یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

خاقانی و دو نظر


خاقانی و دو نظر

شعر خاقانی به دلیل استفاده او از پیچیده ترین فرم های روایی و شعری و استعانت از جنبه های منحصر به فرد بلاغی دشوار, مهم و در عین حال باشكوه بوده است او از این نظر یكی از متفاوت ترین شاعران كهن ایران است كه در برابر حاسدان روزگار خود و روزگار بعد از خود ایستاده و همچنان به عنوان یكی از سئوال برانگیزترین شعرای ما باقی مانده است

● تاملی بر مفهوم فردگرایی و شاعری به نام خاقانی شروانی

نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا

در جهان ملك سخن راندن مسلم شد مرا

مریم بكر معالی را منم روح القدس

عالم ذكر معالی را منم فرمانروا...

زمانی در میان اهل ادب و مشتاقان شعر كهن، نام خاقانی با خودپسندی، و عجب، معانی پیچیده و در نهایت غیرقابل وصول درهم تنیده بود. خاقانی از زمان مرگ خود تا به امروز یكی از پرسش های مهم ادبیات ایران بوده كه غور و ژرف نگری در باب شعر و اندیشه اش بزرگانی را به خود مشغول داشته و از سویی دیگر هواخواهان و منتقدان بسیاری نیز داشته است. شعر خاقانی به دلیل استفاده او از پیچیده ترین فرم های روایی و شعری و استعانت از جنبه های منحصر به فرد بلاغی دشوار، مهم و در عین حال باشكوه بوده است.

او از این نظر یكی از متفاوت ترین شاعران كهن ایران است كه در برابر حاسدان روزگار خود و روزگار بعد از خود ایستاده و همچنان به عنوان یكی از سئوال برانگیزترین شعرای ما باقی مانده است. من بر سر شرح و بسط شعر او نیستم، زیرا این امر هم از توانایی ام بیرون است و هم در این مقال نگنجد. لیك معتقدم كه می توان در بستر فكری شاعری مانند خاقانی نمونه ای از فردگرایی عقلانی را مشاهده كرد كه دو اصل تاریخ و احوال زندگی او را به این تفكر دچار كرده اند. شعر او بی شك شعر خواص است و همین شعر اگر رمزیابی شده و به درك مخاطبش درآید او را به حیرت واخواهد داشت.

مرد مجنون شعر قرن ششم ایران را باید نابغه ای دانست كه در مشی و روشی غیرمتعارف به درك روزگار خود مشغول است. نابغه را از آن جهت آوردند كه خاقانی نسبت به هم عصران خود از دید زیبایی شناسانه و هنرمندانه عمیق تری برخوردار است. اگر چه ما در دوره او شاعر بزرگی چون نظامی گنجوی را هم درك می كنیم، اما خاقانی به دلیل تجربه متفاوتی كه در درك «من» و فرد در شعرش دارد، چهره ای دیگر را به نمایش گذارده است. خاقانی شاعری است كه در احوال او می توان تقابل او و جبری جهانی را با «من راوی» مشاهده كرد. او با جهان خود در ستیز است و همین امر از او چهره مجنونی ارائه می دهد كه به ناحق متهم به دشوارگویی و فضل فروشی شده است. در حالی كه روزگار وی در جهان به قول خودش اینگونه است: «راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب / كو هم نفسی تا نفسی رانم از این باب ... امید وفادارم و هیهات كه امروز / در گوهر آدم بود این گوهر نایاب ...» برای تاملی در مفهوم فرد در جهان خاقانی به دو نكته كلی اشاره می كنم:

۱- سبك شناسان ادبیات ایران بارها اشاره كرده اند كه اعم شاعران از رودكی تا حافظ به تناوب نیازمند این بوده اند كه از سوی دولت های روزگار خود حمایت شوند. بنابراین بسیاری از شاعران ما به خصوص در قرون بین سوم تا هفتم تجربه مدح سرایی و ملازمه و ندامت شاهان و خوانین را از سر گذرانده و گاه نیز به علت ژاژخواهی حاسدان و بدگویی دشمنان دچار غضب شده و از سوی شاهانی كه اغلب آنها مردمانی بی فرهنگ و كم دانش بوده اند، طرد شده اند. روزگار خاقانی در شهر شروان آذربایجان و در دربار حكومت شروان شاهیان رقم می خورد كه تقریباً باید آنها را حكومتی محلی دانست.

زیرا نه اقتدار غزنویان را داشتند و نه قدرت و ممالك سلجوقیان را. خاقانی در این روزگار از مادری مسیحی مذهب زاده می شود كه بعد از اسیری به آئین اسلام درآمده و روزگار می گذرانید، پدرش نجاری تهیدست بوده كه خیلی زود از دنیا رفت. تنها فرد بزرگ خاندان خاقانی عموی او بوده كه از قضا خاقانی را به او دلبستگی فراوان بود. پس ما با شاعری روبه رو هستیم كه نه خانواده سرشناسی دارد و نه در منطقه ای می زید كه مركزیت ادب و شعر در آن وجود داشته باشد (و خاقانی همواره برای سفر به خراسان و درك روزگار شاعران بزرگ آنجا بی تابی می كرد) خاقانی در همان دوران نوجوانی و جوانی بر علوم روزگارش تسلط یافت و آنها را، زبان آنها را به صورتی بدیع وارد شعر خود كرد. او در طول زندگی اش مدام دچار مصیبت ها و تندخویی های جهان بود. گویا شوربختی اش از همان دوران در میان شعرای تاریخ ادبیات زبانزد بوده و در این میان تنها مسعود سعد سلمان را می توان با وی مقایسه كرد.

بارها مورد غضب قرار می گیرد، توهین می شود، نبوغ شعری اش مورد تمسخر قرار می گیرد. دو فرزندش را در جوانی شان از دست می دهد. شاهد مرگ مفاجای یارانش است. شاگردانش او را هجو می كنند و در پایان دست روزگار گور را در زلزله مهیب شهر تبریز از نظرها پنهان می كند! بنابراین زندگی او مثالی روشن بر مصداق مردی بزرگ در خانه ای خرد است. او این روزگار را با تمام تندی ها درك می كند و سازمان و ساختمان های شعری می آفریند كه هم از نظر بلاغی و زیبایی شناسی و هم از نظر اندیشه منحصر به فرد است. شاید بتوان گفت كه او یكی از معدود شاعران ما است كه آنچنان ریشه های عرفانی مكتبی در اندیشه اش وجود ندارد، اما لقب حكیم را بر نامش مشاهده می كنیم.

او از این نظر با فردوسی قابل قیاس است. روزگار او را باید برزخ تاریخ ایران دانست، جنگ ها و آشوب های اجتماعی از یك سو و افول روزگار شاعران خراسان از سوی دیگر وی را در موقعیتی قرار داده كه احساس انزوای فردی بسیار آزارش می دهد. خاقانی برای اثبات خود به جهان پیرامون و ارضای من درونی اش خود را در برابر تاریخ و طبیعت قرار می دهد. علم و شناخت وی از علوم آن دوران وی را بر آن می دارد تا با استفاده از خرد اكتسابی به نوعی نابخردی شاعرانه و خویش خواهانه برسد كه در نهایت حیرت آور است.

در این راه فرم و ساختار به عنوان ابزاری اصلی مورد توجه شاعر قرار می گیرد: «من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین / آفتاب آسا رود منزل به منزل جابه جا ...» مانیفست این روند فكری را باید در قصیده مشهور وی در باب نكوهش حاسدان مشاهده كرد. او هم در این قصیده خاص و هم در بسیاری دیگر از قصایدش می كوشد تا از خود چهره ای متمایز با شاعران و خواص روزگارش ارائه دهد. او اثبات خود و تلفیق سازمان و ساختمان شعری و فكری اش را در یك روند منازعه جویانه و هماوردخواه به تصویر كشیده و حتی در آثار اندوهناكش نیز دمی از ستایش قدرت و فضلش فرو نمی نشیند.

خاقانی خود را حماسه ای می داند كه در روزگاری نامناسب به وجود آمده است و برای همین به بازخوانی احوال انسان و در نهایت احوال خود می پردازد، اما این نگاه در جایی خاص و دگرگون می شود كه او از فرم های تصویری پیچیده و دشوار برای بیان این موضوع ها استفاده می كند. او را متهم می كنند كه تنها برای ارضای خودپسندی اش چنین طرحی را ارائه كرده، در حالی كه او خواسته و یا ناخواسته از نخستین شعرای ما است كه به امر «فرد» در هنر دست یافته است. خاقانی بی شك یك فردگرای تمام عیار است كه اصول خویش را بدون محافظه كاری رایجی كه مرسوم بوده، اشاعه داده و حتی برای خود تقدس نیز قائل می شود. بنابراین «جنون» كه در اینجا به معنای مقابله فردی و ذهنی با جهانی است كه شاعر را در چنبره خود گرفته، خلق شده و مبنای زیبایی شناسانه پیدا می كند: «چون كوه خسته سینه كنندم به جرم آنك / فرزند آفتاب به معدن درآورم» او غمگین است و این غم را ناشی از دانش و حكمتی می داند كه در سیر تفكرش به آن دست یافته، بنابراین شعر او اصلاً در خلأ و یا فضایی وهمی حركت نمی كند، بلكه دقیقاً می توان نوعی نگاه روزمره و در عین حال اجتماعی را در آن دید كه شاعر را دچار حزن و خستگی كرده است. خاقانی از سویی دیگر نگاهی را ترویج می دهد كه بعدها در غرب به عنوان «ادبیات اقلیت» مرسوم و مشهور شد.

در این جایگاه او خود را در برابر اجتماع و روزگاری می بیند كه دست تطاول به او گشاده و در سعایت اش كم نگذارند. بدین روی او نیز متن روایی و شعری خود را به شكلی طراحی می كند كه این اقلیت به صورت عینی در آن دیده شود. او در شعرش مدام در حال یادآوری «من شاعر» است و در این راه حتی در مدح های خود نیز اندكی از این تفكر دور نشده و از خود پرتره ای پویا در برابر جهانی جامد و از نفس افتاده ارائه می دهد. این اندیشه تا بدان جا پیش می رود كه خاقانی در ارائه تصویر خود از جهان به اغراقی باشكوه دست می یابد كه در آن وضعیت فردی بر واقعیت های عینی و موجود غلبه دارد. مثال مشهور در این امر قصاید او است كه در نوع خود از نظر خلق تصاویر بكر بی نظیر است.

او فاجعه را در زندگی انسان ایرانی به خوبی درك كرده بود و به همین دلیل در پاره ای مواقع به سیاه نمایی از جهان غدار پیرامون مشغول شده و خود را نماینده محزون این جریان معرفی می كرد. خاقانی شروانی در این مقام به هیئت روح جمعی یك جامعه ناهمگون و تحت ستم ظاهر شده و بدون اینكه اعتقاد و یا نشانی از یك مصلح اجتماعی نشان دهد و بخواهد با تمثیل های اخلاقی مردمان را نصیحت گو باشد، به عنوان مردی تحت ستم روزگار خود را بر جهان برتری می بخشد. این روند كه كاملاً مشی و منشی درون متنی دارد را می توان به عنوان پدیده ای خارج از عرف شعر فارسی دانست. زیرا شاعران آن دوره هماره و محافظه كارانه به دنبال یافتن جایگاهی اخلاقی در دل جامعه بودند.

خاقانی بی باك است، شجاع و روند جنونش در شعر او را به نوعی خودخواهی ستایش انگیز در شعر می كشاند كه در آن او مركز جهان و سایرین اقمار و حواشی او هستند. مخاطب وی در شعر خود او است. او حتی در پاره ای آثارش چهره ای شیزوفرنیك ارائه می دهد. اینكه او را ملامت می كنند، چون می خواهد به سبك خاقانی شعر گوید!

این حركت را باید در راستای همان فردگرایی ناگزیر این مرد دانست كه نمی تواند واقعیت را به شكلی صرفاً محافظه كارانه به تصویر درآورد. آزادی ای كه وی از آن دم می زند، نوعی آزادی شخصی است كه به هر دلیلی از وی سلب شده و او با شعر خود و خلق معانی پیچیده تا حدودی به آن دست می یابد. خاقانی حتی در مرثیه ها و یا در اشعاری كه از احوال ناخوشش می گوید، از شكوه وجود خود و فر من راوی اش دور نشده و به ناگاه از جای برمی خیزد و باز در برابر سیل حوادث و هجوم منتقدان می ایستد.

بنابراین «من» در شعر خاقانی بدون شكست دو وجه دارد كه وجه و شمایل فردی اش بر معانی دیگر غلبه كرده است. او در قصاید بی نظیرش كه در باب كعبه و خانه خدا سروده نیز نگاهی باشكوه دارد و وجود خود را در برابر وجود آن امر مقدس قرار داده و خاكساری می كند. در واقع باید گفت كه خاقانی در تمام اشعارش كه در فرم ها و قوالب گوناگون سروده شده از انسان بودن صرف نظر نمی كند: «مالك الملك سخن خاقانی ام كز گنج نطق / دخل صد خاقان بود یك نكته غرای من» و یا «نافه مشكم كه گر بندم كنی در صد حصار / سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من» پس ما با شاعری روبه رو هستیم كه تلخی و مصیبت را به عنوان بستر برخی از شعرهای خود آفریده و سپس خود را در میان این بیداد و معضلات برجسته می كند.

شاید در پاره ای از قصاید او مشی صوفیانه وجود داشته باشد، اما بدون شك خاقانی شاعری صوفی مسلك نیست و تاریخ نگری و فردگرایی خاكی اش اصل اول شعر و اندیشه او است. او با توسل به زیبایی و امر زیبای شعر غرورش را ارضا كرده و آدمیان را در عجب باقی می گذارد. جنون او در این سیر روایتی از نابخردانگی نگاهش به جهان است. او اصول جدیدی برای نگاه به واقعیت خلق می كند كه نمونه بارز آن در بیان سفرهایش به كعبه مرثیه تكان دهنده ای است كه در سوگ پسر جوانمرگش سروده است.

۲- خاقانی اما در كنار این فردگرایی خاص و كم نظیر از جایگاهش به عنوان یك اقلیت فكری و ادبی در نگاه به تاریخ استفاده می كند. بی شك قصیده زیبای «عبور از مدائن و دیدن طاق كسری» از این دست است. او به طور كلی در قصایدی كه به عنوان شاهد و ناظر در برابر جهان و طبیعت قرار می گیرد، نگاهی دیگر را ارائه می دهد كه در آن فانتزی های فرمالیستی جای خود را به نگاهی امپرسیونیستی می دهند. تصویر كنید شاعر را كه در آستانه ویرانه های امپراتوری ساسانی ایستاده و غم زمان را احساس می كند. در این مرحله اشیا و جزئیات او را به خلسه و یا تداعی های شاعرانه فرو برده و او به ناگاه تاریخ را می سازد.

تاریخی كه ما از فرجام آن آگاهیم و حال دچار وصف و دگردیسی صورت آن در این قصیده و برخی قصاید دیگر خاقانی هستیم. در این محور خاقانی مردی آرام است، سكوت كرده و اجازه می دهد تا متن شكل روایی تری به خود گرفته و در عین حال آهنگ تلخش را نیز تكرار كند. شاعری چون خاقانی در این مرحله نوستالژی ها و یا غم های فردی اش را به شكل یك هویت و سرنوشت جبری تاریخی درآورده و بر ویرانه های زمان اشك می ریزد. استفاده از صناعت های فوق العاده شعری و خلق تشبیه های بدیع و نو شكوه مرثیه های او را دوچندان می كند.

یزدانی خرم و رهبر

برگرفته از: شرق


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.