و تمام راه پر از سنگ سیاه است . برادران ، جمع شوید و سنگها را برچینید ؛ چون مادر بیچاره ام چشم به راهم است . )

***

تی قد میل و مِناره می عزیز جان

تی دیم گل اناره می عزیز جان

دو چشمان ماده آهو، یار تی قربان

همیشه در خماره می عزیز جان( عزیز جان ، قد تو مانند میل و مناره و صورت تو مانند گل انار است . دو چشمانت مانند چشمان ماده آهو همیشه خمار است ؛ الهی یار فدایت شود . )

***

سر کوی بلند اَوتاب تَجِنه

عزیز جانِ قربان ، کو سر مِجِنه

مرس و کِشِت وِیته ، گاوِ بُادوشه

وی پیشِنی پشتِ عرق چِکِنه( سر کوه بلند آفتاب می تابد ؛ من به قربان عزیز جان که سر کوه می گردد . « مِرس » و « کِشِت » را به دست گرفت تا گاو را بدوشد ؛ در حالی که پشت پیشانی او عرق جاری شده است . )

***

بالا خانَی نیشتُم جاده دیاره

عزیز جان ماشینِ سرمه سِواره

دس به دامان دَنُم جانِ خدا رِه

خدا جان می عزیزجانِ بِداره( بالای ایوان - طبقه ی دوم - نشسته ام و جاده به چشم می آید و دیدم که عزیز جانم سوار ماشین سرمه ای شد . دست به دامان جان خدا شدم تا عزیزم را نگه دارد . )

***

تی زِلفِی پوشه پوشه می عزیز جان

تی زِلفِی عاشق کوشه ، یار تی قربان

تفنگ تی راسِ دوشه ، مآر تی قربان

تی زُانِی پوس وادَه ، خاخِر تی قربان(عزیز جان ، ای که یار فدایت شود ، زلفت پیچ در پیچ و عاشق کش است . تفنگ بر دوش راست توست - مادر به فدایت - و زانویت زخمی شده است - خواهر به قربانت - )

***

عزیز جان سه ته خاخِرِ بِرارِه

عزیز جان لاکتراشان خانه دارِه

عزیز جانِ امام رضا بِدارِه

دس به دامان دَنُم جانِ خدا رِه( عزیز جان ، برادر ِ سه خواهر است و خانه اش در لاکتراشان است . امام رضا از عزیز جانم محافظت کند و برای سلامتی او دست به دامان خدا زده ام . )

***

ماشین گِر گِر زَنه سمت گلیجان

وی دلِ کی بِنیشته ، می عزیز جان

وی پیش ِ چی کَته ، چایی فنجان

یه جا قَدِم بَزِن ، ماما تی قربان( صدای ماشین از سمت «گلیجان » می آید و عزیز جانم در آن نشسته است . در مقابلش یک فنجان چایی قرار دارد ؛ عزیز جان بیا بیرون و قدم بزن تا ببینمت - ای که مادرت فدایت شود - )

***

بُخوانُم دانه دانه دانه دانه

بُخوانُم مثل بهلول دیوانه

بُخوانُم تا خدا را خوش بیایه

شاید سِنگین دِلِی رحمی بیایه ***

مرزِ سر مِجِنی پِریشان افکار

مگر تُمام بابا تی قاب ِ سیگار

الهی بِمیره این شهر ِ تجّار

مُرا تی عاشِقِی بِگیره بازار( با حالتی پریشان و گرفته بر روی مرز ِ زمین به این طرف و آن طرف می روی ؛ مگر سیگارت تمام شده است ؟ خدا کند تجّار شهر بمیرند (که سیگارت را نمی آورند . ) و خدا کند بازار عاشقی من و تو گرم شود . )

***بالا خانَی نیشتُم باد ِ تو هانه

رختخواب ِ بَنَم یاد ِ تو هانه

رختخواب بَنَم دسته به دسته

لعنت به آن کسی بی تو بَخُسه( بر بالای ایوان نشسته ام و نسیم تو به سویم می آید ؛ رختخواب را گذاشته ام و یاد تو به خاطرم می آید . رختخواب را دسته به دسته گذاشته ام ؛ لعنت بر کسی که بدون تو بخوابد .

* دسته ی دوم :

دوبیتی های زیر از آقای ناصر امینی است که از عمق وجود یک شاعر دردمند و طبقه ی محروم و کارگر زحمتکش جامعه برخاسته است :

خدایا کی وَنه می سر دابو جار

بَگِشته گَرزِنا هیسّه مِره یار

می وَر هر کی بُمَه یه سوجی داشته

پِلَم دارُم پِلَم دارُم پِلَم دار( خدایا تا کی باید سرم بالا باشد در حالی که گزنه ی گزنده ، یار و همدم من است . هر کسی که پیشم آمده و با من همنشین شده ، سوز و گدازی در دل داشته است و من مانند بوته ی « پَلیَم»

یا « پِلِم » هستم که سوز او را درمان می کنم. )

***

تی دُتَه چُم مِره جادویه مانه

دَره دامانِ مِن آهویه مانه

مِره آن یالِ هفرنگِ نِمَاشته

تی گُل گُل دیمِ سَر ، ابرویه مانه( دو چشم تو برایم مثل جادو و یا مانند آهوی داخل جنگل است . رنگین کمان هفت رنگ دم ِ غروب برای من مانند ابروی توست که بر بالای صورت گلرنگت کشیده شده است . )

***

مِرِه خنده وِنِیر جانِ بِرَرِی

بِگیته تِرمی دامانِ بِرَرِی

کِلاچ ِ غار غارِ گوش بِدَار تو

زمستان در زمستانه بِرَرِی( برادر جان ، به من نخند و مسخره ام نکن ؛ برادر ، مه جنگل را فرا گرفته است . به غار غار کلاغ گوش کن ؛ و این نشانه ی زمستانی سخت است . )

***

غم ِ پِیزِِ گلِ زردِ نُدانی

تو بی دردی اِمِه دردِ نُدانی

تو که هر سازِ هَمرَه پا به رقصی

یه دم حال ِ دل ِ مردِ نُدانی( تو غم گل زرد پاییز را نمی دانی ؛ تو بی دردی و درد ما را نی فهمی . تو که با هر سازی می رقصی ، حتی یک لحظه هم حال و هوای دل مرد را نمی دانی . )

***

زِمی تِشنایه ، بارانِ دُخانه

رِفیقانِ رِفیقانِ دُخانه

تُرِنگ ِ داد دامانِ وِپیته

اِمِه میرزا کوچیک خانِ دُخانه( زمین تشنه است و باران را صدا می زند و دوستانش را می خواند . آواز قرقاول در جنگل پیچیده است و میرزا کوچک خوان ما را صدا می زند . )

***

اگر چه پرِ زوره غم و غصه

دلِ هَمرَه می جوره غم و غصه

نیَم شیشه مِرِه بِشکَنه غصه

مِره سنگِ صبوره غم و غصه( اگرچه داشتن غم و غصه برای من ناگوار است ، با اینحال غم و غصه با دلم جور است . من شیشه نیستم که غصه من را بشکند ؛ غم و غصه سنگ صبور من است . )

***

پیشِنی داغه ، غیر تب نِدَارُم

به غیرِ حق گُتِن ، دِه لب نِدَارُم

اگر در تب بُوسوجُم یا بِمیرُم

مُ نامردانِ هَمرَه گب نِدَارُم( پیشانیم داغ است و تب دارم ؛ لب و دهانم فقط از حقیقت سخن می گوید . اگر در تب بسوزم یا بمیرم ، با نامردان سخنی نمی گویم . )

***

تِمامِ این جِهان باده فقط باد

وَرِس تا که بَرِسی خُشته فریاد

اگر تی آشنا دیشب بَمِرده

فقط وی نامِ خُب مانه تِرِه یاد( تمام این جهان بادی بیش نیست ؛ به پاخیز تا به فریاد خود برسی . اگر آشنایت دیشب مرده است ، بدان که فقط نام خوبش به یادت می ماند . )

***

عجب دنیا پِریشان داستانه

تابستان شآدَره ، سرما دُخانه

نِنیش اِندی ، داباش در فکر چاره

هِمین فردا اِمه عُمرَم تُمانه( دنیا عجب داستان پریشانی است ؛ تابستان در حال رفتن است و سرما فریاد می زند . اینقدر ننشین و در فکر چاره ای باش ؛ همین فردا عمر ما هم تمام می شود . )

***

نَزِن بی دردِ رَه تی سازِ هرگز

نُاگو نامردِ رَه تی رازه هرگز

اگر تی روبرو تیرِ صِدا یِه

نَبِر تی یادِ مِن پروازِ هرگز( هرگز ساز خود را برای آدم بی درد نزن ؛ هرگز رازت را برای آدم نامرد نگو . اگر روبرویت صدای تیر به گوش رسید ، در فکر خود پرواز کردن را از یاد مبر . )

***

گُله مِن تو نِگیته ماسِ نِینُم

قمارِ زندگی مِن تاسِ نِینُم

یه عمری شآدَرُم دورِ زمانه

یه دانه آدِمِ روراسِ نِینُم( من در کوزه ماستی را که سرشیرش را نگرفته باشند ، نمی بینم ؛ در قمار زندگی تاس را نمی بینم . یک عمری است که دور زمانه می گردم ؛ ولی حتی یک آدم راست روی و حقیقت جو را نمی بینم . )

***

کُوبوتر کاش بوم ، می دلِ وِیرُم

گَته کولبارِ غصَّه می سَرِیرُم

بیَم زُوّارِ هَمرَه تی زیارِت

رضا رضا بُاگوم ، تی وَر پَرِیرُم( کاش کبوتر بودم و دلم را با خود برمی داشتم و کوله بار بزرگ غم خود را برمی داشتم . همراه زوّار به زیارتت بیایم ؛ رضا رضا بگویم و کنارت پرواز کنم . )

***

دوبیتی های زیر از آقای بهرام ناظریان است که اولی را در رثای آقای « بهزاد پورخانی » و دومی را برای مادرش سروده است :

باهار از را بِریسَه غم بِگیته

وی دو تَه چُم تی دانی نم بِگیته

تی جا هر روز با چِی باغِ سَرسَر

بِشِی چِی باغ هم ماتم بِگیته( بهار از راه رسیده ولی با غم و اندوه همراه شده است ؛ دو چشم بهار به خاطر تو نمناک شده است . جای تو هر روز در باغ چای بود ؛ رفتی و بعد از تو باغ چای هم ماتم گرفته است . )

***

زِمِستانِ کُلاکِ دِل هوا بی

مِرِه بی خانمانی مِن تو جا بی

می دل هر وَخ که زخمی بِیته از دوست

می مرهم بی می زخم ِ سر دوا بی( ای مادر ، تو در میان برف و باران وکولاک زمستان ، آرام بخش من بودی ؛ در میان بی خانمانی و یتیمی ، سرپناهم بودی . هر وقت که دلم از دوست زخمی شد و آزرده گشت ، مرهم و دوای زخم سرم تو بودی . )

عقیل پورخلیلی



همچنین مشاهده کنید