یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مثل ماهیان حوض میان کوسه ها


مثل ماهیان حوض میان کوسه ها

علی عالی در مطلب بسیار خوبش با تیتر «او یک مریخی است,» به بازیکنی می پردازد که در دو فصل گذشته ناخواسته خراب تیم های بحران زده شده است بایرن مونیخ, هانوفر و تیم ملی

● راه چهارم بدون پرونده

علی عالی در مطلب بسیار خوبش با تیتر «او یک مریخی است،» به بازیکنی می پردازد که در دو فصل گذشته ناخواسته خراب تیم های بحران زده شده است. بایرن مونیخ، هانوفر و تیم ملی. اگر مسی در فصل گذشته، آن گل مارادونایی اش را نزده بود و گل با دستش هم نبود؛ از چه چیز او می بایست تعریف شود؟ آنگاه که در دیدار فینال جام امریکا هم آبی از او گرم نشد. رونالدینیو را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟ آنهایی که قسم شان مورینیو بود چرا سال گذشته هیچ قسمی نخوردند؟ به دلیل اینکه همه می دانند فوتبال، فراز و فرودهایی دارد و اگر زمان فرود طولانی شد؛ آن وقت است که باید به فکر چاره افتاد. من هم معتقدم که هاشمیان برای فصل آینده باید چاره اندیشی کند.

تکه یی از ترکش های بایرن مونیخ، هانوفر و تیم ملی در بدن او مانده است که با صحبت جراحی می شود نه با تیغ. چراغپور تیغ کشید و علی عالی با صحبت، رویه درستی در پیش گرفت که من به آن می گویم تحلیل سازنده. تحلیل های سازنده همیشه از پس خرابی ها می آیند. برای این نوع تحلیل ها، اول از همه باید بی طرف بود و بعد باید خرابی ها را دید و سپس علت خرابی ها را. رابعاً باید راه حلی داشت. مطلب علی عالی هرچهارتا را داشت پس بنابراین تحلیلی بود سازنده.

● اماهای زیادی در فوتبال

مطلب «او یک مریخی است،» سه پاراگراف اضافی و یک امای زیادی داشت. مطلب باید از «... موضوع بحث بر سر گفته های چراغپور است که معتقد است هاشمیان نمایشی بازی می کند...» شروع می شد ولی، پس از سه پاراگرافی که موردی در این تحلیل سازنده نداشت؛ جمله به این شکل شروع می شود. اما موضوع بحث بر سرگفته های چراغپور است... این جمله یک امای زیادی دارد که دلیلش همان سه پاراگراف اولیه است که پارادوکس و تضاد ایجاد می کند. اگر نتیجه نگرش به پارادوکس ها منفی باشد، روند اجتماعی پروسه یی ناموفق خواهد بود. موفقیت در عملکرد سیستم های اجتماعی، حاصل نتیجه گیری مثبت از پارادوکس ها است.

بهتر است اشاره یی داشته باشم به سه پاراگراف مطلب یادشده.

۱) به نظر من اگر بخواهیم منتقدان منصف را در ایران دسته بندی کنیم خارج از مخالف، منتقد حسود و منتقد موج سوار به دو دسته می توان اشاره کرد. دسته اول منتقدانی که حرف خوب زیاد می زنند که می توان به امیر حاج رضایی به عنوان نمونه شاخص اشاره داشت و دسته دوم منتقدانی که زیادی خوب حرف می زنند که در این طبقه بندی بهمن فروتن و جلال چراغپور قرار می گیرند... اما منتقدان دسته دوم... با اظهارنظرهای خود در بسیاری از مواقع موجب سوءتفاهم می شوند و البته... از دل صحبت های آنان هم نتایج پرثمری حاصل می شود...

۲) جلال چراغپور... چند روز پیش اعلام کرد هاشمیان نمایشی بازی می کند و با دسته کورها طرف نیست، هرچند حرف های خوبی هم زده بود مبنی بر اینکه به جای اینکه فشار بر روی بازیکنان زمین باشد، فشار بر نیمکت کوچک تیم ملی بود...

۳) بهمن فروتن هم در همین دارودسته قرار می گیرد که البته خیلی هم دوستش دارم، او به شدت می خواهد همه را با هم داشته باشد و برای همین هر مربی و کارشناسی که در مقابلش قرار می گیرد را بهترین می داند. روزی امیر حاج رضایی را بهترین مربی می داند، روزگاری چراغپور و روز بعد هم فیروز کریمی را در رده بهترین مربی ایران قرار می دهد. شاید اثرات زندگی در مازندران و تجدید خاطره با مازندرانیان باشد که دیگر جرات رنجاندن دوستان را از بهمن خان مازندرانی گرفته است.

یادم هست روزی به اصرار دوستان خودم را به او معرفی کردم و در حالی که معلوم بود من را به یاد نمی آورد و شاید هم نمی شناسد با اصرار عجیبی گفت؛ «آها، یادم آمد، خوشبختم» و تا پایان طوری تحویلم گرفت که گویی می شناسدم. من از علی عالی کمال تشکر را دارم چون او سرمنشاء نوشتن مطلبی شد که موضوعش در طول دو سال گذشته افکار مرا شدیداً به خود مشغول کرده است.

● چرا باید دوستان را رنجاند؟

علی عالی معتقد است که بهمن فروتن دیگر جرات رنجاندن دوستان را ندارد. سوال اول من این است که چرا باید دوستان را رنجاند و اصولاً چرا باید انسانی انسان دیگر را برنجاند؟ دوست که جای خود دارد. من انتقاد چراغپور را از وحید هاشمیان خواندم و حق را دادم به او. تیم ملی ما حذف شده است؛ فورواردها هیچ کدام شان گل نزده اند و جلال آن کسی را تحریک می کند که در آینده ممکن است مورد حمله بسیاری از منتقدان قرار گیرد. جلال به عنوان یک هموطن، چیزهای درستی به وحید گفت. در حقیقت نیش هایی به او زد که دردآور بودند ولی سمی نبودند. وحید خودش بهتر می داند که نیش های غربت، سمی هستند. نمی دانم چرا مطلب چراغپور مرا یاد شعری از اخوان ثالث انداخت.

نادری پیدا نخواهد شد، امید، / شاید که اسکندری پیدا شود. برای خود من هم پیش می آید نفرین کنم آن چیزی را که از همه چیزها بیشتر دوستش دارم. همه اهل ادب، اندازه بزرگی عشق اخوان به مملکتش را می دانند. من مطلب جلال را رنجاندن وحید نپنداشتم بلکه نفرینی «امید» وارانه دیدم که دلیلی شد بر تحلیلی سازنده از طرف شما. مطلب دیگر تحویل گرفتن شما است. من هنوز هم نمی دانم شما کی هستید ولی از مطلب تان به این نتیجه می رسم که تحویل گرفتن شما از طرف من، کار درستی بوده است. ببینید، آقای عالی، من در این مطلب می خواهم شما را به طرف معیارهای درست ببرم و میان معیارهای درست قضاوت را به خود شما بسپارم. معمولاً من اگر کسی را سالیان سال ندیده باشم وقتی او را می بینم و دستش را می فشارم خودم را معرفی می کنم و خیلی سریع خاطره یی از آن دوران تعریف می کنم. اگر آن شخص مرا به خاطر نیاورد برایم مهم نیست، مهم این است که او، درگذشت زمان چگونه آدمی شده است؛ تفکرات او چیست و رفتارش چگونه است.

اینکه نوشتید «من همه را با هم می خواهم» کاملاً درست است. با معیارهای درست؛ همه را با هم خواستن یکی از عوامل موفقیت است. برای فرد و برای جمع. امیر حاج رضایی را از سال های پنجاه می شناسم. مردی باشخصیت و صاحب فکر و اندیشه، هم بیرون از فوتبال و هم در درون آن. چطور می شود مربی یی با این مشخصات، مربی خوبی نباشد؟ البته مربی خوب هم می تواند ناموفق باشد، کی؟ وقتی که در خصوصیت های زیادش «زبری» نباشد. زبر مثل سمباده. من با جرات تمام می گویم که امیر زبر نیست ولی مربی بسیار خوبی است. جلال چراغپور فوتبال را عالی می داند. روزی که روی تابلو، تاکتیک راه آهن در مقابل فولاد را تجزیه و تحلیل کرد او را ستودم. من این هنر را دارم که خوب بودن آدم ها را ببینم و از آن تعریف کنم؛ چون می دانم آدم های با هنر، تعریف را دوست دارند. تعریف به آنها انگیزه کارکردن می دهد و قدرت ابتکار آنها را بالا می برد.

چرا فیروز کریمی که چندین و چند قهرمانی پشت سر دارد خودش را در پادگان جی محبوس کرده است؟ چرا فوتبال ما نتوانست او را به خارج از کشور بفرستد، می دانید چرا؟ برای اینکه ستاره های این فوتبال دلال ها هستند و در نهایت از فیروز هم بالاخره یک دلال ساخته می شود تا به عنوان یک مربی وطنی بسوزد. اصولاً مربی بومی آسیایی باید بسوزد، چرا؟ جواب برمی گردد به تحلیل شما...

● مازندران، سختی در آن

من مجموعاً مدت ۶ سال در مازندران زندگی کرده ام، ۴ سال به عنوان بازیکن فوتبال و دوسال هم به عنوان مربی، به ترتیب در سال های ۴۰، ۸۵ و ۸۶ دوستی برایم توضیح داد که مازن یعنی سختی و مازندران یعنی سختی دران، در حقیقت همین طور هم هست، مردم مازندران سختکوش و سخت کارند، کشاورزی و ماهیگیری، کارهای سختی هستند ولی مازندران یک مانع کلی بر سر راه پیشرفت و توسعه دارد و آن از هم گسیختگی و عدم انسجام در بطن جامعه است و عجیب است که این نوع روابط اجتماعی، هیچ تغییری در دهه های مختلف نداشته است. آقای عالی من سال های زیادی از زندگی ام را در کشورهای مختلف با ملت های مختلف در قاره های مختلف گذرانده ام.

با دولتمردان زیادی دوست بوده ام، در بحث های سیاسی آنها شرکت فعال داشته ام و زندگی ام با ورزشکاران و هنرمندان این جوامع شکل گرفته است. من دوستی های زیادی با مردم این کشورها داشته ام و دوستان خوبی در میان آنها دارم. آنها جامعه مدرن را پشت سر گذاشته اند و در دوران پسامدرن زندگی شان را سپری می کنند. جامعه پسامدرن به بن بست های زیادی رسیده است. جوان های این جوامع از آینده یی مبهم و موهوم می ترسند و اکثراً برای فرار از این ترس به الکل و مواد مخدر روی می آورند. فقر رو به افزایش است و بیکاری به مزمن ترین مرض این جامعه تبدیل شده است؛ طبیعی است که دولت ها به فکر چاره اندیشی باشند.

اقتصاددانان این جوامع با تحقیقات ممتد و مداوم به راه های مختلفی برای رهایی از معضلات موجود پی می برند و سیاستمداران در پی این راه ها به مشکلات عدیده یی برمی خورند که گاه چاره یی جز جنگ نمی بینند که نهایتاً به بیچارگی منجر می شود. آنچه که مشکلات جوامع غربی در پی دارند گاه به راه حل های غیرعادلانه و غیراخلاقی منتهی می شوند که منجر به نگاه های غیرعفیفانه به ثروت ملت های دیگر می شوند.

این راه ها، سیاست های نو استعماری را در پیش دارند؛ به وسیله عوامل داخلی سودجو که منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح می دهند به کمک غربی ها، آژانس هایی به وجود می آیند که در محدوده هایی که پول وجود دارد استعدادهای بومی را از بین برده آنها را توسط خارجیان جایگزین می کنند؛ آژانس های بین المللی هم با تبلیغات تاثیرگذار بر دولتمردان، موجبات نفوذ عناصر خود را در بعضی از نهادهای بین المللی فراهم آورده؛ مناسبات سیاسی و اقتصادی یک پدیده اجتماعی پولساز را در کل یک قاره تحت کنترل قرار می دهند.

برای مثال؛ آیا شما دیده اید که کشورهای غربی با وجود بیکاری زیاد در بین معلمان مدارس، معلمانی به کشورهای آفریقایی یا آسیایی مثلاً برای تدریس زبان روانه کنند. می دانید چرا نه؟ برای اینکه در محدوده آموزش کشورهای آسیایی و آفریقایی پول نیست و سیاست نواستعماری بنا به مقتضای طبیعتش پا در این محدوده ها نمی گذارد. فوتبال یکی از پدیده های اجتماعی پولدار است که شدیداً مورد توجه سیاست های نواستعماری است. آقای احمدی نژاد در بیست و چهارمین اجلاس مدیران مدارس به دو خصلت تاریخی ملت ایران اشاره می کند، اول اینکه این ملت هرگز مشرک و بت پرست نبوده و همیشه خدا را پرستیده است و دیگر اینکه در علوم، حرفه وفن و پدیده های اجتماعی صاحب استعدادهای شگرفی است. پیرو سخنان رئیس جمهور، ما به مساله شگرفی بر می خوریم.

در فوتبال، ما مدیر خوب، بازیکن خوب، دلال خوب، خبرنگار خوب و... داریم، اما عجیب است فقط مربی خوب نداریم. مربیان بااستعدادی که طبق سیاست نواستعماری اکثراً به دلالی روی آورده اند و شغل شان شده است توزیع پول. فکر می کنید تا چند سال دیگر آژانس ها موفق شوند نسل مربیان ایرانی را به علت بی کفایتی منقرض کنند؟ هدف نواستعمار در پانزده سال آینده، جایگزین کردن کلیه مربیان بومی در دو قاره آفریقا و آسیا به وسیله مربیان خارجی است آن هم به وسیله عناصر داخلی.

تا اینجا که در کشور ما، موفق شده اند مربی ایرانی را بکوبند؛ در کدام گذر و محل از مربی ایرانی تعریف می شود؟ آقای عالی، زنگ خطر به صدا در آمده است و شما آن را نمی شنوید، ذره یی خارجی ستیزی در وجود من نیست، ولی این بازی که در مملکت ما می شود مرا یاد لطیفه یی می اندازد، دزدی داشت نیمه شب قفل در مغازه یی را اره می کرد، ماموری به او رسید و گفت چکار می کنی؟ دزد گفت؛ دارم ویولن می زنم، مامور گفت پس صدایش کو؟ دزد گفت؛ صدایش فردا در می آید. بله آقای عالی، صدای این بازی نواستعماری فردا در می آید، روزی که ما دیگر مربی ایرانی نداریم. دلیل تعریف من از مربیان ایرانی همین است، آنها هنوز خوبی هایی دارند که می شود از آنها تعریف کرد ولی روز به روز به دلیل حقنه کردن بی کفایتی و متوسط بودن به آنها داریم نسلی را از دست می دهیم، مراجعه کنید به «پلنگ کشی در فوتبال ایران» روزنامه شرق. آقای عالی، خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان، شما در تحلیلی سازنده از وحید هاشمیان دفاع می کنید ولی مرا به دلیل تعریف محقانه از سرمربی خوب ایرانی مورد سرزنش قرار می دهید و می گویید؛ من همه را با هم می خواهم. تعریف از حاج رضایی، چراغپور و کریمی به خطر افتادن موقعیت شغلی خود من است.

اگر من حرکت خزنده نواستعمار به طرف فوتبال مملکت مان را نمی دیدم یا می دیدم و بی تفاوت می ماندم می بایست از حمید محسنی تعریف کنم نه حاج رضایی، با اولی می توانستم صاحب یک تیم خوب شوم. آقای عالی، داستانی برای تان دارم که شاید موجب همان سوءتفاهم پاراگراف شماره یک شود.

● بهشت برای گونگادین نیست

در سال ۱۳۳۷ منزل ما در خیابان ظهیرالاسلام بود و من روزها پیاده به خیابان روزنامه کیهان می رفتم مدرسه و پیاده برمی گشتم. سر خیابان، سراسر سال، چرخی هایی بودند که زمستان ها باقالی و شلغم و تابستان ها هندوانه و خربزه و طالبی می فروختند. یک روز، و فقط یک روز، همه چرخی ها بار کتاب داشتند به قیمت خیلی ارزان. همه چرخی ها هم فقط کتاب «بهشت برای گونگادین نیست» را داشتند و نه کتاب دیگر. آن وقت من ۱۱ سال بیش نداشتم. تیتر کتاب نظرم را جلب کرد و یکی از آنها را خریدم و خواندم و خیلی هم تحت تاثیر قرار گرفتم، به طوری که چندین و چند بار این کتاب را خواندم.

چندین و چند سال است که من آدرس این کتاب را از دوستانم می گیرم. با جواب منفی. کسی نتوانست کمکی به من بکند تا اینکه طبق معمول هر پنجشنبه، هفته نامه شرق را ورق زدم و چشمم افتاد به تیتر مطلب فتح الله بی نیاز «برای گونگادین بهشتی نیست» مطلبی که یدالله بی نیاز نوشته بود، مطلب فوق العاده یی بود و اشاره یی داشت به کتاب دوران کودکی ام نوشته «رودیا رد کیپلینگ» گونگادین، گماشته افسر عالی رتبه ارتش استعماری انگلیس بود. یاغیان هندی به یک قرارگاه نظامی حمله می کنند و افسر عالی رتبه برای کمک به آنها می شتابد؛ همراه با گماشته اش گونگادین.

انگلیسی ها یاغی ها را قلع و قمع می کنند. خودآگاه یا ناخودآگاه، فعال یا غیرفعال، گونگادین به کشتار هموطنانش توسط ارتش انگلیس کمک می کند. وقتی که افسر عالی رتبه هند را ترک می کند، لباسش را برای گونگادین به جا می گذارد. گونگادین در لباس یک افسر عالی رتبه ارتش استعماری انگلیس، فتح االله بی نیاز می نویسد؛ ... فکرش را بکنید آقای من، یک هندی در لباس ارتش انگلستان؛ در لباس قاتل های هموطنانش. به نظر شما این حرف درست نیست که ما خودمان را با دست خودمان خفه می کنیم؟... با این سوال، نویسنده، استراتژی سیاست های نواستعماری را به وضوح بیان می کند؛ خفه کردن خودمان با دست خودمان.

آقای عالی، نمی دانید در روزهای جام ملت ها چقدر تاسف خوردم از خبرهایی که دوروبر تیم ملی بود و از خبرهایی که پیش ما بود و از آنچه که می گذشت. نمی دانم چرا این احساس را داشتم که ما مثل ماهیان حوض در میان کوسه ها شده ایم و بدتر از بد هم، فکر می کنیم که خیلی زرنگیم؛ در این میان هم فقط یک توصیه دارم؛ برای اینکه خورده نشویم بهتر است که همیشه کنار دم کوسه ها حرکت کنیم. در مالزی رفته بودیم وسط کوسه ها، خوردن مان؛ حذف شدیم، چیزی باقی نماند الا چند دست لباس.

بهمن فروتن



همچنین مشاهده کنید