یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

کارکردهای خانواده در جامعه بزرگ


کارکردهای خانواده در جامعه بزرگ

دفاع اقتصادی از نهاد خانواده

در این نوشته، به انتقادات مطرح‌شده توسط هاجسون و دیگران،‌ مبنی بر آنکه هایک و دیگر اقتصاددانان مکتب اتریشی نمی‌توانند تئوری ای در رابطه با خانواده ارائه دهند، با تحلیل کارکردهای خانواده در جامعه مبتنی‌بر بازار، پاسخ داده می‌شود. خانواده را می‌توان به صورت پلی میان آنچه که هایک، «سازمان‌ها» یا نهادهای اجتماعی رودررو و «نظم‌ها» یا نهادهای اجتماعی معمول در جامعه ای بزرگ می‌نامد، در نظر گرفت. از این رو، نقش اساسی خانواده به مضامین آشنایی هایکی دانش و انگیزه‌ها بازمی‌گردد. خانواده، به ما کمک می‌کند تا نقش‌های اجتماعی آشکار و ضمنی لازم برای عملکرد در جهان بیرون را بیاموزیم.

خانواده، امکان آموزش این نقش‌ها به ما را دارد، چراکه نزدیک‌ترین افراد به ما که از دانش و انگیزه لازم برای آموزش این نقش‌ها برخوردار هستند، خانواده ما می‌باشند.

● مقدمه:

طی دهه گذشته، شاهد آن بوده‌ایم که افرادی که تحت‌تاثیر کارهای فردریش آگوست فن‌ هایک قرار داشته‌اند، به طور روزافزونی، به نهادهای «جامعه مدنی» توجه کرده‌اند. موضوعی که طی سالیان دراز، مباحثات اصلی و عمده را به خود اختصاص می‌داد، به پرسش مربوط به جایگاه بازار در مقابل دولت، مربوط می‌شد. به نظر می‌رسد که با ارتقای نقد میزس و هایک بر سوسیالیسم و سقوط عملی تمام اقتصادهای ظاهرا سوسیالیست در دنیا، بازار، به عنوان برنده این تقابل شناخته شده است. با این حال، همان‌طور که هم منتقدین هایک و هم تا حد کمتری، خود هایکی‌ها خاطرنشان ساخته‌اند، تمامی نهادهای ممکن اجتماعی، از بازار و دولت نشات نمی‌گیرند. برای اقتصاددان‌ها بسیار واضح و مبرهن است که نهاد شرکت، به طور مشخص در هیچ یک از ین دو دسته نمی‌گنجد! با این وجود، علاوه‌بر شرکت‌ها، نهادهای دیگری نیز از قبیل سازمان‌های مذهبی، جوامع کمک های متقابل، سازمان‌های غیرانتفاعی و خانواده‌ها (موضوع این مقاله) وجود دارند که نکته فوق، در رابطه با آنها هم صادق است.

هاجسون (هاجسون، ۱۹۹۹، ص ۸۴)، به این نکته اشاره کرده است که هایک و دیگر متفکرین مکتب اتریش، به طرز ناخوشایندی از مباحث مربوط به خانواده طفره رفته‌اند. وی در این ادعای خود که مبتنی‌بر مشاهده است، تا حدود زیادی درست می‌گوید، زیرا اگر کسی بخواهد در میان هزاران صفحه از آثار هایک، به دنبال هر گونه اشاره‌ای به خانواده باشد، کاری بیهوده را انجام داده است. همچنین اقتصاددان کنونی مکتب اتریش نیز تقریبا هیچ گاه، خانواده را از دید اقتصادی تحلیل نکرده‌اند! با این وجود،‌ هاجسون (Hodgson)، از این هم فراتر رفته و براساس تعلق ظاهری هایکی‌ها به «فردگرایی مبتنی‌بر بازار» ادعا می‌کند که در چارچوب نظری آنها، هیچ جایی برای نهادهایی مثل خانواده وجود ندارد. وی می‌گوید: به طور کلی اگر انعقاد قرارداد و دادوستد، بهترین روش برای سازمان‌دهی مسائل باشد، آن گاه بسیاری از کارکردهایی که معمولا به شیوه‌ای دیگر سازمان‌دهی می‌شوند، باید تجاری گردند... فردگرایی مبتنی‌بر بازار، تا حدودی بیانگر تجاری‌سازی جنسیت و الفبای نهاد خانواده است. کسی که با فردگرایی مبتنی‌بر بازار همخوانی داشته باشد، نمی‌تواند به «ارزش‌های خانواده» پایبند بماند... آنها نمی‌توانند به طور همزمان، هم به این امر اعتقاد داشته باشند که بازار بهترین وسیله برای سامان بخشیدن به تمامی فعالیت‌های اجتماعی – اقتصادی است، و هم در رابطه با امری دیگر، آن را انکار کنند. در صورتی که این گروه از اقتصاددان‌ها، به ارزش‌های خانواده احترام بگذارند، آن گاه باید به محدودیت‌های عملی و اخلاقی ضرورت‌های بازار و مبادله مادی، اذعان کنند. (هاجسون، ۱۹۹۹، ص ۸۴) از دید هاجسون، هایکی‌های راسخ و واقعی کسانی هستند که خانواده را از ذهن خود دور می‌کنند.

کاری که قرار است این مقاله انجام دهد، آن است که با ارائه تئوری (هایکی) (Hayekian) درباره خانواده، خطاهای تحلیل‌ هاجسون را نشان دهد.

نکته اساسی در این میان آن است که ادعای هاجسون، مبنی‌بر آنکه هایکی ها معتقدند که «بازار، بهترین شیوه برای سامان بخشیدن به تمامی فعالیت‌های اجتماعی – اقتصادی است، کاملا غلط است.»

وی به راحتی تمایزی که هایک، میان نظم‌ها (orders) و سازمان‌ها (organization) قائل می‌شود و نیز گفته‌های وی در «نخوت ویران‌گر» (The Fatal Conceit) که میان نظم‌های خرد (micro) و کلان (macro) تمییز می‌دهد، را نادیده می‌گیرد. هیچ نکته‌ای در تئوری اجتماعی هایک وجود ندارد که حاکی از آن باشد که نهادهایی مثل خانواده یا شرکت‌ها یا دیگر اجزای جامعه مدنی، با توجه به روند ظاهرا بی‌رحم و کشنده «فردگرایی بازار» ضروری نیستند. بلکه این قبیل نهادهای غیربازاری، مطابق همان دیدگاهی که خود هاجسون در کتاب فوق‌الذکرش مطرح می‌سازد، در هر نظم مطلوبی از جامعه نقشی اساسی و غیرقابل جایگزین ایفا می‌کنند. در ادامه، سعی می‌کنم طرحی از کارکردهای خانواده در مفهوم هایکی جامعه بزرگ (The Great Society) ارائه کنم.

در بخش اول مقاله، تمایز میان نظم‌های خرد و کلان یا میان سازمان‌ها و نظم‌ها از دید هایک بیان می‌شود. در این بخش، در رابطه با این نکته بحث می‌گردد که میزان ناشناختگی در روابط متقابل اجتماعی، نقشی اساسی در تعیین این که کدام یک از انواع فرآیندهای هماهنگ‌کننده اجتماعی، (که بازار، یکی از آنها است)، در یک شرایط خاص، بهترین عملکرد را خواهند داشت، ایفا می‌کند. سپس به بررسی تئوری‌های موجود در رابطه با کارکردهای خانواده پرداخته و نگاهی به ارتباط آنها در تئوری اجتماعی هایکی می‌اندازیم.

سپس به بیان یکی از کارکردهای کاملا هایکی خانواده پرداخته خواهد شد که عبارت است از توانایی این نهاد برای آنکه به عنوان پلی میان نظم‌های خردوکلان عمل کند. خانواده این کار را با فراهم آوردن فضای حفاظت‌شده‌ای انجام می‌دهد که افراد می‌توانند در آن فضا، قواعد هر یک از این نظم‌ها و تفاوت‌های میان آنها را یاد گرفته و درونی کنند. در پایان، در رابطه با جایگاهی که تئوری هایکی خانواده‌‌ می‌تواند کسب کند،‌ نظراتی ارائه می‌شود.

نظم‌های «خرد» و «کلان»، از دید هایک هاجسون، به عنوان بخشی از انتقاداتش به «فردگراهای بازاری» که در ابتدای مقاله آمده ادعا می‌کند که «هایک و فریدمن... از هر گونه اظهارنظر کلی در رابطه با محدودیت‌های ترتیبات بازار خودداری می‌کنند. بازار، برای این دو، الهه‌ای ناب است...» (۱۹۹۹، صص ۵-۸۴).

چنین ادعایی در رابطه با کارهای هایک، دقیق نیست. در واقع، هایک، هم به طور صریح و هم به طور ضمنی، در رابطه با محدودیت‌های بازار تئوری را ارائه می‌کند که می‌توان از آن،‌ دیدگاه‌هایی را در رابطه با نهادهای غیربازاری، مثل شرکت و خانواده استخراج کرد. دو تمایزی که هایک، در آثار مربوط به دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ خود ارائه می‌کند، تمایز میان «سازمان‌ها» و «نظم‌ها» یا میان «cosmos» و «taxis» است. (هایک، ۱۹۷۳)

نظم خود انگیخته جامعه بزرگ («جهان»)، «سازمان‌های» بی‌شماری را در بر می‌گیرد که همه آنها، ویژگی‌های گوناگون مشترکی دارند که مساوی همان ویژگی‌های نظم خود انگیخته، در شکل کامل خود نیستند. (این ویژگی‌ها عبارتند از استفاده از سلسله مراتب یا انتخاب جمعی، به جای استفاده از قواعد، وحدت هدف‌ها به جای تنوع آنها، رابطه متقابل رو در رو به جای ناشناختگی». این ویژگی‌ها، ما را به سمت نظریه‌ای در باب محدودیت‌های بازار یا در تطابق بیشتر با فهم هایک از مساله، به سمت نظریه‌ای درباره محدودیت‌های سازمان‌ها سوق می‌دهند.

گسترده‌ترین بررسی ‌هایک از نیاز به نهادهای اجتماعی غیربازاری، در سه جلد «قانون، ‌قانوگذاری و آزادی» (LLL) (۱۹۷۳، ۱۹۷۷ و ۱۹۷۹) آمده است. وی در جلد اول، (۱۹۷۳،‌ صص ۳۶ به بعد)، می‌گوید که نظم در جامعه، دو منبع دارد که عبارتند از: سازمان‌ها (یا آن چه در زبان یونانی، «Taxis» یا «نظم‌های ساخته شده» نامیده می‌شوند) و نظم‌های خودانگیخته (یا «cosmos» یا «نظم‌های رشد یافته») اگر چه هایک می‌پذیرد که برخی نهادهای اجتماعی، عناصری از هر دو نوع نظم را در خود دارند، اما یک معیار اساسی و عمده‌ برای تمیز این دو از یکدیگر، درجه سادگی یا پیچیدگی آنهاست.

سازمان، ساختار‌های نسبتا ساده‌ای هستند و درجه پیچیدگی آنها، به اندازه‌ای است که سازنده نظم، امکان بقا دارد،‌ علاوه بر آن سازمان‌ها را معمولا می‌توان از طریق وارسی و کنترل، درک کرد و هدف (اهداف) خاص‌ آنهایی را برآورده می‌سازند که این سازمان‌ها را به وجود آورده‌اند. (همان،‌ ص۳۸)، در مقابل نظم‌ها، قاعده محور بوده و ساختارهای آنها، ممکن است چندان آشکار و مشخص نباشد، به علاوه این نظم‌ها هیچ هدف مشخصی ندارند، بلکه اهداف بی‌شمار آن‌هایی که در این نظم‌ها شرکت می‌کنند را برآورده می‌سازند. بنابراین هایک، با شروع از این نقطه، درمی‌یابد که بازارها یا دیگر فرآینده‌های نظم‌دهی خود انگیخته، تنها در صورتی مناسب و مطلوب خواهند بود که معیارهای خاصی برآورده شود. در دیگر موارد که این شرایط برقرار نباشد، دیگر اشکال سازمان یا انواع دیگر نهادهای اجتماعی،‌ مناسب‌تر خواهند بود. هایک، در جای دیگر در LLL، رابطه میان دو نوع مختلف نظم را در بخشی با این عنوان، توضیح می‌دهد که «نظم خود انگیخته جامعه، متشکل از افراد و سازمان‌هاست». برخلاف کاریکاتوری که از هایک وجود دارد و مبنی بر آن است که وی اعتقاد دارد «فردگرایی بازاری» تمامی روابط متقابل اجتماعی انسان را تعیین کرده و جهت‌دهی می‌کند، این بخش با توضیح این نکته آغاز می‌شود که چرا برخی کارکردها برای فرآیندهای نظم‌دهی خود انگیخته‌ مناسب نیستند. او معتقد است که در هر گروهی از انسان‌ها که خیلی کوچک نباشد، همکاری همیشه هم بر مبنای نظم خود انگیخته و هم بر پایه سازمان‌دهی تعمدی خواهد بود. شکی نیست که سازمان‌دهی، پرقدرت‌ترین روش برای هماهنگی موثر برخی کارهاست، زیرا این امر، ما را قادر می‌سازد که نظم حاصل را با دقت بسیار بیشتری، با خواسته‌هایمان وفق دهیم...(۱۹۷۳،ص۴۶)

سازمان‌های بر ساخته شده، برای کارهای محدود و مشخصی که بیشتر اوقات روز ما را به خود اختصاص می‌دهند، نسبت به نظم‌های خود انگیخته‌ ترجیح داده می‌شوند. علت این امر، دقیقا آن است که در چنین شرایطی، می‌توانیم این قبیل سازمان‌ها را به شیوه مطلوب خودمان، شکل دهیم. با این حال، وقتی که هماهنگی فعالیت‌های این سازمان های گوناگون، که هر یک اهداف مشخص خودشان را دارند، ضروری می‌شود، نیروهای نظم‌دهی خود انگیخته در جامعه، به ایفای نقش می‌پردازند. از دید هایک جامعه بزرگ، نظمی خود انگیخته است که در نتیجه تعامل دو جانبه این سازمان‌های تعمدی به وجود می‌آید. در این جامعه، هر یک از این سازمان‌ها برنامه‌های خود را در چارچوب قواعد نظم حقوقی پیگیری می‌کند. مطلبی دیگر از هایک (۱۹۷۳، ص ۴۶) را در این جا می‌آورم:‌

خانواده، مزرعه، کارخانه، شرکت و مجامع دیگر و تمامی نهادهای عمومی از جمله دولت، سازمان‌هایی هستند که به نوبه خود در یک نظم خودانگیخته جامع‌تر ادغام شده‌اند. باید خاطرنشان ساخت که هایک، خانواده را در صدر فهرست سازمان‌هایی قرار می‌دهد که نظم خودانگیخته گسترده‌تر را تشکیل می‌دهند.

هایک، بخشی را در یکی از فصول LLL، به «اهمیت مجمع‌های داوطلبانه» اختصاص می‌دهد. وی در آنجا، ادعا می‌کند که این اعتقاد که «اصول بنیادین جوامع آزاد... ارزش چندانی برای فعالیت‌های داوطلبانه در ... گروه‌های کوچک قائل نیستند»، باوری نادرست است. (۱۹۷۷، ص ۱۵۰) وی در آن شرایط به دنبال استدلال به نفع انجمن‌ها و مجامع غیردولتی است که اهدافی عمومی برای خود در نظر گرفته‌اند، (از قبیل بنیادهای خیریه، سازمان‌های مذهبی، مجمع‌های کمک متقابل و ...) و درباره خانواده‌ها و شرکت‌ها بحث نمی‌کند. با این حال، این نکته که وی درک خود از نهادهای مطلوب در جامعه آزاد را به فراتر از درکش از بازار و دولت گسترش می‌دهد، نکته مهمی است. وی معتقد است که این نکته که می‌توان تعداد و تنوع نهادهای داوطلبانه را به دلایل مختلفی نسبت داد، تا حدودی به این امر بازمی‌گردد که جامعه بزرگ، خود به صورت خودانگیخته نظام پیدا می‌کند. عاملی که ما را قادر می‌سازد این قبیل مجامع را برای نیل به اهدافی خاص ایجاد کنیم، ثروتی است که نظم خودانگیخته بازار تولید می‌کند.

در جوامعی که از رفاه کمتری برخوردارند، افراد برای آنکه در سازمان‌هایی گردهم آیند که به «تجملاتی» «مثل هنر، علم یا علایق مشترک آنها می‌پردازند، به وقت و ثروت بسیار کمتری نیاز دارند.»

در این تحلیل، تئوری محدودیت‌های بازار،‌ نهفته است. از دید هایک، کارهایی که پیچیدگی اندکی داشته و هدفی دارند که به وضوح مشخص شده و بر سر آن،‌ توافق به عمل آمده است، غالبا به بهترین شکلی توسط سازمان‌های بر ساخته شده انجام می‌گیرند. این قبیل سازمان‌ها، بر پایه اصولی عمل خواهند کرد که با اصول مربوط به نظم خودانگیخته بازار، تفاوت دارند. «فرهنگ» سازمان‌های برساخته که بر پایه سلسله‌مراتب و دستورات (یا اشکال گوناگونی از تصمیم جمعی) قرار دارند و همکاری غیربرنامه‌ریزی شده از طریق پذیرش متقابل قواعد، مبنای کار آنها نیست، با فرهنگ بازار تفاوت خواهد داشت.

مهم‌تر از آن، این است که هایک در کارهای بعدی خود، این نکته را تصدیق کرد که اجازه دادن به بازار برای تصرف فضاهای خصوصی سازمان‌های داوطلبانه، آنها را به راحتی به نابودی خواهد کشاند. این گفته، همانند مطلبی است که در رابطه با سوسیالیسم گفته بود. وی در آن جا ادعا کرده بود که تلاش برای تبدیل نظم خود انگیخته بازار، به یک سازمان بزرگ برساخته، آن را نابود خواهد کرد. اگر قواعد تعدیل‌نشده و کنترل نشده سازمان‌های کوچک (یعنی گروه کوچک موسیقی یا سربازان یا مثلا خانواده‌هایمان) را برای سازمان‌های بزرگ (تمدن بزرگ خود) به کار ببریم، یعنی اگر همان کاری را انجام دهیم که غرایز و امیال عاطفی مان، غالبا ما را بر آن می‌دارند که به انجام آنها علاقه‌مند باشیم، آن گاه این سازمان بزرگ را به نابودی خواهیم کشاند. با این حال، در صورتی که همیشه قواعد نظم گسترده‌تر را در گروه‌های خصوصی و کوچک‌ترمان به کار گیریم نیز آنها را برای همیشه سرکوب خواهیم نمود. بنابراین باید یاد بگیریم که هم‌زمان،‌ در دو نوع دنیا زندگی کنیم. (هایک، ۱۹۸۸، ص ۱۸).

بنابراین از دیدگاه هایک،‌ بازار، محدودیت‌های خاص خود را دارد. گسترش «فردگرایی مبتنی‌بر بازار»، به درون شرکت، خانواده یا هر گروه داوطلبانه و کوچک و خصوصی دیگری، موجب نابودی تمام عیار آنها خواهد شد. هیچ چیزی در نظریه اجتماعی هایک یا در دفاع گسترده‌‌تر وی از بازار وجود ندارد که ما را متقاعد سازد که نهادهایی مثل خانواده را باید دوباره، طبق اصول «بازار» سازماندهی کرد یا ما را مجاب کند که پذیرش اعتبار و ارزش این گونه نهادها، به نوعی تعهد افراد به بازار را تشکیل می‌دهد. دفاعی که هایک از بازار به عمل می‌آورد، یک دفاع کلی و همه‌جانبه نیست، بلکه او در دفاع خود، ضرورت وجود بازار را، برای عملی شدن کارهایی که مناسب آنها است، مورد تایید قرار می‌دهد.

آنچه در ایجاد تمایز میان نظم خرد و کلان نقشی اساسی دارد، درجه ناشناختگی (anonymity) در میان کنشگران است. در صورتی که افراد، تماس رو در روی قابل‌ملاحظه‌ای داشته و از آنچه که ممکن است هر یک بدانند یا ترجیح دهند، آگاهی داشته باشند، آن گاه خلق سازمان‌های «تعمدی» و با قصد قبلی، مثل شرکت‌ها یا خانواده‌ها، بسیار راحت‌تر است. یگانگی هدف‌ها و نظارت‌ها یا ساختار همیاری تعمدی (در مقابل ساختار قاعده‌محور) که غالبا از ویژگی‌های این گونه سازمان‌ها است،‌ تنها در صورتی عملی خواهد شد که میزان شناخت افراد از یکدیگر، بالا باشد. همچنین به همین دلیل است که بسیاری از سازمان‌ها، حول سیستم‌های اعتقادی یا وجوهی از هویت افراد بنا می‌شوند که اهداف مشترک سازمان را آشکارتر ساخته و توافق روی آنها را آسان‌تر می‌کند. کلیساها، یا سازمان‌های خدماتی قومیت محور، مثال‌هایی از این قبیل سازمان‌ها هستند.

در مقابل، بازار، فرآیندی از تعامل ناشناخته است. شناخت ما از «دیگرانی» که با آنها ارتباط برقرار می‌کنیم، آن قدر عمیق نیست که هنگامی که در تلاش هستیم آنها را وادار به انجام کاری کنیم که شاید مطلوب ما باشد، بتوانیم خواهان احساسات عاطفی شدید آنها نسبت به خود نیز باشیم یا انتظار داشته باشیم که از ما شناخت داشته باشند. همان طور که اسمیت (۱۹۷۶)۱۷۷۶، (ص ۱۸) می‌گوید، ما باید بر «خویشتن دوستی» (self - love) آنها تکیه کرده و آنها را از طریق مبادله، به همکاری واداریم. قواعد بازار و دیگر نهادهایی که آن را تشکیل می‌دهند، افراد را قادر می‌سازند که بدون نیاز به دانستن جزئیات بسیار زیاد درباره یکدیگر، با هم مبادله کرده و همکاری نمایند. بازار، به لحاظ ناشناختگی که به همراه دارد، بی‌رحم و بی‌گذشت است، چراکه تنها به واسطه سودوزیان قضاوت می‌کند. بازار، برخلاف خانواده یا بسیاری از نهادهای اجتماعی دیگر (از جمله تا حدودی شرکت‌ها) نمی‌تواند برحسب شایستگی‌ها، به هر معنایی، پاداش دهد. این امر،‌ بازار را به نهادی تبدیل می‌کند که قواعدی را به وجود می‌آورد که اگرچه به طور کلی تمایل آنها به سوی بهبود جامعه است، اما نمی‌توانند به اثراتشان بر افراد خاص، هیچ توجهی مبذول دارند.

به عنوان مثال، در مجموعه خصوصی‌تر و کوچک‌تر بازار، می‌توانیم تمرکز خود را دقیقا به افراد معطوف کنیم، زیرا تعامل‌های ما، خصوصی بوده و بر مبنای همکاری‌های ناخواسته اجتماعی که در اثر مبادلات منفعت محور به وجود می‌آیند، نیستند، بلکه به طور آرمانی، بر پایه رفتار همکاری تعمدی قرار دارند که به واسطه آن رابطه صمیمانه، امکان‌پذیر می‌شود. این روابط نزدیک، خانواده را به محل ایده‌آلی برای تمرکز برای بهبود مهارت‌های خاص فردی و عادات فکری تبدیل می‌کند، هم به این خاطر که کنشگران در خانواده، برای عملی ساختن این گونه بهبودی دانش لازم را دارا هستند و هم به این دلیل که سیستم انگیزش و تنبیه مرتبط با این قبیل یادگیری می‌تواند به گونه‌ای شخصی شده، توسط خود خانواده ساخته شود. ناشناختگی بازار، از این گونه ترتیبات برای کل جامعه، ممانعت به عمل می‌آورد، و همانطور که در ادامه توضیح خواهم داد، دیگر نهادهای اجتماعی غیربازاری، نخواهند توانست توانایی‌های منحصر به فرد خانواده را بازسازی کنند.

● تئوری‌های موجود درباره کارکردهای خانواده

رشته‌های علمی گوناگونی وجود دارند که در رابطه با این که خانواده، چه نوع کارکردهایی را در مقام یک نهاد اجتماعی ایفا می‌کند، حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. شاید بتوان گفت که جامعه‌شناس‌ها، روان‌شناس‌ها و اقتصاددان‌ها، بیشترین مطالب را برای گفتن در این‌باره داشته‌اند. بنابراین مناسب است که برای ایجاد پایه و بنیانی برای آن‌چه که می‌تواند نقش منحصر به فرد سیستم هایک باشد، دیدگاه‌های وی را بررسی کنیم. مشخص است که منظور من از استفاده از واژه «کارکردها» این نیست که خانواده، به عنوان یک نهاد اجتماعی، محصول طراحی حساب شده انسان بوده است که مجموعه کارکردهای خاصی را در ذهن داشته است، بلکه استفاده از این واژه، در این‌جا یک استعاره است و درک مناسب از آن، درکی تکاملی است. نهاد خانواده، به این دلیل بقا یافته است که منافع اجتماعی را فراهم آورده است که از آزمایش‌های تکاملی اجتماعی و بیولوژیکی با موفقیت عبور کرده‌اند. خانواده، مثل دیگر نهادهای اجتماعی، به این دلیل زنده مانده است که برخی از مشکلاتی که کنشگران انسانی با آن روبه‌رو شده‌اند، را به خوبی حل کرده است. تحلیل «کارکردهای» خانواده در ادامه را باید در چنین متنی درک نمود. به علاوه، منظور از استفاده از کلمه «خانواده» در این مقاله، آن است که دامنه وسیعی از اشکال مختلف خانواده، از خانواده‌های متشکل از دو والد گرفته تا خانواده‌های تک‌والدی، همجنس‌گرا و خانواده‌های دارای ناپدری را در بر بگیرد.

براساس تست‌های استاندارد در جامعه‌شناسی، خانواده‌ها حداقل سه کارکرد اساسی را ایفا می‌کنند: تمایلات جنسی را کنترل می‌کنند، تولید مثل را امکان‌پذیر می‌سازند و مکانی برای انطباق اولیه با جامعه هستند. روابط خانوادگی، تعیین‌کننده شریک جنسی مجاز افراد هستند.

مرز خانواده تعیین می‌کند که برقراری این‌گونه روابط، با چه کسی مجاز است. در دوران بدوی، تابوی زنای با محارم، به وضوح کارکردی را در رابطه با جلوگیری از ازدواج‌های درون خانوادگی که از لحاظ ژنتیکی خطرناک هستند، ایفا می‌کرد، اگرچه این امر در شرایطی صورت می‌پذیرفت که هیچ گونه دانش علمی در این زمینه وجود نداشت. ممکن است با توجه به علم مدرن پزشکی، چنین مسائلی دیگر مهم نباشند، اما تابوی زنای با محارم، اهداف دیگری را برآورده می‌سازد. طبیعت روابط خانوادگی، از جمله پیوستگی‌های عاطفی و ملاحظات مربوط به قدرت، نسبت به روابط جنسی بسیار متفاوت است، و از میان رفتن مرزهای میان این دو نوع رابطه، با ایجاد تداخل‌های جدی در نقش‌ها، هر دوی این‌ها، به ویژه خانواده را تضعیف خواهد کرد. صدمات روانی و امکان سوءاستفاده جسمی که روابط نامشروع با محارم حتی در میان بزرگسالان را به همراه خواهد داشت، بیان‌کننده آن هستند که این کارکرد خانواده، نقشی مداوم خواهد داشت.

یکی دیگر از کارکردهای جامعه‌شناختی خانواده، تسهیل فرآیند تولید مثل است. مشخص است برای آن که یک نوزاد ناتوان بتواند به حیات خود ادامه دهد، به نوعی تضمین حمایت جسمی و عاطفی نیاز دارد. همچنین، در برخی موارد، مادر باردار نیز در صورت بروز مشکل، نیاز دارد که دیگران به او کمک کنند. این ناتوانی عملی نوزاد انسان، یکی از مواردی است که توضیح می‌دهد که خانواده‌ها چه کاری را انجام می‌دهند. نهاد ازدواج، از دیدگاه تکاملی، به صورت یک مبادله منفعت‌آور دوجانبه میان زن و مرد است که در آن، برای زن این اطمینان فراهم می‌آید که جنس مذکر، او را همراهی و حمایت خواهد کرد تا فرزندان را به دنیا آورده و آنها را بزرگ کند و برای مرد نیز این اطمینان فراهم می‌آید که فرزندانش، چه کسانی هستند، همچنین مرد در مقابل منحصربه‌فرد بودن جنسی زن، از لحاظ جنسی به وی وفادار خواهند ماند. این تمهیدات، استراتژی‌ تکاملی موفقیت‌آمیزی برای اطمینان از این نکته است که از فرزندان، مراقبت به عمل آمده و آنها به حیات خود ادامه خواهند داد.

اگر توجه داشته باشیم که نه تنها کودکان به مراقبت مستقیم اعضای خانواده خود نیاز دارند، بلکه عضو یا اعضای خانواده که به مراقبت از این نوزاد می‌پردازند به همراه خود آن نوزاد، به منابع حداقلی مثل غذا، پوشاک و مسکن نیاز دارند تا بتوانند به زندگی خود ادامه دهند، آن گاه این نکته واضح‌تر خواهد شد. در اختیار داشتن مقادیر قابل‌اتکایی از این قبیل منابع، بیان‌کننده دلیلی دیگر برای نهادینه شدن خانواده است. پرورش و بزرگ کردن فرزندان، با تمام اهمیت و وزن تکاملی که در خود دارد، به منبعی از «درآمد» یا منابعی خارج از خانواده نیاز دارد که به اندازه کار درون خانواده، مولد بوده و بهره‌وری داشته باشد. این امر، کاملا حاکی از آن است که بهترین مراقبت از کودکان،‌ در ترتیبات و آرایش‌های نهادی از قبیل خانواده صورت خواهد گرفت که چند فرد بزرگسال در آنها وجود داشته باشند. آن گروه‌های اجتماعی که بتوانند تمهیداتی پایدار و مکرر را برای خلق، مراقبت و پرورش کودکان فراهم آورند،‌ مطمئنا نسبت به دیگر گروه‌ها، مزیت‌های بیولوژیکی یا اجتماعی خواهند داشت. این گونه «ترتیبات»، شروع تقسیم کار در خانواده هستند.

جامعه‌شناس‌ها، همچنین خانواده را به عنوان مکانی برای سازگاری اولیه کودکان با جامعه می‌دانند. به این معنا که خانواده،‌ مکانی است که کودکان در آن، تعامل با افراد دیگر را آموخته و هنجارهای رسمی و غیررسمی روابط اجتماعی را یاد می‌گیرند. تمامی جوامعی که می‌خواهند بقا داشته باشند، باید چنین مکانی را برای بچه‌ها فراهم آورند. همچنین، تحلیل قابل‌قبول و معناداری وجود دارد، مبنی‌بر آنکه خانواده، با توجه به روابط عاطفی درون آن و طبیعت آن به عنوان یک نهاد جاری و در حال جریان، این کارکرد را به نحو بسیار خوبی اجرا خواهد کرد. این کارکرد خاص خانواده، به همراه توانایی آن برای برآورده ساختن نیازهای فیزیکی فرزندان است که باید در طرح‌ریزی دیدگاه‌ هایکی خود، به آن توجه داشته باشیم.

از دید روان‌شناسان، کارکردهای خانواده، ارتباط کمتری با آنچه که این نهاد برای کل جامعه ایفا می‌کند، دارد، بلکه بیشتر با آنچه که در رابطه با رشد و پیشرفت افراد انجام می‌دهد، مرتبط است. خانواده‌ها، به‌ویژه رابطه میان کودکان و مراقبان اصلی آنها، هم کودکان و هم بزرگسال‌ها را قادر می‌سازند که مشخصه‌های روان‌شناختی لازم برای ایمن‌سازی پیوندها را در خود بهبود بخشند. (هارتاپ، ۱۹۸۹؛ باولبی، ۱۹۷۳) این اتصال می‌تواند هم در روابط کودک مراقب بروز یابد و هم می‌تواند در روابط عاطفی و احساسی که خانواده‌ها را در بر می‌گیرد، ظاهر شود. واضح است که هر دوی این نوع روابط، برای درک کارکردهایی که خانواده‌ها عملی می‌کنند، مناسب هستند.

نوزادان حیوانات، از جمله انسان، در اوایل دوران زندگی خود به دنبال نزدیکی فیزیکی با شیئی می‌گردند که ویژگی‌های حسی خاصی داشته باشد، و با یافتن این شیء به سرعت ترجیح قوی خود نسبت به آن را نشان می‌دهند. (باولبی، ۱۹۷۳، ص۴۲). در رابطه با انسان‌ها، این ارتباط معمولا با مراقب اصلی کودک و کسی که از وی نگهداری می‌کند، برقرار می‌شود. نکته اساسی در سلامت روان شناختی کودک، این است که چنین پیوندی برقرار شده و این پیوند، مطمئن و ایمن باشد. کودکان به «پایه ایمنی» که با اتصال به یک مراقب برای آنها به وجود می‌آید، نیاز دارند. کودکان ۱۲ تا ۲۴ماهه، در صورت ایمن بودن پیوندهای اتصالی‌شان، رفتاری از خود بروز می‌دهند که به عنوان «جست‌وجوی نزدیکی» شناخته می‌شود. وقتی که چنین پیوندهایی با یک فرد که از کودک مراقبت می‌کند، برقرار می‌شود، آنگاه در صورتی که کودک تحت فشار قرار داشته باشد، به آن فرد نزدیک‌تر خواهد شد و اگر تنها بماند، گریه خواهد کرد یا به هر شکل دیگری به طور مشخص، نگران و ناراحت خواهد شد. حتی در صورتی که کودک با فرد بزرگسال دیگری غیر از فرد مراقب تنها بماند، دقیقا همان رفتار و همان راحتی که در نزدیکی با فرد مراقب بروز خواهد داد را تکرار نخواهد کرد. وقتی که دوباره به فرد مراقب برسد معمولا بلافاصله به دنبال حضور و توجه آن فرد خواهد بود.

پیوندهای اتصالی ایمن، دو هدف را برآورده می‌سازند. اولا شرایطی را برای یادگیری و کاوش به وجود می‌آورند. کودکانی که در پیوندهای اتصالی خود احساس امنیت می‌کنند، نسبت به آنهایی که از چنین پیوندهایی برخوردار نیستند، با احتمال بیشتری محیط ناآشنای اطراف خود را بررسی خواهد کرد یا به روش‌هایی بازی خواهند کرد که خود آگاهی کمتری نسبت به آنها داشته و پایان معلومی برای آنها ندارد. این که آنها بدانند که در صورت لزوم می‌توانند به فرد مراقب بازگردند، حتی در صورتی که این نیاز هرگز در عمل بروز نیابد، سبب می‌شود که پایه اطمینانی برای آنها به وجود آید که با استفاده از آن بتوانند به بررسی تازه‌ها و ناشناخته‌ها بپردازند. (باولبی، ۱۹۷۳، صص ۴۵-۴۴) با رشد کودکان، نیاز به نزدیکی به این اتصال به شدت انتزاعی‌تر می‌شود. آنها لزوما به نزدیکی و ارتباط فیزیکی نیاز ندارند، بلکه تنها نیاز دارند که بدانند فرد مراقب به عنوان مثال، بالاخره از ماموریت باز خواهد گشت. کودک، شروع به درک این مطلب می‌کند که تنها به این خاطر که فرد مراقب را نمی‌بیند، به این معنا نیست که او برای همیشه رفته است. این ارتباط امن، به عنوان مبنایی برای انواع پیچیده‌تر آموزش در سال‌های پیش از مدرسه عمل می‌کند، به گونه‌ای که والدین می‌توانند به فرزندانشان اجازه دهند که میزان فزاینده‌ای از استقلال را در انجام کارهای پیچیده‌تر خود، تجربه کنند. نقطه پایانی این فرآیند، شیوه‌ای است که در آن، حتی افراد بزرگسال نیز حس می‌کنند که به امنیت برگشتن به خانه والدین‌شان، مثلا در طول تعطیلات نیاز دارند و به سمت این حس کشیده می‌شوند. کشش پیوندهای اتصالی، سبب می‌شود که کودکان بتوانند رشد یافته و به افراد بزرگسال مستقلی تبدیل شوند که در هر صورت، به این شیوه‌ها، همچنان به والدین خود پایبند بمانند.

پیوندهای اتصالی میان والدین و کودکان، همچنین به عنوان مدلی برای خلق روابط اتصالی با همنوعان، در طول زندگی فرد عمل می‌کنند. (هارتاپ، ۱۹۸۹، ص ۱۲۳) روابط بعدی ما با بزرگسالان دیگر، به همان شیوه‌ای که روابط اتصالی‌مان با والدین تکامل یافته، مدل‌سازی می‌شوند. (باولبی، ۱۹۷۳، ص ۴۳). افراد سالم از لحاظ روان‌شناختی، کسانی هستند که به طور ایمن با دیگران اتصال بیابند. خانواده، منبعی مهم است که قابلیت برقراری این گونه روابط را هم برای کودکان و هم در آینده برای بزرگسال‌ها فراهم می‌آورد. باید به این نکته اشاره کرد که اتصال، یک پدیده یک طرفه و غیر جهت‌دار نیست. این رابطه، همانند «استقلال» نیست. مشخصه اتصال، رابطه متقابلی است که با آن، این ارتباطات را، با افرادی که چیزی به ما برمی‌گردانند، ایجاد کرده و آنها را حفظ می‌کنیم. به عنوان مثال، هر دو طرفی که در یک رابطه عاطفی شریکند، از این ارتباط اتصالی سود می‌برند. والدین و کودک هم به همین گونه هستند.

تصمیم دو فرد بزرگسال (یا بیشتر)، برای در هم تنیدن نامحدود زندگی خود،‌ از طریق ایجاد خانواده، (چه قانونی باشد و چه غیرقانونی) نهادی را برای آنها فراهم می‌آورد که از طریق آن می‌توانند پیوندهای اتصالی را به همان‌گونه که والدین با فرزندانشان برقرار می‌سازند،‌ ایجاد کنند. البته این گونه پیوندها به اندازه پیوندهای والدینی که قبلا چنین ارتباطاتی را در دوران کودکی خود برقرار نموده‌اند، منجر به رشد و بهبود آنها نمی‌شود، اما از این لحاظ که به عنوان مسیری به سوی تکامل عاطفی و روان‌شناختی در طول دوره بزرگسالی فرد عمل می‌کنند، به همان اندازه اهمیت دارند.

در ادبیات اقتصادی مربوط به خانواده، بر مفهوم تولید خانوار تمرکز می‌شود. برخی از کالاها و خدمات، به جای آنکه از بازار خریداری شوند، باید درون خانواده تولید گردند. کارکرد خانواده آن است که روش‌ها را برای این کار بیابد. خانوار، منابع لازم را از بازار دریافت کرده و کالاهایی را می‌خرد که سپس برای تولید محصولاتی همچون غذا، مراقبت از فرزندان و تربیت آنها، پاکیزگی (شستن لباس، گردگیری و ...) و محصولاتی از این دست، با نیروی کار ترکیب می‌شوند. اینکه چه کالاها و خدماتی به جای بازار، درون خانواده تولید شوند، به سلایق و ترجیحات اعضای خانوار و هزینه فرصت زمانی بستگی دارد که آنها باید برای تولید این محصولات صرف کنند. در صورتی که دستمزد عضو یا اعضای بزرگسال خانواده زیاد بوده‌ و بنابراین هزینه فرصت بیشتری داشته باشند، آن گاه با احتمال بیشتری، این محصولات را از بازار خریداری خواهند کرد. آنچه این ادعا را توجیه می‌کند،‌ افزایش درآمد خانواده‌ها طی قرن گذشته و افزایش متناسب با آن، در خرید کالاهایی از بازار است که قبلا درون خانوار تولید می‌شدند. (خوردن غذا در بیرون از خانه، خشکشویی، مهد کودک، مراقبت‌های بهداشتی و ...) این امر، به‌ویژه در سالیان اخیر با افزایش سهم زنان در نیروی کار افزایش یافته است، که نه تنها هزینه فرصت تخصیص زمان آنها به تولید در خانه را بالا برده است، بلکه درآمد لازم برای خرید جایگزین آنها از بازار را نیز فراهم نموده است. میزان مناسبی از این نیروی کار مونث نیز به سمت ارائه همان کالاهایی روی آورده‌اند که امروزه، نقش جایگزین تولیدات خانواده را فراهم می‌آورند. بنابراین به نظر می‌رسد که با هر شرایطی، خانواده به تولید کالاهایی می‌پردازد که افراد، یا نمی‌توانند یا نمی‌خواهند که آنها را از بازار خریداری نمایند.

با این وجود، دلایلی وجود دارد که ما را متقاعد می‌سازد که تمامی کارکردهای خانواده را نمی‌توان توسط بازار جایگزین نمود. در واقع، مطابق اصول کلی اقتصادی، باید انتظار داشته باشیم که وقتی برخی از کارکردهای خانواده به دوش بازار می‌افتد،‌ آنگاه نیروی کار آزاد شده در خانواده، برای تولید اشکال دیگر تولیدات خانوار،‌ به کار بسته خواهد شد. اینکه اشکال جدید تولید خانگی، تا چه حد جایگزین محصولاتی خواهند شد که در حال حاضر توسط بازار تولید می‌شوند،‌ به شدت به این امر بستگی دارد که والدین، تا چه حد، زمان تخصیص داده شده به تولید بازار را جایگزین زمانی خواهند کرد که در نتیجه فراغت از تولید خانواده، آزاد شده است. مطمئنا افزایش سهم زنان در نیروی کار، در نیمه دوم قرن بیستم، تا حدودی پاسخی است که به کاهش ساعات لازم برای تولید خانگی، داده شده است. این امر، حاکی از آن است که چنین جایگزینی، قطعا روی می‌دهد.

همچنین، اینکه زمان «فراغت» و استراحت بسیاری از خانواده‌ها، تا چه حد شلوغ‌تر از همیشه شده باشد، با این تحلیل همخوانی دارد.

خانواده‌ها می‌توانند وقت کمتری را به آشپزی و نظافت اختصاص ‌دهند و زمان بیشتری را صرف همراهی با فرزندانشان، در فعالیت‌های جنبی مثل ورزش یا فعالیت‌های هنری کنند. این امر، به یک معنا، جایگزین کردن فعالیت‌های مربوط به زمان استراحت خانواده، به جای فعالیت‌های مربوط به زمان کار است. با جابه‌جا شدن برخی از کارکردهای اقتصادی خانواده به سوی بازار، خانواده خواهد توانست به صورت فزاینده‌ای کارکردهای غیراقتصادی بیشتری را به دوش بگیرد.

دلیل دیگری برای آنکه بازار احتمالا هیچ گاه به طور کامل، جایگزین کارکردهای خانواده نخواهد شد، آن است که زندگی در خانواده، برخی منافع اقتصادی خاص خود را دارد. اغلب این منافع، با اقتصاد مقیاس ناشی از زندگی گروهی ارتباط دارد. با افزایش تعداد اعضای درون‌ خانواده، هزینه متوسط غذا و وسایل خانگی، کاهش می‌یابد. اگر دو نفر، با یکدیگر ازدواج کرده و تشکیل یک خانواده بدهند، به دو ماشین ظرفشویی و دو جاروبرقی نیاز نخواهند داشت. همچنین، احتمالا هزینه متوسط پخت غذا برای دو نفر، نسبت به یک نفر (به‌ویژه با در نظر داشتن مقدار نهایی کار اضافی برای آماده کردن شام برای دو نفر در مقابل یک نفر)، کمتر خواهد بود. خانواده‌ها، همچنین فواید تخصصی شدن را به همراه دارند. در صورتی که اعضای خانه، در برخی کارهای تولیدی خاص، متخصص شوند. یا احتمالا در صورتی که یکی از اعضای خانواده، در تولید بازار و دیگری در تولید خانه تخصص یابند، آن گاه بهره‌وری و تولید خانواده افزایش خواهد یافت. از دید اقتصادی، تصمیم برای اینکه چه فرد یا افرادی، در بازار کار کنند و چه کسی در خانه کار کند (یا نکند) را نیز می‌توان بر حسب ترجیحات و هزینه‌های فرصت، درک کرد.رابطه میان خانواده (family) و اهالی خانه (household)،‌ از دیدگاه اقتصادی، نسبتا مشخص و آشکار است. خانواده‌ها و اهالی خانه، گرایش به همپوشانی دارند، زیرا پیوندهای عاطفی درون خانواده‌ها، به خوبی می‌توانند در برابر طفره رفتن فرآیندهای تولید مشترک و تعهدات غیرمعتبری که در تولید اهالی خانه وجود دارد، نقش محافظ را ایفا نمایند.

انجام بسیاری از کارهای خانگی، به تولید مشترک نیاز دارد و در صورتی که فرد، به دیگرانی که همراه آنها، به امر تولید می‌پردازد، اهمیت بدهد، با احتمال کمتری از زیر بار مسوولیت‌هایش شانه خالی خواهد کرد. روبه‌رو شدن با خشم و عصبانیت کسی که فرد، او را دوست دارد، سبب می‌شود که هزینه طفره رفتن از انجام مسوولیت‌ها بالا رود. همچنین فرد با احتمال بیشتری، به تعهدات خود، وفادار مانده و به آنها عمل خواهد کرد. این نکته، به‌ویژه زمانی صادق است که فرد، در انجام مبادله با کسی که او را دوست دارد، منفعت متقابل را قبلا دریافت نموده باشد. به طور خلاصه، خانواده‌ها، شیوه مهم و عمده‌ای هستند که افراد خانه، طبق آن گرد هم می‌آیند، چراکه پیوند عاطفی درون خانواده، به صورت ابزار نظارتی موثری برای فعالیت‌های تولیدی مشترکی که اهالی خانه انجام می‌دهند، عمل می‌کند. در ادامه مقاله، این نکته را با دقت و عمق بیشتری بررسی خواهیم کرد.

هیچ تحلیلی از کارکردهای خانواده کامل نخواهد بود، مگر آنکه حداقل یکی از توضیحات و دلایل تکاملی مربوط به رفتار خانوادگی را در خود داشته باشد. در کارهای اخیر مرتبط با تئوری تکاملی، تلاش شده است که انواع رفتارهای نوع‌دوستانه‌ای که در جوامع حیوانی و نیز انسانی بروز می‌یابند،‌ بررسی شوند. وقتی که زیست‌شناس‌ها، سطح تحلیل خود را از ارگانیسم، به ژن انتقال دادند، (داوکینز، ۱۹۹۰)،‌ دریافتند که رفتار نوع‌دوستانه و دیگرخواهانه، تلاشی است که فرد، در راستای فدا کردن خود به خاطر ماده ژنتیکی‌اش انجام می‌دهد. در صورتی که فدا کردن شخص، به تعداد زیادی از افراد دیگر که از لحاظ ژنتیکی، همانند وی هستند، اجازه ادامه حیات دهد، آن گاه چنین کاری، از دیدگاه تکاملی، یک استراتژی پیروزمندانه است.

عملکردهای خانواده انسانی باید مشخص و آشکار باشد. انسان‌ها، بنا به دلایل تکاملی، نسبت به اقوام و خویشان خود رفتارهای ترجیحی بروز می‌دهند و هرچه این رابطه خویشاوندی نزدیک‌تر باشد، رفتار ترجیحی نیز شدیدتر خواهد بود. نهاد خانواده، به عنوان کارکردی تکاملی در تعیین افرادی که نزدیک‌ترین رابطه بیولوژیکی را با فرد دارند، عمل می‌کند. به گونه‌ای که این فرد بتواند در صورت نیاز به اتخاذ چنین تصمیماتی، تعیین کند که بیشترین حمایت در رابطه با منابع را باید از چه کسانی به عمل آورد و زندگی خودش را فدای چه کسانی کند. همه دلایل ما برای تعیین اعضای خانواده و میزان نزدیکی آنها به ما، بخشی از همان چیزی هستند که زیست شناس‌ها، آن را «گزینش اقوام» می‌نامند. ما با داشتن این آگاهی که چه کسی و چگونه، با ما ارتباط دارد و با گردآوردن نزدیکترین آن‌ها در اطراف خودمان، «نزدیکی‌های اجتماعی برای محاسبه» را به وجود آورده‌ایم که براساس آن‌ها، می‌توانیم تعیین کنیم که فدا شدن برای چه کسی، موجه و معنی‌دار است و به چه میزان متمایل خواهیم بود که خود را برای او فدا کنیم. (رایت. ۱۹۹۴، ص ۱۵۹). البته خانواده کارکردهایی به جز آن‌چه در این جا مورد بحث قرار گرفت نیز دارد. با این حال، مواردی که در این‌جا تحلیل و بررسی شدند، از دیدگاه هایکی بیشترین اهمیت را دارند. همچنین باید به این نکته اشاره کرد که این‌گونه نیست که این کارکردها، به صورت روبه‌رو، از یکدیگر مجزا باشند، بلکه نقش مکمل یکدیگر را ایفا می‌کنند؛ به عنوان مثال، خلق پیوندهای اتصالی ایمن، سبب می‌شود که فرآیند سازگاری با جامعه تسهیل یابد. همچنین، پیوندهای عاطفی که منجر به عملکرد مناسب فرآیندهای تولیدی اهالی خانه می‌شود نیز چنین نقشی دارند. خانواده تمامی کارهای مورد بحث سه رشته فوق را انجام می‌دهد و در هرگونه تلاش برای درک خانواده، باید چند رشته را به بحث وارد نمود.

● خانواده، به عنوان پلی میان نظم‌های خرد و کلان

دیدگاه هایکی، چه سهم و نقش منحصر به فردی را می‌تواند در رابطه با کارکردهای خانواده ایفا کند؟ ایده هایکی «زندگی همزمان در دو جهان»، به عنوان مبنا و پایه‌ای برای درک این نکته عمل می‌کند که خانواده، نهادی است که انسان‌ها، به ویژه کودکان را قادر می‌سازد که هم نظم‌های خرد و کلان، و هم کاربرد آن‌ها را در محیطی یاد بگیرند که خصوصی بودن روابط در آن محیط، امکان رشد و بهبود آن‌ها را از طریق فرآیندهای جمعی و سیستم‌های تشویق و تنبیهی که تا بیشترین درجه ممکن، مشخص شده‌اند، فراهم می‌آورد. به طور مشخص‌تر، خانواده می‌تواند اصل پیروی از قاعده را به خوبی انتقال دهد. این اصل، در مفهوم هایکی جامعه بزرگ، در رفتار انسان از نقشی اساسی برخوردار است.

در پایه امن خانواده است که کودکان می‌توانند قواعدی را که رفتار انسان را در دنیای بزرگ‌تر اجتماعی کنترل می‌کنند یا باید آن را کنترل کنند، هم به طور صریح (از طریق دستورالعمل) و هم به طور ضمنی، (از طریق آزمایش و تجربه) بیاموزند. این نهاد، مدرسه‌ای برای یادگیری هنجارهای ضمنی اجتماعی است. اولین تعامل‌ها و روابط متقابل کودک با انسان‌های دیگر، با اعضای خانواده صورت می‌گیرد و این تعامل‌ها و ارتباطاتی که به همراه آن‌ها ایجاد می‌شود، به صورت الگویی برای روابط خصوصی دیگر، یا ارتباط‌های ناشناخته‌تر درون جامعه بزرگ ایفای نقش می‌کنند.

خانواده‌ها، نقشی آشکار را در انتقال قواعد صریح نظم اجتماعی بازی می‌کنند. بخش عمده‌ای از کار والدین در تربیت فرزندان، به آموزش مفاهیم عمومی درست و غلط و توضیح رفتار مناسب در موقعیت‌های مختلف اجتماعی مربوط می‌شود. مجموعه الزامات اخلاقی اساسی که برای عملکرد مناسب در بازار و نیز در نهادهای جامعه مدنی مورد نیاز هستند، در محیط خانواده آموزش داده می‌شوند. احترام همگانی به مالکیت، ممانعت از استفاده از زور، احترام به افراد تنها به دلیل انسان بودن آن‌ها، قواعد مربوط به تشریفات، توانایی ارزیابی صداقت دیگران و مواردی از این قبیل، همگی در عملکرد روزانه افراد در جامعه بزرگ، نقشی حیاتی دارند. خانواده، مکانی عالی برای آموزش این قواعد رفتاری است، اگرچه تنها مکان برای این کار نمی‌باشد.

درست است که این بینش، با کارکرد مشهور خانواده در فراهم آوردن شرایط برای انطباق با جامعه همپوشانی دارد؛ اما بینش‌هایی وجود دارند که مشخصا هایکی بوده و می‌توان آن‌ها را برای درک این فرآیند مورد استفاده قرار داد. نکته فوق، به ویژه برای درک این مطلب صادق است که چرا خانواده، از موقعیتی منحصر به فرد برای ارائه این کارکردها برخوردار است. برتری خانواده در انتقال قواعد صریح اجتماعی را می‌توان بر مبنای مفاهیم آشنای هایکی دانش (Knowledge) و انگیزه‌ها (incentives) درک کرد.

روابط خصوصی درون خانواده، برای والدین دانشی عمیق و غالبا ضمنی را در رابطه با کودک، فراهم می‌آورد که می‌توان آن را در یافتن موثرترین روش جهت انتقال این قواعد و هنجارهای اجتماعی مورد استفاده قرار داد. افزون بر آن، حداقل در خانواده‌های سالم، والدین از بهترین انگیزه برخوردارند تا اطمینان حاصل نمایند که کودک، چنین رفتارهایی را یاد می‌گیرد؛ چرا که خانواده، به عنوان مکان اصلی تعامل‌های اجتماعی باقی می‌ماند که رفتار مناسب، سبب خواهد شد که این‌گونه تعامل‌ها، بهتر شوند و نیز به این خاطر که شهرت و اعتبار دیگر اعضای خانواده نیز از اثرات خارجی مربوط به سوءرفتار کودکان صدمه خواهند دید. کودکانی که قواعد تعامل اجتماعی را یاد نمی‌گیرند، سبب خواهند شد که والدینشان هم به طور مستقیم، و هم به صورت غیرمستقیم، آزرده خاطر شوند، بنابراین این امر، انگیزه‌ای را برای والدین فراهم خواهد آورد تا اطمینان حاصل نمایند که این‌گونه قواعد، به کودکانشان آموزش داده می‌شود. علاوه بر آن، توضیحی تکاملی در رابطه با تمایل والدین به انتقال این‌گونه قواعد به فرزندانشان نیز وجود دارد. این توضیح، بدین شرح است که آن کودکانی که می‌توانند در دنیای اجتماعی، مسیر خود را بهتر طی کنند، با احتمال بیشتری به حیات خود ادامه خواهند داد و خواص ژنتیکی والدینشان را منتقل خواهند کرد.

از نقطه نظر هایکی، قواعد صریح تعامل‌های اجتماعی، تنها یکی از عناصر فرآیند تطبیق با جامعه هستند. همان‌طور که هایک بارها مطرح ساخته است، بسیاری از قواعد نظم اجتماعی، تلویحی و ضمنی هستند؛ به این معنا که اغلب، براساس قواعدی عمل می‌کنیم که نسبت به آن‌ها آگاه نیستیم. این قواعد ضمنی، حداقل در دو سطح عمل می‌کنند. آن‌ها در ساختار ذهن کار می‌کنند؛ چرا که ذهن، خود مجموعه‌ای از قواعد و تنظیمات همراه آن‌ها است که خود، قادر به بیان کامل آن‌ها نمی‌باشد قواعد ذهنی که بر رفتار ما حکمرانی می‌کنند، در شکل‌های مختلف ارتباطات اجتماعی که کودکان، در ابتدای زندگی خود با آن‌ها مواجه می‌گردند، آموزش دیده می‌شوند. همانطور که قبلا بیان شد، ادبیات روان‌شناسی، با وضوح کامل نشان می‌دهد که تجربیات دوران کودکی افراد، به شیوه‌های بسیاری بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد. همچنین این آثار، نشان‌دهنده آن هستند که شکل‌گیری و توسعه پیوندهای اتصالی، برای آن‌که مسیر رشد، سالم باشد، نقشی حیاتی ایفا می‌کنند. به بیان تئوری ذهن هایک، این پیوندهای اتصالی بر «نقشه» ذهنی که افراد، برای جهت‌دهی و هدایت رفتارهایشان می‌سازند، تاثیر می‌گذارد. این قواعد رفتاری، ممکن است «اجتماعی» باشند یا نباشند؛ به این معنا که ممکن است با رفتار دیگران ارتباط داشته باشند یا خیر؛ به عنوان مثال ممکن است این قواعد، با ارتباطات ما با جهان فیزیکی مرتبط باشند. آن‌چه در رابطه با اهداف ما در این‌جا، حائز اهمیت است، این نکته است که یادگیری این قواعد هدایت‌کننده، به واسطه محیط خانواده تسهیل می‌شود؛ چرا که این محیط، کودکان را ترغیب می‌کند که به وارسی جهان اطراف خود بپردازند؛ اما آن‌ها را از صدمات جسمی که ممکن است در نتیجه وارسی‌های اشتباه پدید آیند، محافظت می‌کند. کودکان، باید به عنوان بخشی از فرآیند رشد ذهنی خود، «روش عملکرد دنیا» را بیاموزند. حال، دانش و عشقی که والدین به این فرآیند وارد می‌کنند، سبب می‌شود که کودکان در موقعیتی برتر قرار گیرند و اطمینان حاصل می‌شود که آنها، این فرآیند یادگیری را طی خواهند کرد.

هایک، معتقد است که علاوه بر قواعد ضمنی که فرآیندهای ذهنی را هدایت می‌کنند، بسیاری از قواعدی که رفتار ما را در موقعیت‌های اجتماعی، و به ویژه در دنیای ناشناخته‌تر جامعه بزرگ هدایت می‌کنند نیز عنصری تلویحی را در خود دارند؛ مثلا ممکن است بدانیم که احترام به مالکیت، ایده خوبی است؛ اما شاید نتوانیم دلیل اینکه حقوق مالکیت، چرا یا حتی چگونه اعمال می‌شود را بیان کنیم. ممکن است بتوانیم بگوییم که به فرد دیگری اعتماد داریم اما شاید نتوانیم قواعدی که در انجام این قضاوت مورد استفاده قرار می‌دهیم را شرح دهیم. از آنجا که افراد بزرگسال غالبا نمی‌توانند قواعدی که رفتارشان را، حتی در شرایط اجتماعی خصوصی‌تر، هدایت می‌کنند، توضیح دهند، بنابراین یادگیری این‌گونه قواعد، باید از طریق مشاهده و تقلید صورت پذیرد. رابطه خصوصی و نزدیکی فیزیکی متناوب میان کودک و والد، محیط منحصر به فردی را برای این فرآیند مشاهده و تقلید به وجود می‌آورد. گستره فعالیت‌های اجتماعی که اغلب والدین و کودکان به همراه هم در آنها وارد می‌شوند، فرصت‌هایی را برای کودکان فراهم می‌آورد تا رفتار اجتماعی والدین را مشاهده کرده و تقلید نمایند. آنها با یادگیری از این طریق، شروع به درونی‌سازی رفتاری می‌کنند که مشاهده نموده‌اند. چه والدین بتوانند قواعدی که رفتارهایشان را جهت می‌دهد، را به طور آشکار بیان کنند و چه قادر به انجام این کار نباشند، کودکان چنین عملی را انجام خواهند داد.

ممکن است پدر یا مادر نتواند قاعده‌ای را توضیح دهد که در هنگام تعامل با یک غریبه، بر رفتارش حاکم است، اما کودک می‌تواند این رفتار را مشاهده کرده و بعدا آن را تقلید نماید و از این طریق قواعد ضمنی موثر را به کار ببندد. بنابراین خانواده می‌تواند به عنوان نهادی برای انتقال قواعد اجتماعی، که حتی خود والدین نیز لزوما نمی‌توانند آنها را بیان کرده یا درک نمایند، عمل کند.

ممکن است در حین یادگیری چگونگی بسط و توسعه ارتباطات اجتماعی خصوصی‌تر در نظم‌های خرد، همین فرآیند یادگیری تقلیدی در کار باشد. کاملا آشکار است که شکل‌گیری و گسترش پیوندهای اتصالی در اوایل زندگی، الگویی را برای ارتباطات شخصی سالم در ادامه به وجود می‌آورد. امنیت ارتباط میان کودک و والد، در یادگیری چگونگی ایجاد روابطی در طول زندگی که به همین گونه ایمن باشند، نقشی بنیادین دارد. با این حال، این پیوندهای اتصالی را نمی‌توان به صراحت «یاد داد»، بلکه این رفتار والدین و نزدیکی به آنها است که کودکان و والدین را قادر می‌سازد که چنین پیوندهایی را شکل دهند، زیرا کودکان از طریق تجربه یاد می‌گیرند که پیوند یافتن با دیگران، چه معنایی دارد. کودکان در حین رشد، این تجربیات یاد گرفته در خلق این‌گونه پیوندها با دیگران را، یاد می‌گیرند. اینکه افراد، چگونه یک رابطه دوستی یا عاطفی «ایجاد می‌کند»، و اینکه روابط نهادهای اجتماعی رو در رو، چگونه عمل می‌کنند، چیزی نیست که بتوان آن را به راحتی بیان نمود.

این فرآیند، از طریق تجربه و تقلید یاد گرفته می‌شود، و عمیقا درون ذهن نقش می‌بندد. نه‌تنها کودکان، قواعد تعامل اجتماعی در دنیای بزرگ را از طریق فرآیند تقلیدی که به میزان بسیار زیادی، به واسطه رابطه خصوصی خانواده تسهیل می‌شود، یاد می‌گیرند بلکه آنها می‌توانند قواعد روابط خصوصی را نیز خود، به شیوه‌ای مشابه بیاموزند. خانواده، فرآیندی اکتشافی برای یادگیری قواعد صریح و ضمنی تعامل اجتماعی، هم در نظم خرد خصوصی و هم در نظم کلان ناشناخته است.

البته همه خانواده‌ها، دارای فرزند نیستند. زوج‌های بدون فرزند هم، چه از لحاظ داده‌های آماری و چه در میان مردم، خانواده تشکیل می‌دهند. افراد مجرد، غالبا ارتباطات خود با والدین و خواهر و برادرها را حفظ می‌کنند، و ممکن است حلقه‌هایی از دوستانشان را داشته باشند که برای آنها، همانند خانواده عمل خواهند کرد. در تمامی این موارد، به ویژه در مورد زوج‌های بدون فرزند، روابط نزدیک میان افراد پیوند یافته به یکدیگر، ولو با شدت کمتر، همان کارکردهایی را که برای کودکان ایفا می‌کنند، در این جا نیز انجام می‌دهند. در تمامی روابط خانوادگی، میزانی از نزدیکی، احترام، همکاری و مشارکت و همراهی و انجام کارها به همراه احساس و عاطفه وجود دارد. همچنین، همه این موارد درون نوعی از تعامل‌های رو در رو صورت می‌گیرند. اگرچه آموزشی که بچه‌ها، تحت هدایت و راهنمایی والدینشان فرا می‌گیرند، بسیار با اهمیت است، اما حتی در صورتی که فرزندی نیز در خانواده وجود نداشته باشد، در دیگر روابط اتصالی میان والدین الگوهای یادگیری مشابهی بروز می‌کند. روابط میان بزرگسالان با یکدیگر، ما را به یاد همان نوع تمایزهای میان نظم‌های خرد و کلان می‌اندازد که در حین کودکی، یاد می‌گیریم و آنها از این طریق، درک ما از قواعد یکدیگر (و احترام به آنها) را بالا می‌برند. اگرچه کارکردهایی که خانواده‌ها برای فرزندان انجام می‌دهند، به وضوح ارزش تکاملی اجتماعی و بیولوژیکی را دارند، اما خانواده‌های بدون فرزند، در پی افزایش میزان شادی و اتصال بزرگسال‌ها به یکدیگر هستند، که این نیز فواید اجتماعی بسیاری را به همراه دارد.

خانواده، حداقل به لحاظ آرمانی، فضای محافظی را در مقابل مزاحمت دولت و بازار فراهم می‌کند. مطمئنا این نکته درست است که هم ظهور بازار و هم اقدامات صورت گرفته توسط دولت، به ایجاد این امکان برای خانواده کمک کرده است که به‌‌صورت حوزه‌ای خصوصی عمل کند.وقتی که حوزه خصوصی خانواده، شکل گرفته و تثبیت یابد، آنگاه این نهاد می‌تواند به عنوان ضربه‌گیری در برابر نهادهای اقتصادی و سیاسی بزرگ‌تر، عمل کند. خانواده‌ها، درون این حوزه به شدت محافظت شده، و می‌توانند کارکردهایی که در بالا مورد بحث قرار دادیم، ایفا کنند. این کارکرد خانواده‌ها، توسط مدارس، کلیساها و دیگر عناصر جامعه مدنی تکمیل می‌شود. همه این نهادها حداقل در شکل آرمانی خود، به یادگیری قواعد اجتماعی، به شیوه‌هایی که خانواده‌ها عمل می‌کنند، سهیم هستند.

با این وجود، نهاد خانواده، به ویژه در رابطه با کودکان و برای انجام این امور، ضروری است، اگرچه احتمالا کافی نمی‌باشد، چرا که پیوندهای اتصالی، برای کارکرد اجتماعی در هر حوزه‌ای، اهمیتی بنیادین دارند. فرآیند اتصالی، و آموزش و رشدی که از طریق آن ممکن می‌شود، در شرایطی که ارتباط میان کودک و مراقب، عمیق بوده و همراه با محبت و نزدیکی باشد، بسیار موثرتر خواهد بود. انتقال دانش، فرهنگ و هنجارها از طریق والدین، درک بسیار مفصلی از کودک را می‌طلبد، و نیازی به ذکر این نکته نیست که برای انجام این کارها، نیاز به یک انگیزه وجود دارد. با خارج شدن فرد از خانواده و ورود او به دیگر نهادهای جامعه مدنی، با تعامل‌های به شدت ناشناخته‌تر، و بنابراین رسمی‌تر روبه‌رو می‌شود، که «بخشندگی» کمتری در مقابل اشتباهات او خواهند داشت. به این دلیل است که اگرچه مدارس، کلیساها یا مهدکودک‌ها خانواده را تکمیل می‌کنند، اما هرگز نمی‌توانند جایگزین آن شوند. این نهادها، در مقایسه با نزدیکی و رابطه خصوصی شدید درون خانواده، تا حدودی ناشناخته‌تر هستند، و از این رو، در انجام کارهایی که خانواده می‌تواند از عهده آنها برآید، هرگز به اندازه خانواده کارآمد نیستند و همچنین از انگیزه قوی همانند خانواده برخوردار نیستند. چنین تحلیلی، خانواده را در مقام یک نهاد اجتماعی قرار می‌دهد که برخلاف تاکید هاجسون، مبنی بر آنکه خانواده با «فردگرایی مبتنی بر بازار» همخوانی ندارد، در بازار و در نظم‌ لیبرالی، اهمیتی اساسی خواهد داشت.

با وجود خطراتی که در نگاه به کودکان به عنوان دارایی وجود دارد، شباهت آنان به دارایی، خود را در اینجا نشان می‌دهد. به هر حال اگر والدین را به این صورت در نظر آوریم که هم کارکردی تکاملی داشته و هم از محرک اقتصادی- اجتماعی برخوردارند تا «مباشران» خوبی برای فرزندانشان باشند، آن‌گاه بسیاری از تحلیل‌هایی که معمولا در مقابل اشتراکی کردن مالکیت و دارایی مطرح می‌شوند، را می‌توان درباره کودکان نیز به کار گرفت. اگر مسوولیت تربیت و بزرگ کردن کودکان بر عهده والدین نهاده شود، باعث می‌شود که افرادی که بیشترین دانش و بزرگ‌ترین انگیزه اجتماعی و بیولوژیکی را دارند، از این حق برخوردار باشند که تصمیمات مربوط به کودکان را اتخاذ نمایند. این تصمیمات ممکن است شامل این مورد باشد که از دیگران بخواهند تا در بخشی از زمان شبانه‌روز، «مباشر» و مسوول کودکانشان باشند. (نگهداری از کودکان) اگرچه خصلت قراردادی چنین تمهیداتی (چه صریح و چه ضمنی)، باعث می‌شود که راه‌حلی برای مساله تلویحی رییس- مباشر یافت شود و این اطمینان را به وجود آورد که باز هم نهایتا والدین هستند که مسوول نگهداری فرزندانشان می‌باشند. در صورتی که کودکان به وضوح مسوولان خود را شناخته باشند و آن مسوولان و مباشرین از دانش و انگیزه‌های لازم برخوردار باشند، آن‌گاه در انواع «مدلسازی» از رفتار و دستورالعمل‌های صریح مربوط به رفتارهای اجتماعی که کارکردهای اصلی هایکی خانواده هستند، با احتمال بیشتری وارد خواهند شد. در صورتی که این مسوولیت‌ها، پراکنده و مبهم بوده و آنهایی که این مسوولیت‌ها را بر گردن می‌گیرند، از دانش و انگیزه‌های لازم برخوردار نباشند،‌ باید انتظار داشت که همان مشکلات معمولی که در دیگر حوزه‌ها می‌شناسیم، در اینجا نیز بروز یابند.

● نتیجه‌گیری

پی‌ریزی یک نظریه‌ هایکی در باب خانواده این امکان را به ما می‌دهد که چند کار را انجام دهیم؛ اولا، این کار پاسخی است به ادعای مطرح شده توسط هاجسون، که آن را در ابتدای مقاله بیان کردیم. تئوری‌ هایکی بازار، همان‌گونه که با نهادهای غیربازاری و غیردولتی دیگر همخوانی دارد، با تئوری خانواده نیز کاملا منطبق است. نقطه نظرات هایکی نسبت به نهادهای جامعه مدنی، هم در داشتن درکی کامل از نظم اجتماعی، هم در پاسخ به انتقاداتی نظیر آنچه هاجسون مطرح کرده است، اهمیتی اساسی دارند. همان‌طور که صحبت‌های پراکنده هایک بیان می‌کنند، وی اعتقاد داشت که خانواده‌ها در جامعه بزرگ بسیار بااهمیت هستند. با این حال وی هرگز توضیحی به ما ارائه نداده است که دلیل این اهمیت چیست. بررسی این امر می‌تواند بر عمق نظریه اجتماعی‌ هایکی بیفزاید.

ثانیا، نظریه هایکی خانواده می‌تواند جایگزینی را برای مطالب و ادبیات موجود در باب این نهاد فراهم آورد. اغلب دیدگاه‌های موجود نسبت به خانواده یا از نقطه نظر چپ رادیکال مطرح می‌شوند که غالبا تمامی مشکلات مربوط به دیدگاه‌های مارکسیستی در قبال پدیده‌های اجتماعی و اقتصادی، در رابطه با آنها نیز مطرح است و معمولا به طور کلی منتقد خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی هستند و یا از دیدگاه راست افراطی مطرح می‌شوند، که با ایدئولوژی‌های مذهبی مرتبط هستند و نسبت به کارهای تجربی اخیر در باب خانواده غافل بوده و یا آنها را تحقیر می‌کنند و همچنین نسبت به خانواده به اصطلاح «سنتی» به طور کلی غیرمنتقد هستند. حدودی که خانواده توسط اقتصاددان‌ها مورد بررسی واقع شده است، عمدتا در چارچوب بکر (Becker) از انتخاب عقلایی و حداکثرسازی بوده است که غالبا در آن توجه چندانی به فاکتورهای تاریخی و نهادی صورت نمی‌گیرد. آنچه دیدگاه هایکی می‌تواند فراهم آورد، نظریه‌ای در باب خانواده است که هم غیرمحافظه‌کارانه بوده و از خانواده به مثابه یک نهاد اجتماعی دفاع کند و هم با یافته‌های محققین رشته‌های مختلف همخوانی داشته باشد. این روش لزوم کارکردهایی که خانواده به انجام می‌رساند را به رسمیت می‌شناسد، اما همچنان اشکالی که ممکن است این کارکردها را به طور مناسب، یا به بهترین وجه به اجرا درآورند را نیز پذیرا می‌باشد. بدین‌گونه، چنین تئوری ای، به صورت توسعه طبیعی تئوری ‌هایکی نظم خود انگیخته و گسترده‌تر از آن تئوری سیاسی لیبرالی به نظر می‌رسد. همان‌گونه که هایکی‌ها انتظار دارند که فرآیندهای تکاملی اقتصادی، با قرار گرفتن در چارچوب نهادهای صحیح، منافع اجتماعی قابل‌ملاحظه‌ای به وجود آورند، همچنین باید انتظار داشته باشند که فرآیندهای تکاملی که اشکال خانوادگی دائما متغیر را ایجاد می‌کنند، نیز همین منافع را در پی داشته باشند. چالش بعدی برای هایکی‌ها آن است که شواهد تاریخی و معاصر را به طور کامل‌تری بررسی کنند تا دریابند که آیا این دیدگاه نسبت به خانواده واقعا توان توضیح‌دهی دارد یا خیر.

هم دیدگاه چپ رادیکال و هم نقطه‌نظرات راست‌فرهنگی، ضعف‌ها و کمبودهای قابل‌توجهی دارند که دیدگاه‌ هایکی می‌تواند آنها را اصلاح کرده و جبران نماید. دانستن اینکه نهاد اجتماعی خانواده کارکردهای خاصی را اجرا خواهد کرد، این امکان را به ما می‌دهد که با استفاده از دیدگاهی انتقادی، اما آمیخته با احترام که بررسی نهادهای اجتماعی به آن نیاز دارد، این نهاد را مورد بررسی قرار دهیم. این امر، هایکی‌ها را قادر خواهد ساخت که دفاعی غیرمحافظه‌کارانه از خانواده ارائه دهند که خود امری است که چندان زیاد به آن پرداخت نشده است.

استیون هورووتیز

مترجم: محسن رنجبر

منابع:

این مقاله حاصل چندین سال تدریس سمینار میان رشته‌ای در باب تکامل خانواده‌های آمریکایی، به همراه همکارم کتی کراسبی کوزی است. صحبت‌های لذت بخش زیاد و ساعت‌ها کار در کلاس با او، در نگارش این مقاله بسیار اثرگذار بوده است. همچنین از پیتر لوین، به خاطر تحلیل‌های موثر از اقتصاد خانواده و از نیکول یانگمن، به خاطر صحبت‌های مکرر در باب جنسیت و خانواده تشکر می‌کنم، که همه آنها به من کمک کردند تا ایده‌هایم در رابطه با این موضوع را سروسامان دهم. البته این درک و بینش، به مقاله پیشتاز کاش (۱۹۳۷) درباره طبیعت شرکت باز می‌‌گردد.