جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سیر جریان روشنفکری در ایران


سیر جریان روشنفکری در ایران

از مباحثی که ذهن بسیاری اندیشمندان علوم انسانی را به خود معطوف داشته, مسئله سابقه, پایگاه و جایگاه روشنفکری در ایران است در این نوشته کوتاه می کوشیم که با نگاهی علمی و نقادانه, جریان روشنفکری در ایران را کالبد شکافی کنیم

● مقدمه

واژه روشنفکر و روشنفکری از آن دست مفاهیم است که پس از گذشت سال‌ها از رواج مدرنیته در جوامع جهانی هنوز کارکردهای خود را از دست نداده و در بین چهره‌های سیاسی و اجتماعی کشورها ایجاد مشغله می‌کند.در کشور ما نیز خصوصا در سالهای اخیر این بحث که چه کسی روشنفکر است و چه کسی تظاهر به روشنفکری می‌کند و منظر حاکمیت‌ها دربرابر روشنفکری و روشنفکر چگونه ترسیم شده است، همواره جریان ساز بوده و هست. سخن گفتن روشنفکران دربارۀ روشنفکری چه‌بسا کاری پُرمخاطره باشد زیرا ممکن است هم تنگ‌اندیشانه به نظر رسد و هم قصد پندآموزی از آن برآید. بنابراین پرسش نخست این است که چگونه می‌توان به جهان روشنفکری تعلق داشت و درعین حال بی‌طرفانه به تحلیل و انتقاد از آن برخاست. این پرسش هنگامی از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود که تعریف کلی روشنفکر و سرنوشت روشنفکران ایران در دهۀ آغازین قرن بیست و یکم مطرح شود به ویژه از آن رو که مشکل بتوان روشنفکر و روشنفکری را دارای تعریف واحدی شمرد. بنابراین باید نخست به ویژگی‌ها یا رسالت‌هائی پرداخت که معمولاً یا روشنفکران برای خود متصوّر بوده‌اند، یا جامعه در آن‌ها می‌جسته است

● عصر روشنفکری

در تاریخچه رایجی که در باب روشنفکری بر جای مانده است اولین استعمال واژه روشنفکری را به حمایت امیل زولا نویسنده فرانسوی در قرن نوزده به همراه سیصد تن از شاعران و نویسندگان، از آلفرد دریفوس، افسر متهم اما بی گناه ارتش منسوب داشته اند ، اعلام موضعی که هم آن افسر بیگناه را آزاد ساخت و هم موجد واژه پر دامنه ای چون روشنفکری شد. این در شرایطی است که سالها وبلکه چند قرن قبل از آن نهضت رنسانس در اروپا شکل گرفته بود و فرزند تجدد و مدرنیته نیز ولادت یافته بود. انقلاب فرانسه انجام شده بود و رساله های نو به نویی پیرامون چگونه دوباره دیدن جهان و چگونه نو زیستن در حال نگارش بود. و آیا با این وضعیت میتوان پذیرفت که تا پیش از قرن نوزده روشنفکری وجود نداشته است؟

هرچند که اصطلاح «روشنفکر» به معنای امروزی کلمه پس از قضیۀ دریفوس در فرانسه و در اواخر دهۀ ۱۸۹۰ میلادی پدید آمد، اما روشنفکر به معنای انسان معتقد به ارزش‌های جهانشمول و معرف حقیقت‌جوئی و عدالت‌خواهی برای همۀ جهانیان، پیش از آن تجسم یافته بود.

از روزگار سقراط به بعد روشنفکران، به عنوان وجدان بیدار جامعه، وظیفۀ خود را نگهبانی از حقیقت و عدالت دانسته‌اند. امّا از روشنفکر به معنای «مروج ایده‌ها» در عصر روشنگری تا تعریفی که گرامشی از «روشنفکر بومی» (organic) ارائه می‌دهد، مفهوم روشنفکر همواره در تغییر و تحول بوده است. روشنفکری این نیست که روشنفکر، همیشه از منتقدان خط مشی حکومت باشد، بلکه به عکس روشنفکر همواره خود را هوشیار نگه می دارد و خواهان آن است که اجازه ندهد، تنها نیمی از حقایق و ایده های قابل قبول، راهنمایش باشند. انجام چنین وظیفه ای به یک واقع گرایی ثابت و استوار، انرژی نیرومند معقول و نیز تلاش پی گیری برای برقراری موازنه میان مشکلات فردی در مقابل وظایف عمومی نیاز دارد.

روشنفکر آشکارا نماینده دیدگاهی است که علی رغم انواع موانع، خالق تجسم هایی ماهرانه برای اجتماع خود است. روشنفکران در حرفه های مختلف اند؛ گاه در هنر تجسم، گاه هنر صحبت کردن، گاه نوشتن و تدریس کردن یا ظاهر شدن در صفحه تلویزیون.

آناتول فرانس در تعریف روشنفکر می گوید: «روشنفکران گروهی از فرهیختگان جامعه اند که بی آنکه تکلیفی سیاسی به آنها واگذار شده باشد، در اموری دخالت می کنند و نسبت به آنها واکنش نشان می دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد».

ادوارد سعید، روشنفکر را نماینده آگاهی مردم می داند. در نظر وی، علت وجودی روشنفکر بازی کردن نقش نماینده همه مردم و کسانی است که در فرایند عادی، یا فراموش گشته یا به زیر قالیچه رانده شده اند.

در نظر ماکس وبر روشنفکران، «به علت ویژگی خاص خود دسترسی خاصی به دست آوردهای معین دارند که ارزش های فرهنگی تلقی می شود، بنابراین رهبری یک جامعه فرهنگی را عهده دار می شوند.

ادوار شیلز معتقد است که روشنفکران به ارزش های نمایی می پردازند و در جهانی بی قیدتر زندگی می کنند. الوین گولدنر، روشنفکران را جماعتی گفتاری تلقی می کند که گفتمانی انتقادی را رواج می دهند.

جلال آل احمد در توصیف روشنفکر چنین مینویسد: "روشنفکر کسی است که فارغ از تعصب و تعبد و به دور از فرمانبری ، اغلب نوعی کار فکری می کند و نه کار بدنی و حاصل کارش را کمتر به قصد جلب نفع مادی در اختیار جماعت می گذارد."

بنابر آنچه گذشت، جریان روشنفکری باید در تمامی امور یک کشور، اعم از فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تأثیر گذار باشد و در جامعه ظهور و بروز بیابد. چنان که مقام معظم رهبری در تعریفی جامع و کامل، روشنفکری را این گونه توصیف می کنند:

«روشنفکر، یعنی آن کسی که جریان های زندگی را می شناسد؛ واقعیت های موجود در محیط سیاسی کشورش را می شناسد؛ دشمن ها را می شناسد؛ بینش و دید عمومی در مسایل اجتماعی و مسایل اساسی جهان دارد».

● روشنفکری در ایران

در تقسیم بندی رایج وتاریخی که از روشنفکری در ایران صورت پذیرفته است ، روشفکران را بر چهار نسل تقسیم کرده اند. نسل اول را فرزندان معنوی عباس میرزا مانند طالبوف ، ملکم خان و آخوندزاده میدانند. نسل دوم به کسانی که نشو و نمای اصلی خود را در دوره به ظاهر متجدد پهلوی اول جسته اند ، هم چون فروغی ، تقی زاده ، جمالزاده و نیما یوشیج تعلق دارد . نسل سوم این دسته بندی را روشنفکرانی چون حمید عنایت ، پرویز ناتل خانلری ، سید فخرالدین شادمان ، جلال آْل احمد و علی شریعتی تشکیل میدهد. و نسل چهارم مشتمل بر کسانی است که تجربه انقلاب اسلامی و حاکمیت دین رانیز از سر گذرانده اند. کسانی چون مهدی بازرگان ، عبدالکریم سروش ، مصطفی ملکیان ، رضا داوری اردکانی و... سفر روشنفکران ایرانی با چالش‌ها، نگرانی‌ها، و شکّ و تردیدهای بسیار همراه بوده است. روشنفکران ایرانی به شیوه‌ای غیر متعارف و پرتناقص روزگار مدرن را پایۀ گذاردند. آنان، تا چهار نسل پی‌درپی اعتمادی معرفت شناختی به خردگرایی غرب داشتند که همواره با بی‌اعتمادی کلی به سیاست جوامع غرب در قبال ایران توأم بود و از همین رو اتحاد هستی‌‌شناختی غرب و مدرنیته را در نفس خود مسلم نمی‌پنداشتند. شگفت‌انگیزتر این که روشنفکران ایرانی بر این باور بودند که سنت‌های ایرانی را باید نگهداشت تا آینه‌ای برای نمایان شدن تصویر غرب شود. اما این پرسش هیچگاه مطرح نشد که آیا این آینه، آینه‌ای است روشن و شفاف یا تار و کدر.

به عبارت دیگر، مسئلۀ آنان این نبود که آیا چنین تصویری نمایشگر راستین تصویر غرب و فرهنگ غرب هست یا نه. واقعیت آن که نسل‌های گوناگون روشنفکری در ایران فرهنگ و سنت‌های ایرانی را مخالف سنت‌ غربی می‌دانستند و به صورتی از آن سخن می‌گفتند که گوئی این سنت‌ها قالبی یکسان دارند و می‌توان با آنها برخوردی تک ساحتی داشت. در این میان، برخی می خواستند بیگانگی با غیر (غرب) را یادآوری کنند و برخی دیگر سراپا شیفتۀ غرب بودند و همگان را فرا می‌خواندند تا خود را در ارزش ها و معیارهای غربی غرق کنند. در نسل روشنفکران بعد از شهریور ۱۳۲۰ هم کسانی بودند که ارزش ها و معیارهای غرب را منحط و فاسد می‌خواندند و از آن دوری می‌جستند، از آن جمله آل‌احمد که در برابر فکر «فرنگی شدنِ» کسی چون تقی‌زاده از رخوت «غرب‌زدگی» سخن می‌گفت. با این حال، همۀ راه‌های برخورد با غرب، ناگزیر یا با ناسیونالیسم ایرانی پیوندی ژرف داشت یا با سنت‌های دینی ایران.

خلاصه آن که روشنفکران ایرانی، در حدود یک قرن به ارزش‌های سیاسی و فرهنگی غرب گرویدند و گفتمان غربی را از آن خود کردند ولی درعین حال خویشتن خود را از آن دور نگاه می‌داشتند. در همان حال که کوشیدند گفتمانی هم دوستانه و هم ستیزه‌جویانه با غرب بیافرینند، به تکوین مفهومی از روشنفکرکمک کردند که به غرب با نگاهی تحقیرآمیز می‌نگریست. دلبستگی رمانتیک به غرب، که در اواخر قرن نوزدهم میلادی، شاخص بارز روشنفکران آن دوره شد، در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به نفرت از آن تبدیل شد، نفرتی که ابعادش گسترده‌تر از دلبستگی نخستین بود. شگفت آن که اعتقاد جهانشمول روشنفکران ایرانی به دیگری و ناخودی بودن مدرنیته، وجه مشترک ناسیونالیسم رمانتیک جناح راست و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جناح چپ در ایران شد. در هردو مورد، دلبستگی به ارزش‌های اصیل فرهنگی از نسبی‌گرایی فرهنگی و دل‌نگرانی سنتی نشأت می‌گرفت. از همین رو، کوشش‌های گوناگونی که برای احیا و تقویت غرور ملی صورت می‌گرفت- و تا حدودی آگاهی یافتن از عقب‌ماندگی ایران در مقایسه با غرب مسبّب آن بود، با شیفتگی به «فرنگی شدن»، انترناسیونالیسم و پان اسلامیزم به اوج خود رسید. بدین گونه روشنفکران ایرانی بین دو قطب جهان‌گرائی و بومی‌گرایی دودل ماندند.

رواج ستایش‌های مبالغه‌آمیز از تاریخ باستانی ایران یا نگارش روایت‌های سیاسی که جامعۀ آرمانی سکولار یا جامعۀ آرمانی دینی را ترسیم می‌کرد، شیوه‌های مختلفی بود برای ترویج اولویت فرد در عرصۀ اجتماع ایران. برخی از روشنفکران ایرانی که در جستجوی ارزش‌های متداول در دنیای مدرن بودند، درعین حال توانائی چندانی برای شناختن «دگربودگی» غرب نداشتند. برخی دیگر از آنان نیز، با وام‌گیری از گفتمان شماری از روشنفکران نام‌آور آسیایی و آفریقایی(چون فرانتس فانون)، به ستایش برخی ویژگی‌های سنت دینی ایران به عنوان سدّ استواری در برابر نفوذ فسادانگیز و مُخرب غرب پرداختند.

این حقیقتی پذیرفتنی است که روشنفکر مخالف عقب ماندگی و جهل است، رودرروی خرافه پرستی صف آرایی میکند، در پی رشد و نوسازی و توسعه است، در حصار محیط بومی و سنتی خود اسیر نمی ماند، تحول خواه و عقل گراست اما اینهمه برای اعراض از اصالت، هویت و داشته موجود و سرمایه های ملی و فرهنگی کافی نیست .مرز روشنفکری شاید به باریکی پل صراطی است که در آموزه های دینی امان ازآن یاد میکنیم. باریک و بران و لغزنده ...

تعریف نادرست و واژگونی از جریان روشنفکری عموما بر جای مانده است که لازمه روشنفکری، دین ستیزی و یا رویکرد مقابله جویی با معنویت مبتنی بر وحی است، اینکه روشنفکر حتما باید در ستیز با روحانیت باشد و صرفا مدافع عقلانیت. هر آنچه به گذشته تعلق دارد را باید رد و نفی کند ولزوما مادیگرا باشد یا حداقل حصار منطق مبتنی بر عقل بشری را بی چون و چرا پذیرا باشد.

البته به هیچ وجه نباید منکر لطماتی که در طول تاریخ از ناحیه خرافات، انحرافات منتسب به دین، متولیان رسمی ادیان، قرائتهای دلخواه و ناروا ازآموزه های اصلی وحی و دنیا پرستی و قدرت طلبی خزیده در لباس شریعت بر پیشرفت و آگاهی بشری وارد آمده، نبوده و نیست. اما اینهمه برای رد و نقض دین و بیرون راندن آن از ساحت اجتماع کافی و شایسته به نظر نمی رسد. اگر جهان غرب با اعراض از کلیسا و عبور از دین و خانه نشین کردن مذهب به پیشرفت مادی و رستگاری دنیوی دست یافت، بدین معنا نبوده و نیست که لزوما نیل به توسعه و پیشرفت در جهان شرق نیز از آن معبر خواهد بود. نقل قولی از مصلح بزرگ جهان اسلام سید جمال الدین اسدآبادی در اینجا خالی از لطف نیست که گفته بود:" غربیها دین را رها کردند و پیش رفتند، ما دین را رها کردیم و به عقب باز گشتیم." گو اینکه، آن دسته از جوامع غربی که در برقراری آرامش و اصلاح زندگی دنیای خود توفیقی حاصل داشته اند نیز لزوما عنصری معنوی چون اخلاق یا قانون را بعنوان پاسدار حیات اجتماعی خویش برگزیده اند.

● تقسیم روشنفکری در ایران

اگر چه اصطلاح «روشنفکری» در ایران، در دوره قاجار و به خصوص در زمان مشروطه به صورت گفتمانی رایج تبدیل شد؛ اما در یک تقسیم بندی، روشنفکری در ایران، به دو دوره پیش از مشروط و پس از آن تقسیم می شود. روشنفکری در ایران تا پیش از ورود روشنفکری اروپایی به کشور کاملاً اسلامی بود؛ یعنی روشنفکران یا از علمای دین بودند یا کسانی که گرچه غیر روحانی بودند؛ اما مسائل اسلامی را خوب درک می کردند؛ برای مثال سپهر یک مورخ است که در کتاب ناسخ التواریخ از تاریخ اسلام بسیار نوشته است پس روشنفکری در این دوره کاملاً بومی، منطبق با آداب و رسوم ایران و مبتنی بر شریعت و احکام نورانی آن بود؛ اما پس از نفوذ فرهنگی غرب در ایران، روشنفکری غیر دینی هم مطرح می شود. جریانی که به شدت با دین به مخالفت برخواست و اسلام را مانعی برای پیشرفت و تکامل بشری تلقی می کرد. در ادامه به برخی ویژگی های این جریان اشاره می کنیم:

۱) خاستگاه روشنفکری غیر دینی

چنان که گذشت، این جریان از تقابل آشنایی ایرانیان با مظاهر تمدن و پیشرفت غرب پدید آمد؛ از این رو به تمام معنا خود را به پیروی از آن فرهنگ متعهد می داشتند. به تعبیر رسای مقام معظم رهبری، جریان روشنفکری در ایران بیمار متولد شد: «از اولی که مسئله روشنفکری در ایران شکل گرفت، به وسیله کسانی به وجود آمد که اعتقادی به دین نداشتند؛ حتی کسانی که سابقه طلبگی داشتند، مثل تقی زاده ها... روشنفکری در همان زمان هم یک صبغه و جوهره دینی داشت. ایشان در جای دیگر چنین می فرمایند: روشنفکر طبقه بسیار ممتازی است که در جامعه ما طبقه بسیار فاسدی بود، زیرا که دستگاه پهلوی این طبقه را زیر میمنه کشیده بود؛ از اول هم روشنفکر جماعت در جامعه ما بد متولد شد.

روشنفکری در ایران به معنای دنباله روی از غرب، یعنی بی اعتنایی و تحقیر معارف و فرهنگ خودی و نیز جستن راه علاج و مراجعه به نسخه ای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی. آنچه جریان روشنفکری را در ایران به شکست محکوم کرد، این بود که روشنفکران غرب زده ایرانی غفلت کردند و با دین در افتادند.

۲) عملکرد روشنفکری غیر دینی

چنان که در تعریف روشنفکری بیان شد، روشنفکری جریانی است که به مسائل کشور حساس در همه صحنه های مملکت حاضر است؛ اما این جریان در ایران کاملاً به عکس عمل کرد و آنجا که لازم بود، در حوزه حضور مفید داشته باشند، یا غایب بودند یا بر خلاف مصالح ملت و شریعت حاضر شدند.

روشنفکری یا اصطلاحی که منظور نظر ماست و مورد انتقاد قرار می گیرد، تنها تحصیل کرده های دانشگاهی و علوم جدید نیستند، بلکه گروهی اند که در دوران مبارزات عمومی مردم، با عنوان روشنفکری، خود را از میدان های جدی مبارزه کنار داشتند؛ نه مردم حرف آنها را می فهمیدند و نه آنها حرف مردم را درک می کردند.

گناه بزرگ روشنفکران غرب زده این است که این باور را با شکل های گوناگون در ذهن مردم ما رسوخ دادند که فکر، هنر، تاریخ و تمدن ایرانی ارزشی ندارد؛ برای مثال در جریان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ که خیزش عظیم مردم ایران چهره آشکار ساخت، شعرا، قصه نویسان و تحلیل گران سیاسی که ادعای روشنفکری داشتند، هیچ اقدامی نکردند. اندک تأملی در پیشینه و سابقه این جریان نشان می دهد که رسالت مهم روشنفکران آن زمان این بود که ایرانی را در مقابل خارجی ها که صاحب علم و فن آوری جدید بودند، کوچک و حقیر سازند.

روشنفکر ایرانی خواسته یا ناخواسته باید بپذیرد که تمدن غربی همچنان نگاهی رقیب انگارانه به دنیای شرق داشته و در عین حال راضی به واگذاری استیلایی که در قرون اخیر بر مشرق زمین داشته است، نیست. مصاله جویی، آشتی و گفتگوی میان تمدنی نه تنها امری مستحسن و تزئینی نبوده، که برای حفظ دو جهان شرق و غرب لازم و ضروری است. اما باید مراقب بود تا لوازم گفتگو حفظ شده، رابطه عرضی میان دو تمدن به رابطه ای طولی و یکطرفه مبدل نگردد.

راه مواجهه رویاروئی با تمدن قدرتمند غرب تکیه بر ذخائر موجود جهان شرق است. شاید اولین تصوری که از این رویکرد به ذهن مخاطب متبادر گردد، توسل به مواریث تاریخی و داشته های از دست رفته باشد. در حالی که منظور من از ذخائر موجود، آموزه های مستتر و عیان در تمدن شرقی و سنت ایرانی و اسلامی است که بسیاری از آنها در مسیر توسعه و پیشرفت، مورد توجه و بهره برداری غربیان در قالبهایی چون اخلاق و قانون قرار گرفته است.

برکشیدن الگوها وشخصیت های تاریخ سازی که قابلیت بهره گیری متناسب با اقتضائات زمانه را دارند، همچنین اظهار و توجه به اصول و قواعد روشنی که میتوانند بستر ساز دنیایی بهتر، آبادتر وامن تری باشند باید دستور کار روشنفکر آزاد اندیش ایرانی قرار بگیرد که نسبت به تمدن و آئین خود خجل و خودباخته نیست. آنچه که در مقطعی از تاریخ این سرزمین توسط روشنفکران آ‍زاده و دلیری چون شریعتی دنبال شد.

● روشنفکری پس از انقلاب اسلامی

وقوع انقلاب اسلامی تأثیر شگرفی در معادلات سیاسی و جریان های موجود بر جای نهاد و در نوع خود واقعه ای بی نظیر و استثنایی بود. در عصری که دین افیون ملت ها بود و شریعتمداری به کنج مساجد و تکایا رانده شده بود و سکولاریسم، به عنوان اندیشه ای غالب، خود نمایی و فخر فروشی می کرد و مدرنیسم غربی مبتنی بر اومانیسم و اصالت لذت، داعیه دار اداره جهان بود و لیبرالیسم، خود را پایان تاریخ می دانست، انقلابی ظهور و بروز یافت که دین و مذهب را متولی اداره جامعه قرار داد و اسلام را یگانه عامل نجات بشریت معرفی کرد.

انقلاب اسلامی، بر جریان روشنفکری ایران نیز تأثیر نهاد. انقلاب، روشنفکری در ایران را، صد سال پس از تولدش بومی کرد؛ یعنی نویسندگان، شعرا، سینما گران نمایشنامه نویسان و نقاشانی پدید آمدند که همچون یک ایرانی مسلمان فکر می کردند و حرف می زدند. از این پس روشنفکری دینی ظهور و بروز یافت. کار بزرگ روشنفکر انقلابی با نگاه دینی در دوره مبارزه همین بود که معرفت را با عاطفه بیامیزد و زمینه ساز یک حرکت عظیم شود.

روشنفکری دینی که انقلاب عامل تبلور آن بود، در عمل به دو گرایش تبدیل گردید:

الف) روشنفکران دینی که خود را به شدت به دین و شریعت متعبد می دانستند و بر مبنای فقه جواهری و دین رساله ای گام بر می داشتند. آنان اسلام را براساس کتاب الهی و سنت تفسیر می کردند؛ اگر چه نگاهی جدید به دین داشتند؛ اما هرگز از اصول و مبانی پذیرفته شده در شریعت تخطی نمی کردند و با کمال شجاعت و حرارت، با دین التقاطی مبارزه می کردند. خاستگاه این طبقه از روشنفکری دینی که به آن را روشنفکری دینی مبتنی بر فقه جواهری می گویند، عموماً در میان روحانیان و فضلای جوان تر حوزه علمیه قم بود که بیشتر آنان از علوم جدید هم بهره ای داشتند؛ مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و... مقام معظم رهبری در این زمینه می فرمایند: «آقای مطهری را من به وجود آورنده یک جریان روشنفکری روحانی در حوزه های علمیه می دانم .

ب) گروه دوم اگر چه در یک نگاه عام و فراگیر، در زمره روشنفکران دینی قرار می گیرند؛ اما نگاه آنان به دین، با گروه نخست تفاسیر کلی قرار دارد. این دسته نگاهی علمی به مسائل دینی دارند و با پشتوانه پوزیتیویسم و تجربه گرایی، به تحلیل مفاهیم دینی مبادرت می ورزند و اصولاً به اجتهاد فقه سنتی اعتقاد ندارند. مبنای آنها در سیاست، جدایی نهاد دین از نهاد حکومت است و سکولاریسم را قبول کرده اند. این گروه اگر چه خود را متعبد به دین می دانند؛ اما برداشتی متافیزیکی از شریعت ندارند و به زعم خود، قصد دارند، دین قدسی بماند و سیاست زمینی، آنها خود را مدافع دین می پندارند و دینی را به جامعه عرضه می کنند که خود را به مسائل جامعه آلوده نکند. دین مورد قبول آنها در پی حکومت داری نیست.

این گروه هیچ گاه، منافع خود را با روحانیت اصیل که نماینده روشنفکر دینی، مبتنی بر فقه جواهری است، مشترک تلقی نکردند و همواره خود را در تضاد با روحانیت قرار دادند. اینان تقلید را همچنان که در اصول دین جایز نیست، در فروع دین هم جایز نمی دانند و معتقدند که هر کس به اندازه فهم و درک خود، می تواند از متون دینی استفاده کند. مهندس سحابی، مهندس بازرگان، دکتر سروش و... در این گروه جای دارند

● نسل جدید روشنفکری در ایران

نسل جدید روشنفکری ایران به راستی پذیرفته است که هنگام جست‌‌و‌جوی حقیقت باید بی‌وقفه و بی‌پروا بر تفکر انتقادی و پرسش‌گر تکیه کند و همانند برخی از روشنفکران ایران در دهه‌های سدۀ گذشته، ذهن پرسش‌گر خود را در قربانگاه هر ایدئولوژی فدا نکند. بدین سان، روشنفکر گفتمانی ایران امروز نه تنها با دیدی باز و ذهنی نقّاد به جهان معاصر می‌نگرد، بلکه رهایی از قید و بندهای ایدئولوژیک گذشته به او اجازه می‌دهد که با اعتمادی بیشتر با روشنفکران جوامع گوناگون به گفت ‌و ‌شنودی شفّاف و بی‌پرده بنشینند. چنین تحوّل ذهنی و فلسفی است که سبب شده روشنفکر امروز ایران توجه نقادانه و در عین حال واقع‌بینانه‌تری به مسأله هویت و میراث ایرانی داشته باشد تا بتواند در یک بازبینی و بازشناسی نقادانه به این پرسش پاسخ دهد که آیا روشنفکر تنها متخصصی در رشته‌های گوناگون علمی است یا در عین حال اندیشه‌ورزی است در جست و جوی حقیقت بی‌آن که هرگز بتواند به مطلق آن دست یابد؟

لحن و شیوۀ تاز‌ه‌ای که در گفت ‌و ‌شنود روشنفکری وارد جامعۀ امروز ایران شده، فراسوی همۀ گرایش‌های گوناگون سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، رهیافتی انتقادی و نه ایدئولوژیک را در اختیار نسل بعدی روشنفکران ایرانی قرار داده است. افزون براین، شاید بتوان گفت که روشنفکر ایرانی امروز به مراتب بیشتر از پیشینیان‌اش با مشکلات، گرایش‌ها، ارزش‌ها و سنت‌های جامعۀ خویش آشناست. هدف چنین روشنفکری دیگر رد یا پذیرش نظری و یک پارچۀ این سنت‌ها نیست بلکه ارزیابی فلسفی و معرفت‌شناختی آنها در آینۀ جهان امروز است. هرچندکه روشنفکر امروز ایران همچنان با محدودیت‌های حاکم بر جامعۀ خویش روبرو است، امّا چنین به نظر می‌رسد که توانسته باشد فاصلۀ بین دو اندیشۀ ایرانی و جهانی را کمتر کند و تاریخ خود را با عنایت به الویت‌های معرفت شناختی و فلسفی و نه از سر مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی و ایدئولوژیک باز اندیشد.

● سخن پایانی

بر مبنای آنچه تاکنون گفته شد ضرورت جدی برای بازتعریفی از روشنفکر متعهد و مسئول براساس نیازها و فرهنگ بومی احساس میگردد. روشنفکری که فرزند زمانه خویش است، آزاد و مختار است، منتقد ومصلح است، دلیر وشجاع است و موقعیت خود را متناسب با قدرت سیاسی تعریف نمیکند. چه در تأیید آن و چه در نفی و رد آن. بلکه خود را تنها در برابر حقیقت و سرنوشت مردم خود مسئول می داند.

چنین روشنفکری به خلق اندیشه های نو می پردازد، از سنت ها و چهارچوبهای رایج اندیشه فراتر می رود، به خلق نظریه های جدید اجتماعی می پردازد، به مصلحت عموم مردم خود علاقه مند است ،علائق طبقاتی ندارد و از همه مهمتر متولی هدایت جامعه خود به سوی خواستها و علائق و آرمانهای راستین،ُ در مقابل علائق و آرمانهای روز مره و گذرا است. جامعه امروز ما سخت نیازمند چنین روشنفکرانی است.

میلاد تفضلی

کارشناس ارشد علوم سیاسی ـ روابط بین‌الملل

پی نوشتها

۱) ادوارد سعید، نقش روشنفکر، ترجمه حمید عضو انلو چاپ دوم نشرنی، تهران: ۱۳۸۲

۲) روشنفکران ایرانی و غرب، مهر زاد بروجردی، ترجمه جمشید شیرازی نشر فرزان، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۷

۳) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، ج ۲ انتشارات خوارزمی، تهران: ۱۳۵۷

۴) نظریه های انقلاب، عباس منوچهری، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران: ۱۳۸۰

۶) Nabavi, Negin: Intellectual Trends in Twentieth-Century Iran: A Critical Survey.

۷) Mirsepassi, Ali, Intellectual Discourse and the Politics of Modernization

۸) Gheissari, Ali: Iranian Intellectuals in the ۲۰th Century



همچنین مشاهده کنید