جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

اعتیاد از تولد تا ۳ سالگی


اعتیاد از تولد تا ۳ سالگی

نوزادی ۳روزه بود که پدرش شیره تریاک را در آب محلول و با قاشق کوچک پلاستیکی در حلقش فرو ریخت تا از تشنج و درد لحظه ای آرام بگیرد و بخوابد و او آرام گرفت و خوابید اما به آن عادت کرد و با شیر مادر محلولی از شیره تریاک خورد وقتی در یک سالگی توانست زانوانش را برای نشستن خم و راست کند پای بساط پدر نشست و این بار با دود و دم تریاک بود که خواب آرام و بی درد را تجربه می کرد

نوزادی ۳روزه بود که پدرش شیره تریاک را در آب محلول و با قاشق کوچک پلاستیکی در حلقش فرو ریخت تا از تشنج و درد لحظه‌ای آرام بگیرد و بخوابد و او آرام گرفت و خوابید اما به آن عادت کرد و با شیر مادر محلولی از شیره تریاک خورد. وقتی در یک‌سالگی توانست زانوانش را برای نشستن خم و راست کند پای بساط پدر نشست و این بار با دود و دم تریاک بود که خواب‌آرام و بی‌درد را تجربه می‌کرد. در ۳ سالگی او یک معتاد بود مثل پدرش وجمعی از آدم‌بزرگ‌ها در این شهر و گوشه‌گوشه دنیا که هر روز ریه‌هایشان را با دود و دم خشخاش پر می‌کنند و به ظاهر سالم‌اند. حالا ۴ سال از آن زمان می‌گذرد و امید همراه مادرش آمده تا ترک کند، تا پاک شود با اینکه نمی‌داند چرا...‌

امید پابه‌پای مادر و دست در دست‌های او می‌رود و می‌نشیند، گویی از رها شدن و گم بودن میان مادرهای دیگر واهمه دارد. می‌ترسد و هرگاه که مادر در دست‌هایش غذا یا متادون دارد چادر سیاهش را محکم می‌گیرد و رهایش نمی‌کند. مادر نیز تمام حواسش به اوست، اول غذای او را می‌دهد و بعد خودش می‌خورد. می‌گوید به خاطر امید و برای ترک اعتیاد خودش آمده است و برق چشمانش که چون آرزویی زودگذر می‌گریزد آن را تایید می‌کند.

مادر از عشق خود به پسر می‌گوید و با هر جمله‌ای که از میان لب‌های سردش می‌لغزد پسر جسم نحیفش را بیشتر تکان می‌دهد و گوشه چادر را به دندان می‌گیرد؛ دندان‌هایی که کامل نیستند و جای چند تا از آنها در دهان امید خالی است.

مرکز بازپروری زنان معتاد هر لحظه پروخالی می‌شود. زنان و دختران می‌آیند و می‌روند و همه چیز در فضا و تن آنها بوی دود و سیگار می‌دهد. دود باریک سیگار و سرفه‌های ممتد. همه جا غبار سیاه دود است، مثل سایه ابری گذران بر فراز سنگلاخ‌هایی خواب‌آلود. هر کسی از دری می‌گوید و امید، آرام و بی‌صدا چشم دوخته به دهان زنانی که در حیاط کوچک DIC روزهای سرد و گرم زندگی‌شان را همانند سیگاری که میان انگشتان لرزان خود می‌فشارند دود می‌کنند، زنانی مثل پدر او، مادر او و خود او که در ۴‌سالگی، قیافه‌اش به بزرگسالان می‌ماند. چشم‌های خمار ورم کرده. لب‌های برآمده قهوه‌ای رنگ که از اعتیاد او حکایت دارد و جسم لاغر نحیفش.

او هر روز ناهارش را آنجا می‌خورد و همراه مادرش برای ترک اعتیاد متادون دریافت می‌کند. یکی از زنان حاضر در مرکز که نسبت فامیلی با مادر امید دارد می‌گوید: پسر بیچاره قربانی ناآگاهی پدرش شده، پدرش فکر می‌کند امید برای اینکه خواب راحتی داشته باشد حتما باید از دود و دم تریاک بر دماغش بدمد و هر وقت هم مادرش اعتراض می‌کرده، او را کتک می‌زده و می‌گفته که بچه را دوست ندارد چون اگر دوست داشت اجازه می‌داد امید با خیال راحت‌تری پای بساطش بنشیند. او که خود انواع مواد مخدر را برای خوشی چند ساعته ‌ امتحان کرده پدر امید را گنهکار می‌داند و می‌گوید ما که حرام شدیم ولی با بچه‌ها نباید این کار را کرد چون امید را می‌دیدم که برای ترک اعتیاد چه زجری می‌کشید.

زن جوان در حالی که به امید لبخند می‌زند انگشتان زمختش را میان موهای پرپشت او که به مدل کپی درست شده فرو می‌برد و تکانش می‌دهد. امید هم بدون اینکه چیزی بگوید خیره در صورت بی‌روح او به چادر مادر می‌چسبد. مادر جسم نحیف پسر را با یک دست می‌فشارد و تکیه می‌دهد به دیوارهای بلند سیمانی که مثل آدم‌ها بوی دود سیگار گرفته است.

● شیر با طعم خشخاش

روزی که امید دست در دست‌های لرزان مادرش به مرکز بازپروری زنان معتاد آمد کسی فکر نمی‌کرد یک کودک ۳ ساله معتاد باشد و هنوزهم که یک سال از این ماجرا می‌گذرد کسی باور نمی‌کند که یک کودک از نوزادی معتاد شود چون بیشتر آنها، آنگونه که تعریف می‌کنند مصرف موادمخدر را از سنین بالای ۱۰ سال شروع کرده‌اند و درک این موضوع که یک پسربچه همانند آنها آلوده باشد سخت است.

حتی مادر امید هم نمی‌داند چگونه گذاشت پسرش چنین آلوده شود و در یک سالگی به جای بازی و نوازش شدن، پای بساط پدر دود تریاک را در ریه‌های کوچکش فرو برد. او در حالی که به صورت گرد گندم‌گون امید نگاه می‌کند می‌گوید: وقتی امید به دنیا آمد تشنج داشت. پرستاران و دکترها از دستش عاصی شده بودند. مدام جیغ می‌زد و با هیچ شربتی آرام نمی‌گرفت تا اینکه روز سوم همسرم با خود یک بطری کوچک به بیمارستان آورد و گفت این محلول آرامش می‌کند.

من هم بدون هیچ مقاومتی اجازه دادم او محلول شیره تریاک را به پسرم بخوراند و یادم می‌آید که محلول را با یک قاشق کوچک پلاستیکی در حلق نوزاد ۳ روزه ریخت و بعد از آن روز برای اینکه سروصدا نکند مقداری شیره تریاک را در آب گرم محلول و قبل از شیردهی به او می‌داد طوری که دیگر امید به این وضعیت عادت کرد و کار ما شد مصرف دسته‌جمعی موادمخدر. من، امید و پدرش که باعث اعتیاد ما او بود. مادر جوان که جنین ۷ماهه‌ای نیز در شکم دارد ادامه می‌دهد ترک دادن اعتیاد امید خیلی سخت بود.

روزها او را همراه خودم به مرکز می‌آوردم و برایش متادون می‌گرفتم. او دلیل مصرف تریاک و متادون را نمی‌دانست و برای همین بعضی وقت‌ها دربرابر مصرف متادون مقاومت می‌کرد اما به کمک مسئولان DIC توانستیم به مرور ترکش بدهیم و الان او را کمتر با پدرش تنها می‌گذارم.از او راجع به پدر امید می‌پرسم و در موردش می‌گوید: بیکار است. بیشتر وقت‌ها در خانه نمی‌توانم در مورد کارهایش به او اعتراض کنم چون کتکم می‌زند و چند روز پیش سربچه‌ها با میله آهنی زد و دستم را شکست. می‌گوید حق نداری با بچه‌ها بدرفتاری کنی. فکر می‌کند من آنها را اذیت می‌کنم در حالی که این‌طور نیست و من بچه‌هایم را دوست دارم.

او وانمود می‌کند که همسرش او را به خاطر بچه‌ها کتک می‌زند اما یکی از زنان حاضر در مرکز بازپروری که از تمام زندگی او آگاه است می‌گوید: مسئله بچه‌ها نیستند، شوهرش به علت مصرف شیشه دچار توهم شده و به او می‌گوید که در جنگل سبز یکی از ائمه را دیده که به او گفته دست نوازش روی سر زنش بکشد و او به جای این کار با میله آهنی او را به باد کتک می‌گیرد طوری که یک‌بار کم مانده بود بمیرد.در حالی که با او راجع به پدر امید صحبت می‌کنم صدای فریاد زنی از بیرون توجه همه را به خود جلب می‌کند.

زنان و دختران حاضر در مرکز بازپروری کنجکاوانه به سمت در می‌دوند و از میان چارچوب در سرک می‌کشند. زنی مسن که با لباس خانه به کوچه آمده، ۵-۴ خانه آن طرف‌تر روبه‌روی مرکز فریاد می‌زند: «آی مردم به دادم برسید اینها می‌خواهند مرا بکشند.» زنان به سمت خانه او می‌روند و او همچنان در حالی که فریاد می‌زند آنها را به داخل راهنمایی می‌کند.

مادر امید هم که دم در مرکز ایستاده آهی از اعماق درون می‌کشد و به داخل DIC برمی‌گردد. می‌گوید شیشه با آدم چه کارها که نمی‌کند، شوهرم هم فکر می‌کند بچه‌ها را دوست ندارم و با آنها بدرفتاری می‌کنم.

در حالی که آنها را بیشتر از جانم دوست‌شان دارم و برای ترک اعتیاد امید، چه سختی‌ها که تحمل نکرده‌ام. یادم می‌آید روزهای اولی که او را ترک می‌دادم پدرش حاضر به همکاری با من نبود و بعضی وقت‌ها سعی می‌کرد او را پای بساط بنشاند، اما هرطور که بود او را ترک دادیم و حالا من و امید متادون مصرف می‌کنیم و هر روز ظهر برای دریافت متادون و غذا به DIC می‌آییم و بعد از یکی، دو ساعت به خانه بازمی‌گردیم.

خانه کوچک‌ترین معتاد کشور، ۳-۲ کوچه پایین‌تر از مرکز بازپروری زنان معتاد است؛ جائی که به گفته کارشناسان نیروی انتظامی آلوده‌ترین نقطه تهران از نظر مصرف موادمخدر به حساب می‌آید. جایی که او هر روز ریه‌هایش را با دود و دم خشخاش پرمی‌کند و سهمش از زندگی به جای بازی و اسباب‌بازی، نشئگی است. امید هر روز برای گرفتن کاسه‌ای عدس و متادون به مرکز بازپروری می‌آید و برای ساعاتی، از خانه‌ای که پدر در آن، روزهایش را به بطالت و کشیدن شیشه می‌گذراند فاصله می‌گیرد. شاید سرنوشت دیگری پیدا کند و در مدرسه مثل DIC او را با دست نشان ندهند که یک کودک معتاد است.

نرگس رضایی



همچنین مشاهده کنید