یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

در زورق بی قرار خاطره ها


در زورق بی قرار خاطره ها

کاش این نوشته پایانی نداشت کاش می توانستم آن را روزها, ماه ها, سال ها ادامه بدهم حالا وضعیت خود کارگردان را درک می کنم که چه عذابی برای تمام کردن اثرش کشیده

کاش این نوشته پایانی نداشت. کاش می‌توانستم آن را روزها، ماه‌ها، سال‌ها ادامه بدهم. حالا وضعیت خود کارگردان را درک می‌کنم که چه عذابی برای تمام کردن اثرش کشیده. فیلم او آنقدر از مفاهیم گوناگون، اشاره‌های مختلف سینمائی و تنوع بصری پر است که خود او نیز می‌دانسته، تا آنجا که بخواهد، می‌تواند از این انعطاف اثرش، برای ادامهٔ موضوع این فیلم (و بقیهٔ آثارش) یعنی عنصر زمان استفاده کند.۲۰۴۶ در نسخهٔ فعلی فیلمی ناتمام نیست، بلکه اثری باز است و به شکلی، پایان آن ابتدایش است؛ خصیصه‌ای که اغلب آثار برجستهٔ هنری دارند و اولین کارکرد آن فرازمان بودن این‌گونه آثار است. پیچیدگی اثر که معمولاً می‌تواند گیج‌کننده باشد و انرژی دو چندان از تماشاگر برای تجزیه و تحلیل ساده‌ترین عناصر داستانی طلب کند، برایم بسیار خوشایند است زیرا در واقع فیلم اصلاً قصهٔ پیچیده‌ای ندارد، اما پیچیدگی در شکل بصری‌اش نهفته و آن را به انرژی قابل تأویل و تأمل تبدیل کرده است.

انعطاف بصری فیلم و ساختار آن پس از اولین دیدار، یادآوری توالی سکانس‌ها را برایم دشوار کرد ولی انگیزه‌ای شد برای تماشای چندبارهٔ فیلم و دریافتیم که این انعطاف، امکان تفسیرهای گوناگون را در اختیار تماشاگر می‌گذارد. نشانه‌هائی که دربارهٔ آینده در فیلم هست، فیلم را به آثار علمی / خیالی نزدیک می‌کند و از سوی دیگر می‌توان فیلم را اثری گذشته‌گرا و نوستالژیک (مطلبی که خود کارـوای در گفت‌وگوها به آن اشاره کرده) در یادآوری حال‌وهوا و آداب زندگی گذشته و برگشتن به دوران کودکی دانست. یا از دیدگاه دیگر، آن را اثری انگاشت در ستایش خود سینما وارداتی حرفه‌ای با اشاره‌های صوتی و تصویری به فیلم‌های فیلم‌سازانی همچون کیشلوفسکی و فاسبیندر.

شاید هم ۲۰۴۶ در کارنامهٔ کارـوای نوعی جمع‌بندی هنری به حساب می‌آید. ۲۰۴۶ همهٔ این‌هاست و در نهایت حسی رازناک در آن وجود دارد. این نوشته تلاشی است برای نزدیک شدن به این حس‌وحال غریب. به همین دلیل دوست داشتم این نوشته پایانی نداشت، زیرا هر قدر که به این حس نزدیک شویم، باز هم نمی‌توانیم آن را شرح دهیم.۲۰۴۶ دربارهٔ چیست؟ نویسنده‌ای که در فیلم حضور دارد، داستانی نوشته و از زبان یکی از شخصیت‌های داستان، مرد ژاپنی که از سال ۲۰۴۶ برگشته می‌گوید: ”۲۰۴۶ مکانی است که زمان در آن متوقف شده و هر کس که به آن‌جا می‌رود می‌خواهد خاطرات گم‌شده را بازیابد“. این رمان در سال ۲۰۴۶ اتفاق می‌افتد و عنوان آن نیز ۲۰۴۶ است. این عدد رمزآمیز هویتی مستقل پیدا کرده (هویتی ‌که مدیون نشانه‌های انسانی مرتبط با آن است، همچون اتاق محبوبهٔ نویسنده در هتل محل اقامتش با همین شماره که عدد را به نوعی یادگاری و وسیلهٔ یادآوری لحظه‌های سپری شده تبدیل کرده) و ارتباط آن با گذر زمان و به خاطره تبدیل شدن وقایع، به موضوع اصلی اثر بدل شده است.

زمان در این فیلم مانند بقیهٔ فیلم‌های کارـوای جابه‌جا حضوری مرئی و نامرئی ولی دائمی دارد. نشانه‌های مستقیم آن را می‌توان در اشاره به وقت و شمردن اعداد توسط مرد ژاپنی در قطار ۲۰۴۶ حس کرد یا آن را در عادت به ساعت نگاه کردن شخصیت‌ها (نکته‌ای که دیوید بوردول هم در کتاب خواندنی‌اش، سیارهٔ هنگ‌کنگ، به آن اشاره می‌کند) یافت. کارـوای با میان‌نویس‌های فیلم، گذر زمان را (هزار ساعت بعد) به تماشاگر گوشزد می‌کند تا او با توجه به این تغییرات زمانی، در تحولات مربوط به روابط آدم‌های اثر دقیق‌تر شود.در اولین نمای فیلم، دوربین از حفره‌ای که رازها را همچون سنگ صبور در خود نگه‌داشته خارج می‌شود (موتیفی از فیلم قبلی کارـوای که در انتهای آن آقای چاو در حال زمزمهٔ رازش به درون حفرهٔ دیوار معبد بود و روی حفره را برای نگه‌داری رازش پوشاند). در ابتدای فیلم دوربین کل حفرهٔ چوبی را در قاب نشان می‌دهد و در انتها روی این حفره زوم کرده، وارد حفره می‌شود.

مفهوم آینده در رابطه با این مقدمه و مؤخره است که معنی می‌یابد. آینده حفره‌ای است که آن‌چه را در گذشته همچنان که در طول فیلم اتفاق افتاده و می‌افتد، مانند رازی در خود نگه‌داشته و جلوهٔ حال همچون رازهای نقش بسته به شکل حروف نئونی آبی‌رنگ کنار حفره ما را دعوت می‌کند تا به‌عنوان تماشاگر به شرح اسرار گوش فرا دهیم. از این‌رو ۲۰۴۶ فیلم دربارهٔ روایت‌هاست. شرح روایت کردن و روایت شدن. نویسنده مدام در حال نوشتن قصه‌های تازه است و ما به‌گونه‌ای موازی در کنار روایت زندگی خود او و روابطش، بخش‌هائی از رمانی را که نوشته می‌بینیم.

فیلم روایت‌ها را با هم چنان تلفیق کرده که در نظر تماشاگر، اینها همه متعلق به یک زمان‌اند. برای مثال در اولین نماهای اتصالی و معرف اثر که محیط کلی آینده و قطار ۲۰۴۶ را نشان می‌دهد و تماشاگر صدای مرد ژاپنی توی قطار را می‌شنود و این پیش‌فرض به‌وجود می‌آید که کل فیلم در آینده می‌گذرد. ولی سکانس بعدی، یعنی صحنهٔ ملاقات نویسنده و زنی که از او به نام ”زن دستکش سیاه“ یاد می‌کند از نظر زمانی به گذشته متعلق است و در سنگاپور می‌گذرد. وقتی صدای نویسنده را می‌شنویم که می‌گوید من از سنگاپور به هنگ‌کنگ رفتم، تصویر این سفر باز همان تصویر قطار آینده است که در طول فیلم چند بار نشان داده می‌شود. شاید این تعمد در آبستره کردن آینده و تلفیق و پس و پیش شدن نماهای مربوط به زمان‌های مختلف، دو هدف را دنبال می‌کند. اگر از دید نویسنده به آینده فکر کنیم، همچون تصور ذهنی همهٔ آدم‌ها، آینده محو و نامشخص است و در عین حال گذشته و حال و آینده بی‌شباهت به یکدیگر نیستند و شاید مانند موقعیت‌ها قرینهٔ یکدیگر باشند.

موقعیت‌های مشترک، آدم‌ها را به شکلی قرینهٔ یکدیگر می‌کند. آدم‌ها در دوری هم جای یکدیگر را می‌گیرند. نویسنده در ابتدای فیلم از سنگاپور به هنگ‌کنگ آمده و محبوبش در انتهای فیلم پس از آخرین دیدار از هنگ‌کنگ، به سنگاپور می‌رود.وقتی گفتار ابتدائی فیلم از زبان پسر ژاپنی به گوش می‌رسد، نمای مرد ژاپنی در حال رازگوئی به حفرهٔ بزرگ، چندنما جلوتر قرینه‌ای دارد، که در آن محبوب مرد (آن زن مکانیکی) در همان موقعیت مشغول رازگوئی است. خطوط راه‌آهن آینده که مسافران را دور دنیا می‌گرداند، هم کارکرد رسیدن را دارد و هم رفتن. آنچه در نظر کارگردان پراهمیت است روابط انسانی و تأثیرهای دوره‌ای این موقعیت‌های شبیه به‌هم است تا خود آن دوره. مفهوم آینده در ۲۰۴۶ همچون بقیهٔ فیلم‌های کارگردان با نوعی تشویق نسبت به آنچه رخ خواهد داد همراه است و این نامعلوم بودن آینده در تصویرهای آبستره و رنگ‌های تند بخش آیندهٔ فیلم‌ به‌طور مثال در فیلم‌های دیگر کارـوای نیز دیده می‌شود.

در میان پرسش‌های اصلی، روابط انسانی فیلم به شکلی فرازمانی‌اند و ذات‌شان مانند سنت‌هائی‌ست که همچنان از قبل باقی‌مانده و در حال و آینده انعکاس پیدا می‌کند. در طول فیلم این نکته که ”اگر کسی در گذشته رازی برای گفتن داشت و نمی‌خواست کسی این راز را بداند، سوراخی در درختی می‌کند و راز را درون سوراخ زمزمه می‌کرد و روی آن را می‌پوشاند“، سنت و گذشته را به آینده پیوند می‌زند. در این بستر معنائی است که به‌دلیل شکست در عشق واقعی و غرق شدن در روابط کوتاه‌مدت و یک‌شبه، تلاش برای به‌دست آوردن رابطه‌ای دائم (عشقی ماندگار) به هدف اصلی فیلم (نویسنده) تبدیل می‌شود. نویسنده آنچه را در اطرافیش اتفاق می‌افتد در فضای قصه‌ای که درباره آینده می‌نویسد قرار می‌دهد تا بداند آیا این هم یکی از همان روابط موقت (مانند اکثر روابط خودش) است یا تاب تحمل در برابر موج زمان را دارد. این بندگی رابطه‌ها نسبت به زمان، همان سؤالی است که مرد ژاپنی در نامه‌اش در دختر مهمانخانه‌دار می‌کند: ”آیا رنگین کمانی که با دیدن تو در دل من پیدا شد، ناپدید شده؟“


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.