چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

روایت هایی که جدی نیست


روایت هایی که جدی نیست

دو جوان در پی حل مشکل مالی گاو بیماری را می خرند و به آن می رسند و گاو سالم و سرپا می شود بعد باید مسیری را در شهر از پایین به بالا طی کنند و گاو را به دست خریدار برسانند که گاو رها می شود و همه چیز را به هم می ریزد و گاوی را که ریسمانش از دست رها می شود و موجب آشفتگی و بهم ریختگی و ترس می شود باید کشت

● ریسمان‌باز

فیلم با روایت میکائیل آغاز می‌شود او با عسکر هم اتاق و همکار است.

عسکر جوانی با خصوصیاتی ساده نزدیک به روستایی و میکائیل جوانی شهری که هیچ امیدی در دنیا ندارد و مثل اسب مسابقه کنار اسبی دیگر می‌دود چرا؟ چون زندگی او هدف‌های دورش را گم کرده و فقط هدف‌های نزدیک کوتاه و گذرا را دارد آنچه الان باید انجام گیرد. از این اطلاع‌رسانی کلامی که بگذریم در روایت تصویری، قصه‌ای نمی‌بینیم. در صحنه‌های نخست که زمان زیادی هم صرف آنها شده است تنها شاهدیم که این کار را می‌کنند و آن کار را می‌کنند و میکائیل مردی را که گوسفندهای مرده را از زیر خاک بیرون می‌آورد کتک می‌زند و قهوه‌چی را که با گوشت گوسفند مرده غذا تهیه می‌کند رسوا می‌سازد و با این خرده ماجراها با خصوصیات روحی و اخلاقی میکائیل و عسکر آشنا می‌شویم و بعد قرار است قصه‌ای شکل گیرد.

دو جوان در پی حل مشکل مالی گاو بیماری را می‌خرند و به آن می‌رسند و گاو سالم و سرپا می‌شود بعد باید مسیری را در شهر از پایین به بالا طی کنند و گاو را به دست خریدار برسانند که گاو رها می‌شود و همه چیز را به هم می‌ریزد وگاوی را که ریسمانش از دست‌ رها می‌شود و موجب آشفتگی و بهم ریختگی و ترس می‌شود باید کشت. هرچند دو جوان (میکائیل و عسکر) به آن امید‌ها بسته بودند می‌شد با فروش آن اقساط عقب افتاده وانت - تنها وسیله کار و معاش - را پرداخت و خیل عظیم مشکلات را حل کرد. اما همیشه همه چیز به خواست ما پیش نمی‌رود چرا که باید پذیرفت زندگی مثل بازی مار و پله می‌ماند به قله که می‌رسید یکهو می‌افتی پایین! فیلمنامه بیش از آنکه دارای قصه باشد بازگو کننده یک ماجرای کوتاه و ساده و خطی است و این ماجرا تنها یک نقطه اوج دارد آن هم پایان آن!

بریده شدن سر گاو و آن گاه بازگشت به کلام و پایان روایت میکائیل؛

“ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ته دلمون امیدی هست.”

● همیشه پای یک زن در میان است

فیلمنامه برگرفته از مجموعه قصه‌ای به نام غیرقابل چاپ به قلم سیدمهدی شجاعی و نام فیلم نیز نام یکی از قصه‌های همین مجموعه است. نامی که خود به خود دو وجهی و جذاب است بخصوص در شرایط کنونی جامعه که زنان برای کسب حقوق خویش حضوری فعال دارند اما موضع‌گیری‌های فیلمنامه‌نویس در روایت ارائه شده محافظه‌گرانه و برای جذب بیشترین مخاطب - از این منظر هوشیارانه - است.

شوخی سلاح مردانه است همان طور که غیبت کردن سلاح زنانه است.

از نخستین سکانس فیلم متوجه می‌شویم که با موضوعی جدی روبرو نیستیم بخصوص کلام و رفتار و ظاهر آقای وکیل این حدس را به باور تبدیل می‌کند. درباره تم فیلم‌ هم باید گفت سعی شده که نگاهی تازه به موضوعی کهنه داشته باشد اما این نگاه هرچند هم تازه و بدیع نباشد به دلیل مفرح بودن و تنه زدن به شوخی مخاطب را جذب می‌کند.زوجی به دلیل عدم توجه و نادیده گرفتن یکدیگر و در واقع عدم درک یکدیگر به مرز جدایی و طلاق می‌رسند خانواده زن (مریم) بدون اندکی نگرانی برای آنها با لحن شوخی به نصیحت کردن اکتفا می‌کنند “اگه اذیت کردن حالت رو خوش نمی‌کنه چرا محبت کردن رو امتحان نمی‌کنی!” اما خنده‌ها و شوخی‌ها و جملاتی درباره شیرینی زندگی و نان خامه‌ای هم موثر واقع نمی‌شود و طلاق جاری می‌گردد و همه مردها در محل کار مریم با اطلاع از این موضوع دندان هوس تیز می‌کنند و پیش می‌آیند و رئیس به ظاهر معلول نیز خواستگار او می‌گردد:

“تو طلاق گرفتی - من شفا گرفتم.”

از رئیس پیر که بگذریم “ایلیا” پسرک شش، هفت ساله‌ همسایه هم که همیشه با مریم خشن برخورد می‌کرد از او دوری می‌گزید، حالا حاضر است دو دستی او را در آغوش بگیرد و ماجرای نگاه‌ها به جایی می‌رسد که همه جلوی پای مریم ترمز می‌زنند و کارت ویزیت می‌دهند و مریم عاجز و دلگیر از این برخوردها با اشک و آه به منزل مادر پناه می‌برد از سوی دیگر امیر که ناشر است چون حاضر نیست کتابی را چاپ کند با مشکل بزرگی مواجه می‌گردد و از همه طرف تهدید می‌شود از قطع آب ساختمان محل کار تا بازداشت در کلانتری که با وثیقه قرار گرفتن سند اتوبان کرج آزاد می‌گردد و آقای جاهد وکیل امیر کشف می‌کند این اقدامات زیر سر “پ.ت”(پری توکل) و یا شخص دیگری است که همان نویسنده کتاب است که امیر حاضر به چاپ آن نیست.

به هر حال نویسنده با اشاراتی به معضل و مشکل نشر و قدرت‌های پنهانی و دست‌های ناپیدایی که توانایی دخالت در سیرتا پیاز زندگی آدم‌ها را دارند و همه اینها با حداقل کنایه بیان می‌شود چرا که “العاقل یکفیه الاشاره” اما آنچه موجب به هم رسیدن پاره ماجراها و روایت‌هاست و در واقع مرحله گره‌گشایی فیلمنامه، کشف این نکته برای امیر است که در واقع مولف کتاب، همسر او مریم است و همه تهدیدها و مشکلات از سوی جمعی از زنان که با او دوست هستند برنامه‌ریزی شده است چرا که تمام سعی زن این بوده که مرد با خواندن کتاب او را درک کند. در تمام مراحلی که امیر با مشکلات مواجه می‌شود صحنه‌هایی کمیک دیده می‌شود که تا مرز فانتزی پیش می‌رود اما وقتی دلایل منطقی وقوع مسئله را پیدا می‌کنیم امکان‌پذیر و شدنی بودن بعضی ماجراها قابل باور در پاره‌های دیگری مانند حضور وکیلی (جاهد) با آن شکل و شمایل و آن اداها و رفتارها ما را از باور جدی بودن یک موضوع کمدی - یا برعکس - دور می‌سازد و به شوخی‌های هجو می‌کشاند.

بخصوص دیالوگ‌های دوپهلویی که بوی سکس کلامی می‌دهند، این دیدگاه را تقویت می‌کند. دیالوگ‌هایی که در ابتدا با موضع‌گیری مردانه، علیه زنان است.

“بیولوژی زنها مثل مار می‌مونه”.

یا دیالوگ‌هایی که در ظاهر بوی طرفداری از مظلومیت و سادگی مرد را می‌دهد اما زرنگی فریبکارانه زن را می‌رساند:

“یه مرد رو تا صد دفعه می‌شه خر کرد، شمردم که می‌گم.”

و یا دیالوگ‌هایی از سر شوخی که همه گونه مفهومی در آن باشد.

“اصولا زن مثل اورانیوم غنی شده می‌باشد عشق در یک نگاه همون الکترون آزاد شده از چشم است که وقتی با اورانیوم برخورد می‌کنه چی می‌شه؟ جنگ هسته‌ای!”

و نیز دیالوگ‌هایی که در یک سوم پایانی با چرخش علیه مردان به نفع زنان تغییر موضع می‌دهد؛

“اصولا در هر بدبختی پای یک مرد در میان است”.

حالا مرد عامل بدبختی است یا خود بدبخت شده، به مخاطب و نتیجه‌گیری ذهنی او سپرده می‌شود؛ “زن مثل اکسیژن می‌مونه اگه نباشه مرد کبود می‌شه.” و بدین طریق دل مخاطب زن را نیز به دست می‌آ‌ورد تا از روی خط محافظه‌کاری بیرون نزند!

به هر حال در یک نگاه کلی به قصه به راحتی می‌توان متوجه شد که خط محوری و اصلی قصه فاقد یک موقعیت سراسری کمیک است. به همین دلیل بعد از تماشای آن تنها لذت فرحبخش بودن شوخی‌های کلامی آن برای ساعاتی به یاد می‌ماند و بعد به سرعت از ذهن می‌پرد چرا که هیچ مطلب و موضوع تاثیرگذاری را در خود ندارد.

● دیوار

دختر جوانی برای امرار معاش خانواده به جای پدر مرده و برادر پا شکسته‌اش روی دیوار موتورسواری می‌کند و زندگی مالی خانواده‌اش را تغییر می‌دهد. ایده اولیه دیوار می‌تواند ذهن هر فیلمنامه‌نویسی را قلقلک بدهد که آن را بنویسد، اما نوشتن این‌گونه فیلمنامه‌ها حرکت روی لبه تیغ است. اگر فیلمنامه درست از آب در نیاید این برای همیشه هدر رفته است. متاسفانه در تاریخ سینمای ایران از این نوع اید‌ه‌ها کم نبوده است. شاید فیلمنامه فیلم سینمایی “دیوار” نصف یک فیلمنامه معمولی باشد فیلم پر از کلیپ است و پر از صحنه‌های تکراری. اتفاق‌ها همان طور می‌افتد که مخاطب حدس می‌زند.

در هر موقعیت فیلمنامه موقعیت بعدی قابل حدس است.

مولفه‌های فیلمفارسی در آن کاملا رعایت شده است. دختری جنوب شهری که مثل پسرها رفتار می‌کند و عاشق کارهای پسرانه است. موتورسواری می‌کند ابتدا برادرش غیرت نشان می‌دهد و آبروریزی راه می‌اندازد بعد برادر سر به راه می‌شود درست زمانی که دختر موفق شده و عکس او روی مجله افتاده. مشکل عمده‌ای سرراهش سبز می‌شود موقعیت او متزلزل می‌شود در نهایت هم بایک پایان خوش او به جای موتور با ماشین روی دیوار مرگ حرکت می‌کند.

اگر “دیوار” ادعای یک فیلمنامه فیلمفارسی را داشته باشد موفق است اما اگر قرار است با آن مانند یک فیلمنامه اجتماعی برخورد کنیم اثری از مولفه‌های این نوع سینما در “دیوار” به چشم نمی‌خورد.

بازی‌های خوب بازیگران توانسته شخصیت‌های غیر باورپذیر فیلمنامه را قابل تحمل کند.

“دیوار” می‌توانست از همان مرحله نگارش فیلمنامه به قصد یک فیلمفارسی خوب یا یک فیلمنامه اجتماعی خوب نوشته شود. اما حرکت بین این دو نوع سینما هیچ وقت جواب نداده که در فیلمنامه “دیوار” جواب بدهد.



همچنین مشاهده کنید