چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
نان بلوچی
● عوامل:
▪ نویسنده و کارگردان:
ابراهیم مختاری
▪ فیلمبردار :
عطاالله حیاتی
▪ صدابردار:
پرویز آبنار
▪ تدوین :
شیرین وحیدی
▪ ۱۶ میلیمتری. رنگی. ۳۰دقیقه. محصول صدا وسیمای جمهری اسلامی ایران. ۱۳۵۹.
● خلاصه داستان:
نان بلوچی مستندی از اهالی روستای گلمورتی در ناحیه دلگان بلوچستان است که کشاورزی تنها امکان زندگی آنهاست. فیلم با درو گندم آغاز می شود و با آمدن خان (ارباب) به ده و برداشت خرمن به پایان می رسد. در طول این دوره اوضاع روستاییان از نظر بهداشت- ارتباطات تغذیه و نظام کشاورزی بررسی می شود.
● یادداشت كارگردان:
اسفند ۱۳۵۸ و سال آشفتگیهای پس از انقلاب بود. فكر میكردم هنوز روابط به جا مانده از سالیان پیش در روستاها نباید تغییر اساسی كرده باشد. و شاید تصویر كردن وضعیت روستایی دور افتاده در بلوچستان بتواند نشان دهد كه در این اقلیم به ما چه به ارث رسیده است و توجه ما را كه میخواهیم عالم و آدم را اصلاح كنیم به این سو جلب كند.
طرحی به تلوزیون دادم و در سفر بازبینی، اوضاع روستاهای آن استان را از نزدیك دیدم و برای ساختن فیلم تردیدم به كلی از میان رفت.در اواخر آن سفر؛در منطقه دلگان، روستای گلمورتی را به عنوان نمونه روستای كشاورزی بلوچستان انتخاب كردم و امیدوار بودم بتوانم وضعیت آن روستا را در آن سال تصویر كنم. در پی خانواده ای كه محور فیلم باشند به آخرداد برخوردم كه در آن ده, دهقان یا به لفظ خودشان زعیم- بود.آخرداد پس از اطلاع از قصدم برای ساختن فیلم پذیرفت با خانواده اش در فیلم حضور پیدا كند و من برای جور كردن گروه تولید به تهران بازگشتم.
در تهران ـ پس از چندی ـ با عطا الله حیاتی و پرویز آبنار برای فیلمبرداری و صدا برداری به توافق رسیدیم و گروه با یك جیپ آهوی سازمان به راه افتاد. در زاهدان اشرف سربازی به عنوان راهنمای محلی به گروه پیوست .
در روز سوم ، وقتی چند بار ماشین در شنزار فرو رفت و با قرار دادن شاخ و برگ درختان در زیر چرخ و هل دادن گروه بیرون نیامده در مسیل دیگری فرو افتاد ، راننده مردمی را كه شهر را رها كرده و اینجا زندگی میكنند به باد ناسزا گرفت. معلوم بود ناسزا را به ما می دهد كه در پی این جور آدمها آمده ایم و میخواهیم از آنها فیلم بگیریم. او شنیده بود جیپ آهو در این دیار هواخواه بسیار دارد و در روز روشن از دست صاحبش در می آورند و به بلوچستان پاكستان می برند. اما مشكل فقط گرما و دوری و خرابی راه و خطر شكستگی میل لنگ و دزدیدن ماشین نبود. بلكه در طول راه آنقدر خبر كشت و كشتار شنیده بودیم که هر آن منتظر بودیم یك گروه نا غافل ماشین ما را به جای طرف مخالف خود زیر رگبار بگیرد.
در آن روزها از این اتفاقها بسیار افتاده بود.جنگ بین خود خوانین هم مغلوبه بود. ضمن آنكه گاه یكی از آنها چون دستش به خان مخالف نمی رسید به سوی رعیتها ی او آتش می گشود و در این میان به زن و بچه ها هم رحم نمی كردند. طبیعتا در این میان به زن و بچه ها هم رحم نمی كرد. طبیعتا در این میان غیر بلوچ ها هم (كه ما باشیم) در بیابان امنیت چندانی نداشتند. بجز اشرف سربازی كه با لباس و زبان بلوچی خیالش راحت بود و سر به سر ما ترسوها میگذاشت. خلاصه روزهای ترس و وحشت همه جانبه بود.
نزدیك غروب به گلمورتی رسیدیم . اهل ده اغلب در كومه زندگی میكردند. آخر داد یك اتاق گلی (۶×۳)برای پسرش ساخته بود كه از شهر بیاید و دامادش كند . همگی در آن جا گرفتیم. جلوی هر كومه یك لامپ آویخته بود . روستا فقط شبها برق داشت . بنابر این از یخچال و كولر خبری نبود . شب اول روی چند حصیر ، زیر نور لامپ ، جلو همان اتاق گلی با روستا ییانی كه به دیدن ما آمده بودند تا نیمه های شب به گپ زدن گذراندیم و قرار و مدار كار را زنده كردیم .
صبح ، چون خودرو تا سر زمینها ی كشاورزی نمیرفت ، دوربین و باقی ابزار را بار الاغ كردیم و به كشتزار رفتیم. روز اول گروه با فضا و روابط آشنا
می شد. راننده كه گویا در راه تصمیمش را گرفته بود ، گفت، كسی از همكاران را به جای خود خواهد فرستاد و ظهر همان روز خود رو را گذاشت و دستمالش را به صورت دستار بلوچی دور سر بست و پشت یك وانت محلی نشست و رفت كه رفت.
روز بعد ضبط صوت خراب شد. هیچ وقت قیافه پرویز آبنار فراموشم نمیشود كه به خاطر جو ضد سر حدی (غیر بلوچ) با دستار و شلوار بلوچی ضبط صوت به دوش بر ترك موتور سیكلت ایژ به سوی خاش (و از آنجا به زاهدان)راه افتاد تا ضیط صوت از كار افتاده را تعمیر كند. در حالی كه كسی مطمئن نبود او زنده به زاهدان برسد و در تلویزیون زاهدان ضبط صوت سالم باشد و به او بدهند و او زنده بر گردد.
چون نوبت فیلمبرداری به خانواده آخرداد رسید آخر داد به قولش وفا نكرد. فهمیدیم همسرش عكس گرفتن ـ بویژه از زنان ـ را گناه میداندوآخرداد هم رعایت همسر و ملاحظه دیگران را میكرد . بدین ترتیب در طول كار یكی از مشكلات پیدا كردن زنانی بود كه جلو دوربین حاضر شوند.
گرمای كشتزار نفس همه را میبرید . بی اغراق هر نفر روزی دو سه تا پارچ آب می خوردیم. بعضی روزها ظهر به ده می آمدیم و در اطاق حبس میشدیم. در دیوار مقابل در ورودی پنجره كوچكی همسطح زمین بود كه معمولا شن و باد از آن به سوی در اتاق جریان داشت. اغلب از ترس شن پنجره را می بستیم. اما ظهر ها ، جعبه دوربین را می پو شاندیم و پنجره را باز می كردیم و همه طوری دراز می كشیدیم كه اقلا سر و صورت خیس از عرقمان زیر باد گرم خنك شود. دیگر به شن عادت كرده بودیم.
چون همواره با آب و غذا مقداری شن میخوردیم . عصرها هم بعد از اتمام كار در آب قنات حمام می كردیم. سر یكدیگر را سلمانی میكردیم ، رخت می شستیم و روی حصیر جلو اتاق در فضای باز زیر نور لامپ باقی شب را می گذراندیم . به نوعی زندگی ابتدایی خو گرفته بودیم. حضور یك گروه فیلمبرداری در آن روستای دور افتاده بدون بازتاب نبود. گر چه خودمان را به ژاندار مری و سپاه معرفی كرده بودیم با این حال پس از چندی كه از حضورمان گذشت ، كم كم به ما بد گمان شدند.
بیشتر به این خاطر كه از خدمات و تسهیلاتی كه پس از انقلاب ایجاد شده بود اصلا فیلم نمیگرفتیم. كار به جایی رسید كه بازرسی كه به جهاد آمده بود ، یك روز با فرمانده سپاه آمد و میخواست كه فیلمها را به او تحویل دهیم. گفتم فیلمها به تلوزیون تهران برده می شود و كارت كارمندی ام را به او نشان دادم. گفت از كجا بدانم بخشی از این فیلمها از كردستان سر در نمی آورد می گفت چنین اتفاقی در جاهای دیگر افتاده است. گفتم اگر میخواستم چنین كاری بكنم نمی آمدم از روستایی كه كنارش جهاد فعالیت دارد و شما چهار گوشه اش را می شناسید فیلم بگیرم. سر انجام تلفن مدیریت تلوزیون و شماره كارمندی ام را برای تماس به فر مانده سپاه دادم و بیشتر هم با حسن نیت همین فرمانده، مشکل حل شد و ما توانستیم به فیلمبرداری ادامه دهیم.
یك روز خبر دادند خان آمده است.به دیدنش رفتم. عموم خانهای بلوچستان،جز چندتایی كه در زاهدان و در یكی دو خان نشین دیگر كیا بیایی داشتندو فرق زیادی با خود روستاییان نداشتند.خان گلمورتی هم با اندكی چشم پوشی جزو عموم خانهای بلوچستان بود، ضمن آنكه چندان در زمان خودش زندگی نمی كرد.البته پس از آشنایی متوجه شدم،در حساب كتاب برای گردآوری سهم اربابی و در مطالبه خدمات دهقانی بسیار روشن و صریح است.
صحنه آوردن چای و بساط منقل و پذیرایی از خان بسیار ناگهانی اتفاق افتاد. با یك هماهنگی شتاب زده و هشیاری عطا حیاتی كه به كمك دو رفلكتور نور بیرون را از راه در و پنجره به اتاق تاریك رساند،توانستیم آن صحنه پایانی را فیلمبرداری كنیم. و اگر نه صحنه به كلی از بین میرفت. چون خان گلمورتی روز بعد از ده رفت.
در آن روز ما هم تقریبا تمامی صحنه های لازم را فیلمبرداری كرده بودیم و كاری نداشتیم جز فیلمبرداری از صحنه خرمن كوبی كه گفتند از پانزده روز دیگر شروع می شود. چون قرار بود غیر از روستای كشاورزی از یك روستای دامدار هم فیلم بسازیم. برای پانزده روز بعد قرار گذاشتیم و بارو بنه را جمع كردیم و به سوی روستای دامدار چاه كمال راه افتادیم. روستاهای دامدار بلوچستان، در واقع تعدادی سیاه چادر بود در كنار یك چاه كه آب چهارپایان و دامدارها را تامین میكرد. البته محل چاه با مرتع طبیعی و تعداد دام ارتباط داشت.آن كه چاه را احداث كرده بود،نامش روی روستا مانده بود.من هنوز هم نمیدانم واژه روستا یا آبادی را میشود به جایی با این مشخصات كه دامداران در آن زندگی میكنند اطلاق كرد یا خیر.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست