چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
لباس روحانی یه حبه قند توی ذوق می زد
یکی از عناصری که میتواند به دیده شدن یک بازیگر در نقشی که قرار است بازی کند کمک کند، نوع پوشش و ظاهرش است؛ به همین دلیل است که در این صفحات، کارشناس حرفهای طراحی لباس در سینما، لباسهای بازیگران فیلمهای روی پرده را تحلیل میکند و به شما میگوید برای چه نقشی، چه لباسی مناسبتر است. شاید با خواندن این صفحات، نگاه ویژهتری به مقوله طراحی لباس در سینما پیدا کنید
● حبه قندی که عروسی را به عزا تبدیل کرد!
«یک حبه قند»؛ فیلمی که در آغاز قند تو دل تماشاچی آب میکند و در آخر...! قصه شیرینی که با بازی شیرین و لهجه شیرین یزدی، ما را یاد یک حبه قند میاندازد... و چه حبه قندی که عروسی را عزا میکند! «یک حبه قند» با فضایی واقعگرایانه در یک خانواده سنتی و با تلاش، هیاهو و هیجان فراوان برای برپایی مراسم عروسی اتفاق میافتد. لحظاتی شلوغ و شاد که بازی و شیرینکاریهای بازیگران، آن را برای بینندهها دوستداشتنیتر میکند و اما مطابق معمول این صفحه، میخواهیم به طراحی لباس این فیلم بپردازیم؛ چند و چون و کموکیف لباسهای فیلم.
● لباسهایی که فقط لباس نیستند
پیش از آغاز مطلب، لازم میبینم اندکی به نوعی از طراحی لباس بپردازم که در آن الزاما شخصیتپردازی و ارائه یک کاراکتر مدنظر نیست، به عبارت دیگر قرار نیست کاراکتر یک نقش را نشان دهیم بلکه در این نوع کارها و صحنهها، بیشتر روی فضاسازی به واسطه لباس مانور میدهیم؛ سادهتر بگویم، به واسطه لباسها (رنگ و فرمشان)، سعی در نشان دادن فضا و حس و حال آن صحنه را داریم و اینکه همه آن لباسها، اجزا و عناصر در خدمت حال و هوای قصه هستند، نه بازیگر یا کاراکتری خاص...! در فیلم «یک حبه قند» طراحی لباس به همین شیوه پیش رفته و از همان ابتدای کار به لباسها که دقت میکنیم، درمییابیم مقصود، شاد و پرهیجان کردن صحنه است، نه پرداختن به درونیات نقشها و... البته در این مواقع بهتر است با حفظ قوانین و اصول، دست به انتخاب لباس زد، زیرا بهرغم میل و هدف طراح، رنگها و فرمها به کار خود ادامه میدهند و معنا و رسالت خود را حفظ میکنند.
● آبی بیدلیل
اگر فیلم را دیدهاید، به خاطر بیاورید لباسهای زن دایی (شمسی فضلاللهی) و دختر جوان فامیل (شیدا خلیق) و... را که در آن، تقریبا بیدلیل از رنگ آبی استفاده شده، آن هم کاملا برجسته و جدا شده از دیگران! در این کار ظاهرا نشانهها، نمادها، سمبلها و... در طراحی لباس لحاظ نشده وکلیت لباسها بهعنوان یک جمع واحد کارکرد پیدا میکند و وظیفه آن، القای فضای شاد عروسی در یک زمان و جغرافیای خاص است؛ به همین دلیل دیگر نمیتوان تبصره باز کرد و در این میان برای چند بازیگر، وارد بحث طراحی و شخصیتپردازی در لباس شد (و اگر طراح چنین نظری داشته، باید گفت مسیر چندان درستی را پیش نگرفته!)
● لباس روحانی فیلم انتخاب هوشمندانهای نبود
موضوع درباره آقایان فیلم کمی متفاوتتر است؛ در «یک حبه قند» با چند صنف مختلف سروکار داریم؛ بنا، روحانی، کاسب کار و... که تقریبا تکلیف همه مشخص است؛ لباس فرم روحانیون که جای تغییر و طراحی مجدد ندارد، (البته طراح میتوانست در دوخت، رنگ و تناسبها دست ببرد تا روحانی ما به آنچه در بازیاش میبینیم کمی نزدیکتر شود تا شاید طراحی هوشمندانهای در لباس «فرهاد اصلانی» شاهد باشیم.) آنچه اکنون میبینیم، لباسی است که هر روحانی عادی (به لحاظ شخصیتپردازی دراماتیک) میپوشد و الزاما در پوشش خود تغییر خاصی ایجاد نمیکند. مرور کنید روحانی «یک حبه قند» را که اندامی بیش از اندازه بزرگ دارد که اندکی هم تو ذوق میزند و رفتار ناشیانهاش را و مجسم کنید لباسی را با بُرش مناسب که اندکی، تنها اندکی از درشتهیکلی او میکاست و رنگمایه ملایمی که رافت و رقت قلب او را تشدید میکرد و چند نشانه کوچک که کمی هم متوجه مشغله و حتی یاری دادن به همسرش در بچهداری میشدیم.
● طبیعی، واقعگرایانه و البته بیتکلف
میدانیم رنگ آبی و البته همه رنگها علاوه بر زیبایی، معنا و سمبل یکسری معانی هستند و نباید (ولو در میان یکسری رنگ دیگر)، اینچنین بیمحابا استفاده شوند! طراح برای بازیگران خانم این فیلم از پارچههای کودری گلدار استفاده کرده که برای موقعیت جغرافیایی که ماجرا در آن اتفاق میافتد (یزد)، مناسب است و طرح و نقوش شاد روی پارچهها، بر شادی ساده و محجوب روستایی این انسانهای صمیمی میافزاید، بنابراین تا اینجای کار مشکلی نیست. اما انتخاب رنگ خاص آبی برای چند بازیگر فیلم (که نسبت به سایرین موقعیت ویژهای در این قصه ندارند)، خودنمایی میکند و منطقی بهنظر نمیرسد. گلهای ریز و درشت و رنگارنگ لباسها، خودبهخود فضای عروسی را القا میکند و همچنین انتخاب رنگ کلی لباسها (اگر آگاهانه بوده باشند)، برای معرفی جغرافیای کویر خوب است؛ زیرا مردمان این مناطق اینگونه میپوشند، اینگونه میخندند و اینگونه شادمانی میکنند. ضمن اینکه لباسهای دیگری که هنگام برگزاری مراسم میپوشند، بزکی که میکنند، زیورآلاتی که میآویزند و...، همگی کاملا بیتکلف هستند و سعی در نشان دادن و القای چیز پیچیدهای ندارند (به همان سادگی «یک حبه قند» که عروسی را به عزا تبدیل کرد) و طبیعی و واقعگرایانه هستند.
● پوشش دوستداشتنی مردان قبیله
به لباس دیگر مردان قبیله که میرسیم، باز جدا از میزان شلختگی یا نوع شغل، لباسهای خوبی میبینیم و با انتخاب لباسهایی واقعگرایانه مواجه هستیم. این میزان صداقت و سادگی در انتخاب لباس، زیبا و دوستداشتنی است و به باورپذیری و ارتباط تماشاچی با فیلم کمک بزرگی کرده. لباس مردان را در کل فیلم به یاد بیاورید؛ لباس «دایی» (سعید پورصمیمی) یادتان هست؟ میتوان گفت لباسی بود عادی، بیدردسر و کاملا باورپذیر برای یک مرد مسن در این موقعیت. نکته کاملا شخصی برای من در این بود که لباسی که آن موقع صبح پوشیده بود و داشت غُر میزد، بیشباهت به لباس راه راه زندانیان نبود! آیا طراح میخواسته به نوعی حصار جان را در مورد این مرد بیقرار و کلافه یادآوری کند یا انتخاب این نوع لباس، صرفا یک انتخاب پیرمردانه و تصادفی بوده؟ هر چه هست، فکر میکنم گاهی باید به حس و برداشت تماشاچی استناد کرد. تجربه ثابت کرده آنان معمولا برداشتهای جالبی از لباس و دیگر عناصر فیلم دارند. به هر حال دایی عزیز با آن همه ایرادگیری و غرولندش، در همین لباس با شیرینی یک حبه قند این زندان را ترک گفت و به دیار باقی شتافت. از اینجای فیلم است که اوضاع دگرگون شده و آن حبه قند، کار دست همه میدهد و عروسی را به عزا تبدیل میکند؛ لباسهای رنگین و شاد جای خود را به لباسها و جامههای سیاه عزا میدهند و هیچکس از این قاعده مستثنی نیست جز کودکان، زن دایی که اصولا نباید مطلع شود، خانم باردار و البته عروس خانم بینوا (نگار جواهریان) که چه آرزوها داشت و اکنون میان رخت شاد عروسی و پیراهن مشکی باید به احترام تمامی ارزشها، فامیل، ارادت و علاقه قلبی به دایی از دست رفته، دست به انتخاب بزند. مهم نیست شگون دارد یا نه، او لباس مشکی بر تن میکند و اینچنین نیمه دوم و در واقع پایانی فیلم، با لباسهای تیره عزاداری رنگآمیزی میشود؛ در تضاد کامل با رنگآمیزی و حال و هوای شاد آغاز فیلم و البته به همان راحتی و بیپیرایگی، با همان میزان واقعگرایی و واقعنمایی در ارائه رنگ، فرم، ترکیب لباسها، شخصیتشناسی لباسها و....
● لباسی که چون و چرا ندارد
استاد بنای «یک حبه قند» که «رضا کیانیان» باشد، مشکلی ندارد؛ «جعفر آقا» کسی است که از تمامی ابزارهایی که در اختیارش میگذارند استفاده میکند و راه و چاه همه را مییابد و عادات آنها را پیدا یا ابداع میکند؛ خواه یک کلاه، خواه یک خال گریم روی پوست و... تیپ کلیشهای او که یک استاد کار بناست با آن کلاه شاپو و کتوشلوار قالب گرفته و بهخصوص پیراهن پیچازی کرم قهوهای، بیچون و چرا متعلق به همین شغل است، شک نکنید. این لباس هم مناسب بود، هم دوستداشتنی و گریم خوب صورتش هم خیلی به هرچه بهتر شدنش کمک کرده بود
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست