چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

كودكی سیاه


در بعد ازظهر یكی از روز های اوایل دهه هشتاد, زمانی هنوز چند وقتی از فارغ التحصیلی من از دانشگاه گلاسكو نگذشته بود, در حالی كه جلوی تلویزیون لم داده بودم و از سر بی حوصلگی كانال های تلویزیون را عوض می كردم, ناگهان مجموعه ای از تصاویر سیاه و سفید تقریباً صامت و نماهایی كه به طرز زیبایی شوق برانگیز بودند تمام توجه مرا به خودشان جلب كردند اسم فیلم «كودكی من» بود و از هر جنبه ای كه فكرش را بكنید استادانه به نظر می رسید

شب بعد فیلم بعدی كارگردان، My Ain Folk و شب بعدش سومین فیلم او ، راه خانه من (My Way Home)، را نمایش دادند. بعد از تماشای فیلم مطالبی درباره شان خواندم و فهمیدم كه آنها آثار برجسته كارگردانی است كه مورد تحسین همه جهانیان قرار گرفته.در دانشكده همزمان با عضویت در كلوپ فیلم مجبور بودم در كنار اصول درام، نمایش نویسی و بازیگری سینما را هم به عنوان یكی از واحد های درسی بگذرانم. به همین دلیل تا آن زمان بیش از چندصد فیلم دیده بودم. به هنگام تماشای «كودكی من» نكته ای مدام ذهن مرا آزار می داد. اساتید دانشگاه ما محض رضای خدا حتی در آخر هم یك كلمه درباره این كارگردان و فیلم های او حرفی نزده بودند. خب پس از تماشای فیلم ها در آن واحد دو اتفاق رخ داد: اول از همه با دیدن كیفیت هنرمندانه آن آثار از خود بی خود و از طرف دیگر به خاطر بی توجهی تمام عیار مسئولان و اساتید دانشگاه مان به شدت عصبانی شدم. بیل داگلاس، كارگردان آن فیلم ها، یكی از هموطن های من بود البته نه از اهالی گلاسكو. او در سال ۱۹۳۴ در یكی از دهكده های اطراف ادینبرو به دنیا آمده بود. او فرزند یك دختر كاتولیك بود. مادرش سرانجام در یك آسایشگاه روانی از دنیا رفت. داگلاس در فقری وحشتناك و درون خانواده ای از هم پاشیده بزرگ شده بود. با وجود این شرایط ویران كننده و عذاب آور او توانسته بود سه فیلم نیمه بلند و بی نهایت شورانگیز و پرحس و حال را بسازد. آنها شبیه كارت پستال هایی تصویری بودند كه تنها یك یا دو دیالوگ در آنها می دیدید. وقتی كه آنها را در كنار هم می گذاشتید آن وقت بود كه به یك معرفت و بصیرت ژرف غیر قابل باوری می رسیدید. با دیدن آن فیلم ها حس و حال تان تنها به «دوران كودكی من چقدر فلاكت بار بوده است» محدود نمی شد تعجب و شگفتی حاصل از تماشای آن آثار چیزی فراتر از آن حس را در شما ایجاد می كرد. حالا پس از تماشای فیلم ها می خواستید به كشف چیزی یا كند و كاو در شخصیت خودتان دست بزنید. بیل در آن سه فیلم اجزا را چنان با دقت و ظرافت در كنار هم قرار داده بود كه هر چیزی معنی و كارایی خاص خودش را پیدا كرده بود. در یكی از صحنه های «كودكی من» كودك در فنجانی آب داغ می ریزد و برای گرم شدن مادربزرگش آن را در میان دست های او قرار می دهد. در آن لحظه متوجه می شدید همه چیز، حتی همان فنجان حاوی آب جوش هم، با دقت تمام در جای خودش قرار گرفته اند. فیلمبرداری سیاه و سفید آن فیلم یك نوع ایجاز یا اختصار خاص در فیلم به وجود آورده بود. احساس می كردید با یك اثر كاملاً شسته رفته یا جمع و جور طرفید اما در فیلم «My Ain Folk» فیلم با تصاویر كلیپ گونه ای از یك زن جوان غرق در رنگ آغاز می شود. تصاویر وجوهی كفر آمیز را القا می كنند! اما دقیقاً در همان زمانی كه فكر می كنید بیل به شما نارو زده و در حق تان خیانت كرده، او آن تصاویر را به تصویر سیاه و سفید برادر شخصیت اصلی فیلم قطع می كند. بعد از آن گروهی از معدنچی ها را می بینید كه سوار بر آسانسور آرام آرام در تاریكی فرو می روند. رنگ وحشی نور هم آنها را از خود می راند و خب این فوق العاده زیباست، خواسته قلبی شما همین است كه به آنجا بروید.معتقدم «راه خانه من» ضعیف ترین فیلم سه گانه داگلاس است. دلیل اش هم این است كه او مطبوعات و مجلات دورانش را خوانده بود و دیگر می دانست كه چه كارگردان خوبی است. همین موضوع باعث شده بود به یك جور خودآگاهی برسد. اما در دو فیلم اول خودش را از هر قید و بندی رها كرده بود. نمی دانم شاید هم آن دو شاهكار دیگر توانی برایش باقی نگذاشته بودند. داگلاس در سن ۵۴ سالگی و در سال ۱۹۹۱ به دلیل بیماری سرطان درگذشت. یادم می آید آن روز در یك آبجو فروشی نشسته بودم. یكی از همان جاهایی كه مخصوص آدم های عوام بود نه هنرمندان. ناگهان مردی به درون آنجا پرید و با صدای بلند فریاد زد: «می شه خفه شید؟ بیل داگلاس همین الان مرد» فیلم های او بد جوری تماشاگران آثارش را تحت تاثیر قرار داده بود. البته دسته دیگری هم بودند كه نسبت به او بی اعتنایی كرده بودند. این بی اعتنایی تنها به دانشكده دانشگاه گلاسكو محدود نمی شد. همان سالی كه «كودكی من» شیر نقره ای جشنواره ونیز را از آن خود كرد و تماشاگران اسكاتلندی فیلم را اثری خسته كننده، ملال آور و توهین آمیز دانستند. من هم مثل داگلاس گذشته بسیار دردآور همراه با فقر، پدری الكلی و فحاش و تنگناهای فراوان داشتم. در فیلم «یتیم ها» تمام حسی را كه به هنگام مرگ مادرم تجربه كرده بودم، بین چهار شخصیت تقسیم كردم. در «خواهران مگدالن» شش ماه قبل از اتمام فیلم ناگهان به این نتیجه رسیدم كه فیلم قصه من و پدرم و احساس بی عدالتی و مظلومیتی است كه در كنار او داشتم.به نظرم یك كارگردان خودش تصمیم می گیرد كه تا چه اندازه زندگی خصوصی اش را در معرض دید عموم قرار دهد. من هم به مانند بیل داگلاس در زندگی ام احساس فلاكت و تنهایی می كردم اما نمی دانم آیا توانایی اش را دارم كه تا آن اندازه جلو بروم؟

پیتر مولان