جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

مذهب در عرصهٔ عمومی


مذهب در عرصهٔ عمومی

بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم كه سنت های مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت سیاسی تازه ای كه تاكنون بی سابقه بوده, برخوردار شده اند این حقیقت, دست كم برای آن دسته از ما كه از منطق عرفی رایج در جریان اصلی علوم اجتماعی پیروی می كرده اند و بر این باور بودند كه تجدد با سكولاریزه شدن, با كمرنگ شدن عقاید و روش های مذهبی و نفوذ آنها در عرصهٔ سیاست و در زمینهٔ كلی اجتماع, ملازمهٔ تام دارد, كاملاً دور از انتظار است

متن حاضر، برگردان سخنرانی یورگن هابرماس درباره "مذهب در عرصه عمومی" است كه در تاریخ ۷ آذر ۱۳۸۴ (۲۸ نوامبر ۲۰۰۵) در دانشگاه نروژ ایراد شده است. از آنجا كه هابرماس به موضوع مهم "تضاد بین مذهب و سكولاریسم" می‌پردازد كه نه‌تنها در جوامع جهانی، بلكه در جامعه خودمان و حتی در انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های كشور نیز مطرح است، بنابراین نظر برخی صاحبنظران را در این باره جویا شدیم؛ باشد كه با نظرخواهی‌های علمی، موضوع به چالش گذاشته شده و بیش از پیش بارور گردد. در این شماره دیدگاه‌های آقایان تقی رحمانی، رضا علیجانی و شهریار شفقی تقدیم خوانندگان چشم‌انداز ایران می‌‌شود. در شماره‌های آینده، دیدگاه‌های دیگر صاحبنظران نیز خواهد آمد.

در مواجهه با وضعیت موجود، در ابتدا‌ اجازه می‌خواهم احساسات خود را ـ كه از یك‌سو موجب خشنودی و ازسوی دیگر مایه ناخشنودی است ـ برای حاضران شرح دهم. ناخشنودی از این بابت كه ارائه یك سخنرانی در شأن والای جایزهٔ هولبرگ غیرممكن بوده و نمی‌توان در یك سخنرانی انتظارات متناسب با آن را برآورده ساخت و از این بابت، بسیار خوشحالم كه دوباره به نروژ بازگشته‌ام و خود را در یك فضای آكادمیك نسبتاً‌ آشنا و در میان همكاران برجسته و دوستان نزدیك خود و در مقابل این جمع با دقت و فهمیده می‌یابم. محیط فرهنگی بی‌ریا و صمیمانه‌ای كه من همواره در كشور شما با آن روبه‌رو می‌شوم مرا تشویق می‌نماید كه بدون تكلف و با انجام كارهای عادی خود، بر این موقعیت منحصر به فرد غلبه كنم. قصد دارم درباره موضوع حساسیت برانگیزی صحبت كنم كه ذهن بسیاری از ما را می‌آزارد.

بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم كه سنت‌های مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت سیاسی تازه‌ای كه تاكنون بی‌سابقه بوده، برخوردار شده‌اند. این حقیقت، دست‌كم برای آن دسته از ما كه از منطق عرفی رایج در جریان اصلی علوم‌اجتماعی پیروی می‌كرده‌اند و بر این باور بودند كه تجدد با سكولاریزه‌شدن، با كمرنگ‌شدن عقاید و روش‌های مذهبی و نفوذ آنها در عرصهٔ سیاست و در زمینهٔ كلی اجتماع، ملازمهٔ تام دارد، كاملاً دور از انتظار است.

دست‌كم، كشورهای اروپایی، با دو استثنای معروف لهستان و ایرلند، شواهد كافی برای كاهش تدریجی تعداد شهروندان با ایمان ارائه نموده‌اند، اعم از آن‌كه مذهبی بودن را از بعد معنای نهادین آن نگاه كنیم یا از لحاظ معنای روحانی و اعتقادی آن. با این حال، وجود برخی از شاخص‌ها، ناظر بر این واقعیت ‌است كه جوامع مذهبی در مورد استراتژی‌های ارتدوكس مبتنی بر مخالفت با مدرنیته عملكرد بهتری داشته‌اند تا در خصوص استراتژی‌های لیبرال مبتنی بر مدرنیته. جنبش‌های ارتدوكس و بنیادگرا در صحنهٔ بین‌المللی، در حال گسترش هستند. جدای از ملی‌گرایی هندوها، امروزه، اسلام و مسیحیت دو منبع از مهم‌ترین منابع الهام‌بخش مذهبی محسوب میشوند.

روند احیای اسلام، گسترهٔ جغرافیایی چشمگیری را از شمال آفریقا و خاورمیانه تا آسیای جنوب‌شرقی كه پرجمعیت‌ترین كشور اسلامی یعنی اندونزی در آن قرار دارد، دربرگرفته است. نفوذ اسلام همچنین در منطقهٔ جنوب صحرا در آفریقا نیز در حال رشد است و در آن منطقه با جنبش‌های مسیحی رقابت دارد. ‌درپی افزایش مهاجرت‌ها، اسلام در اروپا و كمتر در امریكای شمالی نیز در حال گسترش است. با یك نگاه به كشورهایی مانند تركیه و مصر بیش از پیش متوجه می‌شویم كه احیای نقش مذهب به محافل تحصیلكرده و برخوردار از فرهنگ ممتاز نیز سرایت كرده است. در بیشتر این كشورها اوج‌گیری نقش مذهب مسلماً‌ بر سیاست داخلی تأثیر داشته است. در بسیاری موارد، تشخیص میان هستهٔ واقعی اعتقاد مذهبی و كاربرد نهادی مذهب برای رسیدن به مقاصد سیاسی،‌ دشوار است. جنبش‌های بنیادگرا اغلب وارد عرصهٔ درگیری‌های ملی و قومی می‌شوند و امروزه حتی بستر شبكه‌های نامتمركز نوعی از تروریسم را تشكیل می‌دهند كه در عرصهٔ جهانی به فعالیت مشغول است و با رفتارهای تمدن برتر غرب ـ كه به‌زعم آنان تحقیرآمیز است ـ به مبارزه برمی‌خیزد.

با این حال، حمله علیه برج‌های دوقلو و واكنش‌های عجولانه در برابر حملات ۱۱ سپتامبر،‌ نباید توجه ما را از این حقیقت دور نگه‌دارد كه گسترش اعتقادات مذهبی عیسوی از لحاظ دامنه و شدت، كم‌اهمیت‌تر از رشد عقاید اسلامی در جهان اسلام نیست. پر برگر (Per Berger) هستهٔ‌ اصلی این تحول را (Pentecostalism) توصیف می‌كند كه جزمیت انجیلی و سخت‌گیری اخلاقی را با شیوه‌های هیجان‌برانگیز عبادت و تأكید بر درمان روح تركیب می‌نماید. این مسیحیان دوباره متولد شده، در مخالفت با تجدد فرهنگی و لیبرالیسم سیاسی با یكدیگر مشترك هستند، ولی در برابر الزامات ناشی از مدرنیزاسیون اقتصادی، تبعیت بیشتری از خود نشان می‌دهند. جنبش‌های عیسوی اغلب حاصل فعالیت مبلغان مذهبی در كشورهایی می‌باشند كه این نوع مذهب برای آنان تازگی دارد. هم‌اكنون بیش از پنجاه‌میلیون نفر در امریكای لاتین، مذهب خود را به پروتستان تغییر داده‌اند. جنبش‌های عیسوی گسترش خود را حتی به سمت چین، كره‌جنوبی، فیلیپین و قسمت‌هایی از اروپای شرقی ادامه داده‌اند.

در هر دو عرصهٔ گسترش اعتقادات مذهبی (اسلام و مسیحیت) بازتاب‌هایی در زمینهٔ سیاست داخلی وجود دارد كه مسیر خود را به طرق مختلف در عرصهٔ بین‌المللی نیز باز می‌كنند. ادیان جهان كه تا به امروز بدنهٔ تمام تمدن‌های مهم را شكل داده‌اند، برنامهٔ روش‌های چندگانهٔ‌ رسیدن به مدرنیته همراه با كرامت فرهنگی را به جلو هدایت می‌كنند. اما حرارت جنبش‌های مذهبی در بیشتر موارد برخورد بین فرهنگ‌های مختلف را مسموم می‌سازد. در سمت غربی این مرزبندی، ادراك موجود نسبت به روابط بین‌المللی، در پرتو هراس آنها از برخورد تمدن‌ها تغییر یافته است. حتی روشنفكران غربی كه تا به امروز در این زمینه خود را مورد انتقاد قرار می‌دادند، مدتی است كه در واكنش به تصویری كه دیگران از غرب ترسیم نموده‌اند، موضع تهاجمی اتخاذ كرده‌اند.

آنچه در این زمینه بیش از همه تعجب‌برانگیز می‌باشد، احیای نقش سیاسی مذهب در قلب جامعهٔ غرب است. اگرچه دلایل آماری از شكل‌گیری موج سكولاریزه‌شدن تقریباً در تمامی كشورهای اروپایی ـ پس از جنگ دوم جهانی ـ حكایت می‌كند، در ایالات‌متحده، تمامی داده‌های موجود حاكی از آن است كه بخش نسبتاً بزرگی از جمعیت كشور را شهروندان با ایمان و فعال از لحاظ مذهبی تشكیل می‌دهند و ظرف شش‌دههٔ گذشته وضعیت به همین منوال باقی‌مانده است. در اینجا، وجود نوعی هماهنگی دقیقاً برنامه‌ریزی شده میان مسیحیان عیسوی و دوباره متولدشده از یك‌سو و كاتولیك‌های امریكایی ازسوی دیگر موجب شكل‌گیری یك ارزش‌افزودهٔ سیاسی از احیای مذهب در قلب تمدن غرب می‌شود و این وضعیت در سطح فرهنگی، موجب تفرقهٔ سیاسی در غرب می‌گردد كه در اثر مسائل ناشی از جنگ عراق نیز تشدید شد. با لغو مجازات اعدام، تصویب مقررات لیبرال درباره سقط‌جنین، برابردانستن جایگاه روابط رسمی همجنس‌بازان در مقایسه با ازدواج‌های میان دو جنس مخالف، طردنمودن بی‌قیدوشرط هرگونه شكنجه و به‌طوركلی با برتری‌دادن به حقوق فردی درمقابل منافع جمعی همچون امنیت ملی، چنین به نظر می‌رسد كه كشورهای اروپایی به‌تنهایی در حال حركت در مسیری هستند كه در گذشته؛ شانه به شانهٔ ایالات‌متحده در آن حركت می‌نمودند.

با توجه به اوج‌گیری نفوذ مذهب در سراسر جهان، تفرقه در غرب این معنا را در پی دارد كه اروپا در حال جداشدن از دیگر مناطق جهان می‌باشد. از دیدگاه تاریخی، به نظر می‌رسد كه خردگرایی غربی مورد نظر ماكس وبر (Max Weber)، علت اصلی انحراف گرایش و جدایی باشد. به‌ظاهر تصویر مورد نظر غرب از مدرنیته، همانند یك تجربهٔ روان‌شناختی، در حال تحمل یك تغییر اساسی است: آنچه تصور می‌شد، الگوی طبیعی آیندهٔ تمام فرهنگ‌های دیگر باشد، ناگهان به یك سناریوی مختص یك وضعیت ویژه،‌ تغییر ماهیت ‌داده است. حتی اگر هم این تغییر ظاهری گشتالت‌گونه(Gestalt)، كاملاً با موشكافی‌های جامعه‌شناختی منطبق نباشد و حتی اگر بتوان با استفاده از روش‌های توضیحی معمول، دلایل مخالفی را مبنی بر رد موج سنگین سكولارزدایی نیز مطرح نمود،‌ هیچ تردیدی درخصوص صحت شواهد ارائه شده و بالاتر از همه درخصوص حقیقت شكل‌گیری عواطف سیاسی تفرقه‌افكن در اطراف محور اعتقاد مذهبی وجود ندارد. قطع نظر از چگونگی ارزیابی حقایق، هم‌اكنون یك موج فرهنگی در ایالات‌متحده سر بر آورده كه زمینه‌ای را جهت مباحث آكادمیك دربارهٔ نقش مذهب در عرصهٔ فعالیت‌های سیاسی عمومی فراهم آورده است. در سطر‌های آتی، من این مباحثپ را پی خواهم گرفت. اجازه دهید نخست مبانی لیبرال یك دولت مبتنی بر قانون‌اساسی را برای شما یادآوری نمایم و به نتایجی كه جان راولز (John Rawls) از مفهوم موسوم به ”اخلاق شهروندی“ استخراج می‌كند اشاره كنم.

مشاجره بر سر این موضوع كه یك دولت سكولار چه انتظاراتی می‌تواند از سیاستمداران و شهروندانش داشته باشد، بحثی است كه در عرصهٔ نظریه‌های سیاسی هنجاری دنبال شده است.

به‌دنبال این بحث، من تلاش خواهم نمود تا از طریق بحث دربارهٔ دیدگاه‌های اصلاح‌طلبانه‌ای كه به مبانی خودشناسی دموكراسی‌های غربی مربوط می‌شود،‌ برداشت خود را در مورد آنچه شهروندان مذهبی و سكولار می‌توانند متقابلاً از یكدیگر انتظار داشته باشند عرضه كنم. ازسوی دیگر، این تكالیف دشوار مدنی، مبتنی بر پیش‌فرض وجود ذهنیت‌های شناخت‌گرایانه‌ای است كه شهروندان سكولار و مذهبی باید در وهلهٔ اول آن را كسب نمایند. از آنجا كه ”باید“ متضمن معنای ”می‌تواند“ نیز هست، ما باید توجه خود را از مباحث هنجاری به سمت معرفت‌شناسی معطوف كنیم و بر آن دسته از "فرایندهای یادگیری" تأكید نماییم كه بدون آنها یك نظام سیاسی لیبرال نمی‌تواند انتظار احترام متقابل و همكاری لازم میان شهروندان برخوردار از اعتقادات و سوابق گوناگون را داشته باشد. من این تحول را به صورت نوعی آگاهی مذهبی توصیف می‌كنم كه می‌تواند به‌عنوان واكنشی درمقابل چالش‌های مدرنیته تلقی شود و این درحالی است ‌كه آگاهی سكولار نسبت به زندگی در جامعهٔ پساسكولار در ساختار ذهنی پسامتافیزیك* به شیوهٔ پیچیده‌ای ابراز می‌گردد. با این حال، دولت لیبرال نمی‌تواند با روش‌های حقوقی و سیاسی خاص خود بر آن دسته از فرایندهای یادگیری تأثیر بگذارد كه تنها از طریق آن شهروندان مذهبی و سكولار بتوانند به نگرش‌های خودبازتابنده‌ای دست پیدا كنند كه اصول دموكراسی بر آنها استوار است. از آن بدتر، مشخص نیست كه آیا ما می‌توانیم در این قالب از تمام ”فرایندهای یادگیری“ صحبت كنیم یا خیر.

اجازه دهید بحث را با توضیح مفهوم لیبرال شهروندیِ دموكراتیك آغاز كنیم. خودآگاهی دولت مبتنی بر قانون‌اساسی، در مقایسه با سنت قراردادگرایی كه صرفاً بر استدلال‌های عمومی متكی است ـ و فرض می‌شود همگان به‌طور یكسان به آن دسترسی دارند ـ تحول یافته است. فرض وجود خرد مشترك انسانی، مبنای معرفت‌شناختی توجیه دولت سكولار است كه نیازی به مشروعیت مذهبی ندارد و این امر به نوبهٔ خود زمینه را برای جدایی میان دولت و كلیسا در سطح نهادین فراهم می‌سازد. البته مسلم است این برداشت لیبرال در زمینه‌ای تاریخی شكل گرفت كه عبارت بود از جنگ‌های مذهبی و اختلافات عقیدتی در عصر جدید.

پروفسور یورگن هابرماس (Jurgen Habermas)

متن سخنرانی ایرادشده در سمینار جایزهٔ هولبرگ

۲۸ نوامبر ‏۲۰۰۵‏‏ (۷ ‌آذر ۱۳۸۴)

برگردان: چشم‌انداز ایران


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید