سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا

متنی متوسط, سیاهی ضعیف, نمایشی خوب و


متنی متوسط, سیاهی ضعیف, نمایشی خوب و

نقد نمایش «امیر ارسلان» به کارگردانی داوود فتحعلی بیگی

نمایش امیر ارسلان نامدار نوشته مهدی صفاری نژاد، به کارگردانی داوود فتحعلی بیگی چندی است که در تالار سنگلج به روی صحنه رفته است. امیر ارسلان همان داستان امیر ارسلان نامدار و قلعه سنگباران و عشق او به مه لقا و مبارزه اش با قمر وزیر و... است که به صورت طنز در قالب تئاتر سنتی به روی صحنه آمده. هر چند که متن روندی ساده دارد و سعی شده که از لودگی های کلامی و دیالوگ های نامأنوس و شوخی های نامناسب در آن جلوگیری شود اما به لحاظ طنز و کمدی آن هم از نوع نمایش سیاه بازی در مرتبه عالی ای قرار ندارد. شوخی ها، تکه کلام ها، لطایف و... به گونه ای تکراری و کلیشه است و آن حلاوت و شیرینی کارهای سنتی را ندارد. در صورتی که داستان امیر ارسلان جای کار بسیاری دارد. البته بخشی از این مطلب به بازیگران و بخصوص بازیگر نقش سیاه بازمی گردد که می باید دارای شیرینی و دلنشینی رفتاری و کلامی باشد.

البته سیاه این نمایش سعی خود را می کند اما آن حاضر جوابی و بداهه گویی را که باید داشته باشد ندارد. بداهه تنها در گفتار خلاصه نمی شود بلکه بداهه رفتاری نیز بخشی از آن است. سیاه عموما حرکات و رفتار خاص خود را دارد، راه رفتنش، ایستادنش، نگاه کردنش، شروع به حرف زدنش و... همه و همه باید براساس اصول خاص و ویژه سیاه نمایش ایرانی باشد. شاید سیاه این نمایش استعداد بالقو ه ای داشته باشد اما باید سال ها تلاش، مطالعه و ممارست نماید تا به آن سیاه سنتی برسد. می دانیم که بخش عمده ای از طنز، کمدی و ظرایف یک نمایش سنتی سیاه بازی بر دوش سیاه نمایش است. مانند کمدی «دل آرته»، فرق سیاه و نمایش سنتی ما با کمدی «دل آرته» غرب در این است که آنها نمایش سنتی خود را مدون و قانونمند کرده اند، اما ما نه. در اینجا هر کسی سیاه را آن طور که خودش فکر می کند اجرا می نماید.

قانونی درخصوص شخصیت سیاه به جز سیاه کردن دست و صورت، پوشیدن لباس قرمز و نوک زبانی حرف زدن وجود ندارد. در صورتی که این گونه نیست و هزار نکته باریک تر زمو اینجاست. که حتما فتحعلی بیگی بر آن اشراف کامل دارد. اما به هر صورت هر کسی تا حدی استعداد دارد و نمی توان بیش از آن از او توقع داشت. سیاه این نمایش نهایت تلاش خود را می کند، اما خب نهایت تلاش او برای نشان دادن یک سیاه کافی نیست.

از این ها که بگذریم باید گفت کارگردانی به مراتب از متن بهتر صورت گرفته؛ متن ریتمی کند دارد، در جاهایی تکراری است و درنهایت بدون آن که به موضوع اصلی پایانی یعنی جنگ امیر ارسلان و قمر وزیر بپردازد یک جوری سروته ماجرا را با عروسی امیر ارسلان و مه لقا می بندد و تمام! درواقع پرحرفی ها، تکرارها، کلیشه ها و... آن قدر زمان را به خود اختصاص می دهد که دیگر برای طولانی نشدن نمایش ماجراهای اصلی پایانی حذف شده اند.

در بخش کارگردانی باید گفت صحنه تابلوی نقاشی، قلعه سنگباران، بیرون آمدن بازیگران از نقش، ارتباط نقال با مردم و بازیگران و گروه موسیقی، بده بستان های لقمان (پدر ارسلان)، قمر وزیر و... خوب از آب درآمده. همان طور که مثلاً جایی که قمر وزیر به صاحب قهوه خانه می گوید: «برو خودت را بشور بو می دهی» و این را تکرار می کند و حتی ادامه می دهد که «کمی مانده، خوب خودت را بشور» نکته ای لوث، لوس، بی مزه و نامأنوس است که در روند کار جا نیفتاده؛ از آن کلیشه هایی است که لودگی و لمپنسیم کلامی را با خود به همراه دارد. هرچه که شاهین اعلایی نژاد تلاش می کند که بده بستان ها خوب از آب درآید، سیاه نمایش نمی تواند پابه پای او بیاید و این ضعف در بازیگری و گاه هدایت کارگردان است و شاید همان طور که گفته شد، بازیگر نقش سیاه بیش از این نمی تواند و حالا کارگردان در واقع دستش بسته است و باید با امکانات موجود بسازد. در هر صورت باید در بخش کارگردانی و بازیگری و هدایت بازیگران روی نقش سیاه بیشتر کار می شد. درخصوص بازیگران زن هم باید گفت ندیمه بهتر از دو بازیگر دیگر کار می کند؛ هر سه نقش را یعنی ندیمه، پیرزن و دیوبچه را به نسبت خوب کار می کند. هرچند که در جاهایی ادا در می آورد و این کاملاً مشهود است. در صحنه قهوه خانه آن بزن و بکوب اصلاً جا نیفتاده و خیلی تصنعی و اضافه می نماید. در واقع با روند نمایش چفت نیست و از دل نمایش و خواست لحظه بر نیامده. معلوم است که صرفاً برای خالی نبودن عریضه گذاشته شده است.

انتخاب بازیگر نقش مه لقا هم می توانست بهتر باشد. مه لقا باید آن قدر شاخص باشد که باور کنیم جوانی مانند امیر ارسلان به خاطر او خود را به هر خطری درمی اندازد.

به همین دلایل انتخاب بازیگر مهم است و این ها جزو ظرایف نمایش و کار کارگردان است.

طراحی صحنه درعین سادگی گویا و کاربردی است؛ همان طور که طراحی لباس درست صورت پذیرفته مانند تلفیق رنگ ها ، نوع لباس امیر ارسلان و...

بازیگران همگی تلاش خود را می کنند و بازی نسبتاً خوبی را نمایش می دهند، به جز در یکی دو مورد مانند حرکات بدنی اضافه بخصوص در همان صحنه های بزن و بکوب و در نهایت همان اشکال های بازی سیاه، که به اختصار اشاره شد. حتی به طور مثال می دانیم که سیاه باید دارای صدای خوشی باشد، باید بلد باشد بخواند، باید به روز باشد هرچند که سیاه تکه هایی را از مسائل روز گفت اما انتخاب موارد به روز باید درست و با دقت صورت بپذیرد و همچنین باید در روند نمایش جا بیفتد و جایش به اصطلاح پیدا شود. ضمن اینکه باید شیرین و ملیح گفته شده و بیان گردد. و الا کارایی خود را از دست داده و چون یک وصله ناجور و تصنعی و شعاری می نماید. بیان سیاه هم تا حدی ضعیف می نمود که باید حتماً روی آن کار شود. لهجه قمر وزیر هم با بازی شیرینش خیلی درست از آب درنیامده. چراکه کلیشه ای و تکراری به نظر می رسد. می شد روی لهجه دیگری کار کرد و یا همین لهجه را طور دیگری ادا نمود. این ها جزئیاتی است که بسیار مهم هستند. چرا که می دانیم تئاتر و نمایش از جزئیات شکل می گیرد.

در نهایت باید گفت که داستان امیرارسلان نامدار ظرایف و لطایف و زیرمتن دیگری هم دارد که اصولاً در برداشت های طنز و کمدی از این داستان مدنظر قرار نمی گیرد. اینکه ۱- چرا باید یک جوان با دیدن عکس یک دختر عاشق او شود؟ ۲- این عشق چه معنایی می دهد؟ ۳- سفر امیرارسلان اصولاً چگونه سفری است، وپس از سفر در شخصیت او چه تغییراتی ایجاد می شود و چه تحولی پیدامی کند؟ ۴- منظور از قمر وزیر و شمس وزیر چیست؟ چرا ماه و خورشید در کنار هم قرار گرفته اند و چرا ماه یا قمر شخصیت منفی است و خورشید و یا شمس شخصیت مثبت داستان؟ ۵- منظور از قلعه سنگباران و دیو آن چیست؟ چرا دیو و چرا سنگباران؟ ۶- چرا مردم آن شهر و آن قلعه سنگ شده اند؟ و ده ها چرای دیگر که باید حداقل در شخصیت پردازی ها مدنظر قرار گیرند. بخصوص شخصیت امیرارسلان. در این مقال، مجال شکافتن این همه ظرایف و زیرمتن ها نیست. همین بس که داستان امیرارسلان به ظاهر داستانی است از عشق یک جوان به یک دختر و رسیدن به معشوق، اما در باطن شناخت مراحل نفسانی، مبارزه و ایستادگی در برابر نفسانیات و طی مراحل نفسانی تا رسیدن به پاکی و تعالی انسانی به لحاظ روحی، جسمی و معنوی است. تا با طی طریق، آمادگی و شأن رسیدن و وصال معشوق که همان لقا بر معبود است را پیدا کند و...

بااین نگاه حالا دیگر نمایش سنتی و نقش سیاه را نیز می توانیم متحول کنیم. چه در متن، چه در اجرا و چه در شیوه کار. این مهم البته نیاز به نگاهی عمیق، دقیق و ژرف همراه با پژوهش در ادبیات داستانی و کهن و فولکلور و ایضاً نمایش سنتی و شخصیت سیاه و وتئاترامروز و شیوه و نوع آدابتاسیون را دارد، که بسط آن در این مختصر نمی گنجد.

در هر صورت به فتحعلی بیگی و گروهش برای نمایش عاری از لودگی و لمپنیسم معمولی که بعضاً عارض این گونه کارها می شود، و برای ارائه کاری ساده و بی آلایش که با صمیمیت خنده ایرانی را بر لبان تماشاکنانش نشاند خسته نباشید می گویم.

سیدعلی تدین صدوقی

منتقد بین المللی تئاتر