چهارشنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۳ / 19 March, 2025
کنفوسیوس و ترسیم رستگاری

اندیشه سیاسی از منظر لغوی، قابلیت تسری دادن به تمام نحوههای مختلف تفکر پیرامون ساخت حکومت و تعادل سیاسی را داراست. این برخلاف فلسفه سیاسی است. چرا که فلسفه سیاسی در همان نقطهای شکل گرفت که مبانی فکری فلسفه اجازه بسط و گسترش را به آن میبخشید، بنابراین همان گونه که فلسفه اصالتاً نحوه تفکر یونانی است و برخاسته از تحولات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تمدن یونانی میباشد، فلسفه سیاسی نیز به عنوان یکی از فلسفههای مضاعف برخاسته از همان موقعیت است. دولتشهرهای یونانی- به عنوان تکیه گاه اصلی- اندیشه ای سیاسی دارای ساختار درونی و بسته بودند و همین خود بسندگی فرهنگی و فعالیت درونی بسترساز پیدایش فلسفه سیاسی توسط نخبگانی چون افلاطون و ارسطو شد. اما این مسئله باعث نمیشود که دیگر فرهنگها و جوامع بشری در همان اوان فاقد تفکری منسجم پیرامون حیات سیاسی بدانیم. مطمئناً اگر این نحوه فکر را نتوان فلسفه سیاسی به همان معنایی که بنیانگذاران آن در آتن درک میکردند دانست؛ لکن قطعا استفاده از اندیشه سیاسی برای توصیف آن فارغ از خطاست.
میتوان تا حدی به درک معنای تلاش سایر فرهنگها برای رسیدن به فهمیروشن از جریانات وساختارهای سیاسی احاطه یافت. البته ارائه این نکته نیز بی عیب نیست که میتوان تا حدی بین این دو نحله فکری (البته تا حدودی، حداقل از باب هدف و سؤال ) اشتراکاتی یافت. اما روش کاربردی و متدولوژی این دو منطقا از یکدیگر جداست؛ به نحوی که به عنوان مثال اگر ارسطو در رساله «سیاست» چون رساله «اخلاق نیکوماخوس» برای بحث از مدخلی فلسفی منطقی استفاده مینماید، اما تفکر شرقی پیوسته به نوعی «اندرز نامه» و «الهیات سیاسی» باقی ماند. در این جاست که «فوزیس» یونانی (طبیعت) را در تفکر اقدام نوعی الهیات به عنوان نظم جاودان میگیرد. (مثل: دائو، برهما)در ادامه این نوشتار شرح مختصری پیرامون اندیشه سیاسی کنفوسیوس میآید، به عنوان نماینده ای از شکل خاص تفکر باختری و اندیشه گری که بیشتر تلاش نظری و حتی عملی
( بر خلاف افلاطون ) خویش را مصروف امر سیاسی و اندیشیدن به وجوه گوناگون آن نمود.
● سرشت فلسفه چینی
چند اصل بنیادین، تفکر چینی را از تفکر غربی متمایز میکند و ما را به باز شناختن آن دو از همدیگر رهنمون میشود. اصل نخست آن که تفکر غربی با علم و دین رابطه تنگاتنگی دارد، اما فلسفه چینی به اخلاق، هنر سیاست و زیبایی شناسی نزدیک تر است زیرا آرمان شناخت محض به نفس خود شناخت آن گونه که در آثار فلاسفه غربی خاصه افلاطون و ارسطو هویداست در آثار اندیشمندان چینی وجود ندارد. در چین تنها زمانی طالب شناخت اند که این امر وسیله ای برای رسیدن به هدفهای عملی و شریف باشد. چینیها بر خلاف غربیها توجه زیادی به دین ندارند.
هر دستگاه بزرگ اندیشه چینی در آغاز همچون یک فلسفه تربیت نفس میشکفد و تنها از سه اتفاق است که شکل آیینی به خود میگیرد. علاوه بر نبود مشابه دسته بندیهای فلسفی غرب در چین، تفکر چینی و غربی در بنیاد هم با یکدیگر دارای اختلاف فاحش هستند. اساس تفکر فلسفی غرب بر مبنای تضادها شکل گرفته است. تضاد بین ذهنیت و عینیت، جبر و اختیار و ... اما تفکر چینی پیوسته در جست و جوی هماهنگی و یا نوعیهارمونی است.
هارمونی بزرگی که تمام کیهان و انسان را در برگرفته است. در این هماهنگی کبیر، جایی برای تضاد باقی نمیماند. تفکر شرقی تفکری خیمه ای باقی ماند. تفکر چینی تفکری است که در ورای دولتشهر در جست و جوی نوعی فرا روایت و یا نظریه کلان است. متفکرین چینی به خصوص کنفوسیوس و لائوتسه در تلاش بودند تا جهانی بیندیشند و بر این اساس تفکر امپراطوری و حکومت جهانی جزو لاینفک تفکر شخصی چون کنفوسیوس گردید. در این نوشتار در پی ریشهیابی مهمترین وجوه اندیشه سیاسی هستیم. امری که چون نمونه ای فرهنگی و با هیبت و قدرتی عظیم در تمام طول تاریخ کهن چین استمرار داشته است؛ و آن اندیشه، اندیشه احیای جهان کهن است.
● بحث کنفوسیوس
اندیشههای کنفوسیوس هم در غرب از اواخر سده هفده و هجده در عصر پر جنب و جوش روشنگری و صفای آزادی خواهی و هم در خود چین مؤید جدالهای فکری و قلمیفراوانی بوده است. برخی عقاید کنفوسیوس را ارتجاعی و واپس گرا و گروهی نیز صاحب اصالت و دارای ایدههای بدیع و راه گشایی میدانند. این جدال از چه مایه میگیرد؟ آیا این جدالها ناشی از تفاسیر غلط از آرای اوست یا به خاطر نگرش خاص کنفوسیوس و شاگردانش به مسئله هستی و بحث پیرامون حکومت است؟
روزگار کنفوسیوس زمانه بحران و نابسامانی بوده است. او خود به صراحت میگوید: « اگر روزی بامدادان دریابم که جهان سر و سامان یافته است، همان روز شبانگاه آماده رفتن از دنیا هستم».
تمام تلاش اندیشناک کنفوسیوس کوششی بود برای رها شدن از چنگال این بحران.
در زمان کنفوسیوس قدرت دربار جو در حال فروپاشی بود و ایالات در حال جدا شدن از حکومت مرکزی و تشکیل حکومت ملوک الطوایفی بودند. این دوره سرشار از جنگ و جدال و ناامنی را مورخان چینی دوره بهار و پاییز نامیدند. کنفوسیوس که هواخواه بزرگ نظم و شکوه بود در مخالفت با این وضعیت به فعالیت فکری و عملی پرداخت. کنفوسیوس اعتقاد داشت که زمانی این بحران اتفاق میافتد که شهریار شهریارانه عمل نکند و وزیر نیز تدبیرگرا نباشد.
والاترین آرمان کنفوسیوس حکومت جهانی بود که آن را «هماهنگی بزرگ» ( Dadung ) میخواند. به اعتقاد او اولین پله پیشرفت اجتماعی به صورت یک «جهان بی نظم» آشکار میشود. پله دوم به شکل یک «جهان آرامش کوچک» یا نزدیک شدن به صلحی که همه امیرنشینها را از نظم برخوردار میگرداند. پله سوم «هماهنگی بزرگ» ساده و دلپذیر است که وصفش این است: آنگاه که « دائو» بزرگ را عمل میکردند یک روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود.
مردان مستعد و با هنر به مقامهای مسئول برگزیده میشدند. به صمیمیت تکیه و بردباری کاشته میشد... کنفوسیوس برای خروج از این بی نظمیو هرج و مرج به ارائه راهکار خاص پرداخت. امری که در عصر او و در آن تاریخ شاید در همه جهان کهن بی مثال هم نباشد، کنفوسیوس اعتقاد داشت که با استفاده و شناخت جهان باستان میتوان اعاده و احیای نظم پرداخت.
پرسشهای بنیادینی که کنفوسیوس پیش میکشد چنین است: باستانی چیست؟ چگونه میتوان آن را شناخت؟ و از چه راهی میتوان آن را به فعلیت در آورد؟
کنفوسیوس اعتقاد داشت که انتقال سنت با درآوردن آن به صورت اندیشه بنیادین مقرون به آگاهی، فی الواقع پیدایش فلسفه نوینی است که همسان فلسفه کهن تصور میشود.
این اعتقاد بنیادین را کنفوسیوس در جمله ای نسبتا کوتاه بیان میکند: « کار من روایت کردن است نه آفرینش امور بدیع، من به روزگار باستان وفادارم و آن را دوست میدارم.» بدین سان او معنای عمیق حرمت خویش را نسبت به روزگار باستان بیان میکند که جوهر وجود ما در ریشه تاریخ است. تاریخ گرایی نزد کنفوسیوس مسئله ای حائز اهمیت است که شاید بتوان گفت مشابه این تاریخ گرایی در اشعار ویرژیل و سنت تفکر رومیوجود داشته است. برای مثال آنجا که رومیان خود را احیا کنندگان سنن تاریخی گذشته و بازآفرینندگان «تروآ» و نظم کهن میدانستند.
از نظر کنفوسیوس تاریخ به معنای أخص با کسانی آغاز میشود که جامعه، حکومت، آداب و رسوم و قوانین را بنیاد نهادند و از آنجا که در آرای افلاطون نیز اشاراتی به دوران طلایی در بحث آتلانتیس شده است، از این لحاظ شاید بتوان اندیشه او را با تاریخی گری کنفوسیوسی مقایسه کرد.
در مسئله « پایدیا» (آموزش) کنفوسیوس نیز چون افلاطون آموزش را اساسی میداند که وظیفه آن بازآوری یا یادآوری امری کهن که درون ناخود آگاه انسان جای دارد است.
کنفوسیوس خود، مطالعات خویش را چنین تعریف کرده است: « دانش من مادرزاد نیست. عشق به روزگار باستان خیزشگاه من به سوی دانش گردید. به کردار یاران خویش در مینگرم خوبیهای یکی را به ذهن میسپارم تا از آنها تقلید کنم و بدیهای دیگری را، تا خود را اصلاح نمایم. من از علم لدنی بی بهره ام. باید بسیار شنید و آنچه خوب است را بیرون کشید و به آن دل بست. »
در نظریه کنفوسیوس دو قطب اساسی حاکم است: نخست چیزی که باید انجام گیرد و چیزی که باید پرورده شود. بر اساس این نظر شالوده سیاسی تفکر کنفوسیوس بسط مییابد. در امر « پرورده گشتن» کنفوسیوس تأکید بسیاری بر آموزش مینماید. حال آموزش دارای چند شرط و ویژگیهایی است. کنفوسویس در بحث آموزش تأکید وافری به مبحث تاریخ آموزی دارد. تاریخ برای کنفوسیوس بسیار ارزشمند است و منبع آموزش راستین و بهترین شکل اخلاق و عمل سیاسی میباشد. در اینجا باید ابتدا به نظر کنفوسیوس پیرامون تاریخ بپردازیم. شاید بتوان نگاه او به تاریخ را چون نگاه «توسیدیدس» دانست. «توسیدیدس»، اعتقاد داشت تاریخ یاد آوری دائم عملهای احسن پیشینیان است.
بدین معنا چون عصر مدرن معنای تاریخ در فرا رشد و پیوستگی دائم به ایدهها، شرایط و امکانات نوینی است بلکه تاریخ تنها کارکرد بازآوری دارد بدین معنا که سرشت بشر به خاطر طبع همیشگی خویش پیوسته به عملهای متشابه دست مییازد. بدین اساس «توسیدیدس» اعتقاد داشت با خواندن اثر او «تاریخ جنگهای پلوپونزی» میتوان به کارهایی که از آیندگان نیز سر خواهد زد واقف گشت.
امر سیاسی نزد کنفوسیوس بسیار مهم است چرا که از نظر او این سیاست است که به امور سامان میدهد.
برای دریافت سیاست و اندیشه سیاسی کنفوسیوس بر اساس افکار و آثار او، در اندیشه اش باید سه مفهوم اساسی مورد بحث قرار گیرد:
الف) انسانیت و و دل انسانی (رن)
ب) بهنجاری و بقاعدگی (لی)
پ) اصلاح عناوین
الف) انسانیت و دل انسانی:
انسانیت و دل انسانی در مرکز بحث کنفوسیوس جای دارد. اعتقاد او به دل انسانی به این معناست که بشر دلش برای هم نوعش میتپد و تأکید بر دل است نه بر ذهن. نزد کنفوسیوس رن دو جنبه دارد. یکی جنبه خانوادگی یعنی داشتن احساس همدلی با اعضای خانواده که « شیائو » خوانده میشود و بخش دیگر آن احساس همدلی و برادری با اعضای جامعه است. برای کنفوسیوس این دو جنبه از فطرت آدمیشالوده ساختمان اجتماع را تشکیل میدهد و او باور داشت که اگر این دو فضیلت در اجتماع رایج شود یگانگی اجتماعی حاصل میگردد.
ب) بهنجاری و قاعده مندی:
رن که عامل بالقوه انسان بودن است باید خود را با معیارهایی تربیت کند که به « بهنجاری و قاعده مندی» موسوم است. بشر به دلیل رن میل دارد که بهنجار زندگی کند.
کنفوسیوس میگوید:« لی اصلی است که بر اساس آن پادشاهان باستانی بر طریق آن قوانین آسمانی را تجسم بخشیدند.»
برای درک اهمیت معنای « لی » به معنایی که در فرهنگ چین از آن مستفاد میشود، باید به یاد داشت برای برخی « لی » به معنای دین و برای عده دیگر یک نظام روابط اجتماعی خوب تعریف شده است که به ارتباطات افراد با یکدیگر نظم و سامان میدهد. این معنای در مجموع نشان میدهد که «لی» در رفتار فردی نظم اخلاقی و در زندگی اجتماعی قاعده مندی است.
پ) اصلاح عناوین:
به نظر کنفوسیوس جامعه با هماهنگی بزرگ در صورت تحقق خواهد یافت که هرکسی همان کاری را انجام دهد که برای آن ساخته و تربیت شده است. اصلاح عناوین نزد کنفوسیوس بدین معناست که هر شخص با توجه به استعداد و تواناییهای فردی اش در جای مطلوب قرار گیرد؛ و این یعنی عدالت، که یکی از ابزارهای حکومت قانون است. ولی عملکرد قوانین نیز محدود است. اطاعت از قوانین یک اصل مسلم است، اما توسل به زور برای تحمیل قوانین مبین وجود مشکلات و ناهنجاری حکومت است. از نظر کنفوسیوس در یک حکومت نیک باید سه هدف اساسی مد نظر قرار گیرد.
الف) مواد غذایی باید به وفور در دسترس همگان باشد.
ب) سپاه باید منظم و درستکار باشد.
ج) اعتماد مردم به حکومت باید کامل باشد.
از این سه، اعتماد مردم نسبت به حکومت هدفی عمده محسوب میگردد. در صورت فقدان آن حکومت هرگز قادر نخواهد بود به سوی نیکی و تعالی سیر کند. لازمه یک حکومت نیک وجود یک حکمران نیک است. آن حکمران نیک باید نیک نفس و صدیق باشد. یک حکمران نیک نباید نگران ثروتش باشد بلکه باید توزیع عادلانه ثروت بین مردم را مورد توجه قرار دهد.
چون اگر ثروت به صورت عادلانه توزیع شود ناامنی از بین خواهد رفت. مسلماً اندیشه سیاسی کنفوسیوس از منظر تاریخ اندیشه و طبقه بندی آن در زمره اندیشههای کلاسیک قرار میگیرد. کنفوسیوس نگاهی اخلاقی به سیاست دارد. هرچند که اساطیر نیز در اندیشه او تاثیر بسزایی دارند. مثلا نزد او آسمان مستبد الهی حکومتگر نبوده بلکه تجسم نظام قانونگذاری و قانون گرایی است. آسمان مستقلاً عمل نمیکند، بلکه از یک قانون جهانی که همان « دائو» است پیروی میکند. کنفوسیوس اعتقاد داشت فرمانروا نباید به طرز فعال در سیاست روزمره دخالت کند. بلکه باید فقط با بنا نهادن سرمشق و نمونه عمل کند. اندیشههای کنفوسیوس به شکل آشکار و محسوسی رگههای محافظه کاری را در درون خویش دارد اما نگاه زیبای او به انسان گرایی قطعا از دستاوردهای شکوهمند تمدن چینی است.
او چون افلاطون در پی حکومت فیلسوف شاهی نیست بلکه خواهان حکومت مرد آزاده است؛ و بدین طریق سیر تفکر او به شکلی اساسی از کل جویان تفکر غربی جدا میگردد. شاید بتوان آخرین کلام را در باب انسان، کمال مطلوب آرمانی نزد کنفوسیوس را از زبان خودش بازگو کرد:
« مرد آزاده قدیس نیست. قدیس با همین صفت به دنیا میآید و همان هست که هست، اما مرد آزاده با تربیت خویش آزاده میگردد. دارا بودن حقیقت، راه آسمانی است و جستن حقیقت راه انسانی.»
نویسنده : رضا بهارلویی

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست