یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

جُنَید در کودکی


جُنَید در کودکی

جُنید ـ از عرفا ـ از زمان کودکی، تیزفهم و بافراست بود. روزی از مکتب به خانه آمد. پدر را دید که گریان است. پرسید:
ـ چرا گریه می‌کنید؟!
پدر پاسخ داد:
ـ چیزی از زکاتِ مال، پیش دایی تو بردم، …

جُنید ـ از عرفا ـ از زمان کودکی، تیزفهم و بافراست بود. روزی از مکتب به خانه آمد. پدر را دید که گریان است. پرسید:

ـ چرا گریه می‌کنید؟!

پدر پاسخ داد:

ـ چیزی از زکاتِ مال، پیش دایی تو بردم، قبول نکرد.

جنید گفت:

ـ به من دِه، تا ببرم که بستاند.

پس گرفت و روانه شد. در خانهٔ دایی خویش را بزد و گفت:

ـ این را بپذیر.

ـ نمی‌ستانم.

جنید با آرامش خاص خویش گفت:

ـ ای دایی! بدان که خداوند با تو فضل و با پدرم عدل کرده است؛ با تو این فضل کرد که درویشی داد و با پدرم عدل نمود که او را به‌دنیا مشغول گردانید.

دایی را، این سخن خوش آمد و گفت:

ـ ای پسر! پیش از آنکه این زکات قبول کنم، تو را قبول کردم. پس آن بسته را بستد و در دل خویش جای داد.

برگرفته از کتاب حکایت‌ها و لطیفه‌های تربیتی