دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

بی پرنده ترین درخت


بی پرنده ترین درخت

نگاهی به «هر چه هستم از تو دورم» ترانه های عبدالجبار کاکایی

▪ یک

به گمان باید با رودکی شروع کنم که نامش با «رود» که سازی زهی است آمیخته است و خود، هم سراینده بوده، هم نغمه پرداز و هم خنیاگر؛ منتهای آرزوی هر دست اندرکار موسیقی از گذشته تا اکنون! جمع آمدن هنرهای منطبق و متضاد با هم در یک وجود، ساحت، متن و رویکرد که به رؤیاهای افلاطون در حوزه سیاست و ورود فلاسفه به آن بیشتر شبیه است تا نگاهی واقع گرایانه منطبق با تمدن جدید و دهکده جهانی و عصر رسانه ای؛ اما ... واقعیت امر آن است که در همین عصر، هر سه جمع آمده اند در شرق و غرب؛ چه در آمریکا، چه در فرانسه، چه در روسیه، چه در چین و پیراهن زرد جنوب شرقی آسیا اوضاع بر همین منوال است و آن که می سراید، نغمه نیز می سازد، می خواند هم، و ... بوی جوی مولیان آید همی ‎/ یاد یار مهربان آید همی!

عبدالجبار کاکایی البته متعلق به این طایفه نیست او یک تیره اش به رودکی رفته؛ یعنی هم می سراید برای آن که شاعر باشد که هست؛ هم می سراید برای موسیقی که ترانه سرا باشد که البته مقادیری متفاوت است با تصنیف سازی جد بزرگوار شعر پارسی یعنی رودکی؛ بیشتر مدیون آن بزرگی است که سرود: «غلطان غلطان همی رود تا بن گو» که منسوب شد به رودکی در برهه ای و بعد روایات و اختلاف نسخ و الخ! کاکایی به زبان شکسته ای «ترانه» می سازد که نیای ارشدش، زبان گفتار دوران سامانی است و پیش از آن؛ زبانی که «شکسته» نبود از آغاز؛ «با رعیت نشسته» بود چرا که بزرگان جز به زبان «دیگر» سخن نمی گفتند و عربی، زبان شاخص و واصل به خلیفه بود و ملوک همه متصل به خلیفه. رعیت را تنها «زبان» مانده بود و شاید از این رو، ملوک رعیت را «زبان نافهم» لقب دادند و وزیران به کفایت، به حیلت رواج زبان پارسی، زبان رعیت را به دربار کشاندند یا بالعکس! ما چه دانیم! و از این روست شاید که «بعضی شکسته خوانند، بعضی نشسته خوانند ‎/ چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را» .

▪ دو

«بغضو باور می کنم وقتی خنده زخمیه

جنگو باور می کنم وقتی پرنده زخمیه

بوی باروت، بوی سیب، طعم شکستن صدا

رنگ خاکستری مرگ تموم آدما

اگه تلخه اگه شیرین دیگه دور آخره

یه نبرد بی امون، یه جنگ نابرابره

آخرین سنگو به شیشه های دنیا می زنیم

می میریم آتیش به چشمای تماشا می زنیم

گریه می کنیم که روشن شه چراغ خنده ها

دیگه دلواپس دنیا نباشن پرنده ها

نازنین گریه نکن فردا که آفتاب بزنه

طعم زیتون میده خونی که تو رگ های منه»

کاکایی غزلسراست؛ یعنی به این اسم شهره است؛ یعنی می شناسیم اش از عهد طلای محاسن اش تا برف اکنونی آن، با این نام با این شهرت با این مقام در مقام شعر. زبانش کتابت است و بر این زبان مسلط است. مثلاً در غزل «کاروان اشک» با این مطلع: «عمری اسیر چاه خودم بودم ‎/ گودال قتلگاه خودم بودم» یا در غزل «باران آخر»: «ای کاش برشب، شب ما یک صبح محشر ببارد ‎/ بر ناودان های خاموش، باران آخر ببارد.»

و این آدم معقول و شاعر معقول و به راه راست زبان «عابد»، یک دفعه به حوزه ای قدم می گذارد که گذر خطر است از قدیم الایام؛ هر شاعری که به این حوزه قدم گذاشت و موفق شد او را دیگر در «رویکرد شعر» خبری باز نیامد! حوزه ترانه، حوزه ای جداست با معیارهایی جدا و حتی وزن عروضی آن، تعریفی جدا می طلبد و قوافی آن، گاه از منظر «شعر رسمی» بدعت اند و به هر حال آمیخته است با موسیقی و دردل آن باید معنا شود و شکل خود را بازیابد اما ترانه های «هر چه هستم از تو دورم» بیشتر شعرهایی هستند که اگر کوتاهی شان کفاف موسیقی باشد، می توانند به زیست دوگانه برسند و هم بی موسیقی لذت شعر شنودن مخاطب را ارضا می کنند و هم در چارچوب موسیقی جای می گیرند؛ شاید به همین دلیل، هنوز کاکایی غزلسرا به حیات شعری خود ادامه می دهد و از این عرصه بیرون نرفته است. این تجربه را زنده یاد عمران صلاحی نیز آزمود و در هر دو عرصه موفق شد و «سرآمد»؛ البته عمران را اکنون بیشتر به عنوان شاعری می شناسیم که شکسته می سرود و این شکسته گویی در موسیقی خوش می نشست، نه ترانه سرایی که مشغله اش سرودن شعر برای« موسیقی پاپ» باشد که کاکایی به نظر می رسد که «بیش» طلب می کند و به روایت آثاری که از وی به موسیقی چنگ زده، موفق نیز بوده است. این وجهی از کار کاکایی است که منحصر به فرد است و در «ترانه سرایان» یکتاست و در «تصنیف سازان» تنها «رهی معیری» را می توان شاهد مثال آورد. در همین کتاب، شعرهایی نیز به زبان کتابت آمده که قدرت جایگیری در ملودی را نیز دارند و بحث درباره آن ها، باید در حوزه انواع «ترانه» تعریف شود که در گستره وسیع اش حتی، اکنون شعرهای مولانا را هم شامل می شود؛ و در کتاب کاکایی گاه حتی از وزن عروضی هم خروج می کند: «ایستاده ای ‎/ در باران و بوسه ‎/ با تپش گنجشکی در سینه ‎/ دوستت دارم ‎/ دوستت دارم و یکریز می بارم ‎/ بر شوره زار چترها و کلاه ها ‎/ بر عطرها و پلاک ها ‎/ بر ترانه های باقیمانده در طعم سرد خاک ‎/ بی پرنده ترین درختم ‎/ بی ستاره ترین آسمان ‎/ دوستت دارم و می بارم ... » یا در قالب های آزاد و با زبان شکسته ترانه را می آزماید: «چی بگم ابری و بارون نمی شی ‎/ درد و می فهمی و درمون نمی شی ‎/ خیلی وقته می بینم ‎/ زیر آوار جنون ‎/ منو می بینی و ویرون نمی شی ‎/ دل دیوونه خرابم می کنی ‎/ چرا مثل قدیما خون نمی شی ‎/ سر به صحرا می ذاری ‎/ منو تنها می ذاری ‎/ لاله باغ کدوم گمشده ای ‎/ چرا بین گلا پنهون نمی شی ...» کاکایی شاعر را باید در این کتاب، با معیارهای «ترانه» سنجید و قضاوت کرد و از آنجا که این «نوع» ادبی، تا اکنون از معیارهای مکتوب «نقد ادبی» چندان بهره ای نبرده و اگر میزانی باشد، در گفتار گویندگان آن شکل گرفته، کار برای منتقد ادبی مشکل تر می شود؛ و از آنجا که این میزان های فرضی، محل مناقشه بسیاری است، بگذارید در این تابستان گرم ترانه، دلی به دریا بزنیم!

▪ سه

جهان ترانه، جهان فیلسوفان شفاهی است؛ فیلسوفان شفاهی تا پیش از «عصر مدرن» و ظهور گرامافون و پس از آن ضبط تصویر متحرک، محکوم به فنا در تاریخ مکتوب بودند و متعلقات این جهان نیز، از جمله «موسیقی طبقه محروم » محکوم به فنا بود. «ترانه» چه در رویکرد اروپایی اش که موسیقی کولی ها و موسیقی ناحیه ای را در دل امپراتوری ها شامل می شد و چه در رویکرد شرقی اش که عاشیق ها و استادان ذن و سامورایی های بی ارباب را در بر می گرفت، اگر ضبط شفاهی می شد و سینه به سینه نقل می شد راهی به فرهنگ یک ملت می یافت و البته پایایی فرهنگ مکتوب را نداشت و اگر فاجعه ای یک قوم را زیر و زبر می کرد، کل این فرهنگ یا بخش قابل توجهی از آن، از کف می رفت. در دوران مدرن، صداها ماندند و شعرها، پیش از آن که مکتوب شوند در گوش نسل بعد شنیده شدند. جهان فیلسوفان شفاهی، جهان سادگی هاست و روابط در هم تنیده اما نه غامض! تصاویر - اگر هم چند پهلو باشند - باید به آنی توسط شنونده، فهمیده شوند و با حس او ارتباط برقرار کنند.«ترانه» در این «مکان عقلانی» هم از کلمات دور از ذهن - از جمله کلمات عتیق ضبط شده در - کتاب های کهن - به دور است و هم از روابط «غیر این زمانی» بری؛ سهل است و ممتنع نه سهل انگارانه؛ رنگ داردو بو، نه داعیه رنگ و بو و سرخاب و سفیداب. اوزان «ترانه» همان اوزان عروضی است با تعریفی که زبان شکسته از «سیلاب» به دست می دهد. کلمه «آب» در زبان کتابت دو سیلاب دارد و در زبان شکسته یک سیلابی است. قوافی در این نوع ادبی، نه بر حسب «بن مضارع افعال» و پرهیز از هم قافیه شدن مصادر مرخم و غیرمرخم و علامات جمع «ان» و «ها»، که برحسب شکل قوام یافته و بر کرسی نشسته در زبان مردم، شکل می گیرند.اینها، «بنیان ها» هستند و بقیه لوازم بر اینها چیده می شوند. کاکایی در ترانه هایی که به قصد موسیقی سروده، اوزان کوتاه تر و کوتاهی ترانه را نیز لحاظ می کند و همچنین، پرهیز از کلماتی که از چرخش بر زبان «خوانندگان» گاهی می پرهیزند!

«زمونه آی زمونه، آدما سر به راهن

فقط یه روز سفیدن، فقط یه روز سیاهن

زمونه آی زمونه، نشون به اون نشونه

تو سینه آدما، یه ماه مهربونه

قصه می گه از اول، آدما بد نبودن

قهر و نمی شناختن، جنگو بلد نبودن

یه عشق سرسپرده، یه حس سرد و مرده

یه آسمون خالی، یه سیب نیم خورده

کاشکی بباره بارون رو هق هق صداشون

قفل در بهشت و بشکنه گریه هاشون»

فرم های روایی نیز، در شعرهای این کتاب جایگاه خاصی دارند. ترانه «یه باغ پرشکوفه...» بدون فرم روایی «بازی های کودکان» قادر نبود تا این اندازه موفق باشد.

«... لوله تانک چوبی

مداد رنگی ام بود

کت بزرگ بابا

لباس جنگی ام بود

وقتی صدا می اومد

مدادو بر می داشتم

مثل ضد هوایی

رو جعبه ها می ذاشتم

می دیدم از تو جعبه

جنازه بیرون میاد

عروسکای زخمی

از تنشون خون میاد

بازی ولی جدی بود

یه روزی باورم شد

عروسکای زخمی

یکیش برادرم شد...»

این فرم روایی گاه لباس نامه ای عاشقانه را به تن می کند و البته این «عاشقی» بین تخیل فرهیخته فیلسوفان کتبی و ساده نمایی فیلسوفان شفاهی در رفت و آمد است و این، ویژگی مهم ترانه های شاعری است که شاعری را هنوز در ترانه هایش رعایت می کند و شاید این مهم ترین وجه تمایز میان او و همتایان دیگرش در عرصه ترانه باشد که به دلیل عدم تجربه لازم در عرصه شعر، از برقراری این تناسب، اغلب برکنارند:

«کیه چشمای تورو ببینه طاقت بیاره

تو باید قصه باشی قصه حقیقت نداره

تورو از خیال شاعرا به من هدیه دادن

تورو از باغای خلوت خدا فرستادن

من که رسم عاشقی رو مث مجنون بلدم

تورو باور می کنم اما هنوز مرددم

اون کدوم ابره که دلتنگ تو باشه نباره

کیه با چشم تو روبه رو بشه، کم نیاره

تو همونی که غم جدایی رو خاک می کنی

شکو از لمس سر انگشتای من پاک می کنی»

گاهی کاکایی در یک «ترانه» سه بار قافیه و ردیف را عوض می کند با سه «ضمیر متصل» متفاوت و بدون عوض شدن «زاویه دید» مثل شعر «کوه اگه سایه رو ابرا بزنه» که در بند مرکزی شاعر محور است و در بندهای اول و سوم، جهان و معشوق متمم اند؛ همان «مردمحوری» معروف شرقی در نمونه ای پسامدرن! ارثیه ای که از عصر فیلسوفان کتبی به شعر و ترانه وی رسیده است. «تلمیحات خاموش» و «سر به زیر» در ترانه های کاکایی، جایی بنیانی دارند و به قوام و دوام مصراع ها و در نهایت، روایت وی از جهان پیرامونی می افزایند؛ مثلاً در «کاشکی چشمای قشنگی که داری...»:

«کاشکی چشمای قشنگی که داری

منو از قصه ها بیرون نمی کرد

دست دنیارو تو دستم نمی ذاشت

دلمو مثل دلت خون نمی کرد

اگه حتی نوشدارو هم باشه

برا زخم قصه مرهم می رسه

اولش عاشقا دورن، آخرش

دستاشون به دستای هم می رسه

عاشقای قصه تنها می مونن

اما قصه آخرش رسیدنه

اونجا خوشبختیه و عاشقیه

اینجا جون کندنه و دویدنه...»

تا آنجا که به یاد دارم، ترانه سرایان پس از عمری ترانه سرایی، اغلب به کوشش دیگران صاحب کتاب می شدند اما کاکایی، بدعت به خرج داده و «ترانه» را به عنوان «شعر» کتاب کرده است؛ بدعتی که به نظر می رسد که از این پس، توسط دیگران نیز پی گرفته شود اما تا چه حد، آن ترانه ها به شکل مکتوب، «خواندنی» خواهند بود؟

یزدان سلحشور