جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

این شك منتشر


این شك منتشر

شعر امروز ایران, خود را محصور در مضامین عاشقانه و شدیداً شخصی می بیند و دیگر در مجموعه شعرها, خبری از نگاه همه جانبه و متنوع یك شاعر یك انسان نیست

یكی از مشكلات و ضعف های جدی شعر امروز ایران تك بعدی شدن شعرها و وجود خلأهای مشترك در مضمون، نگاه و... است؛ چیزی كه من اسمش را می گذارم «سكوت جمعی» . شعر امروز ایران، خود را محصور در مضامین عاشقانه و شدیداً شخصی می بیند و دیگر در مجموعه شعرها، خبری از نگاه همه جانبه و متنوع یك شاعر(یك انسان) نیست. كسانی هم كه جزو شاعران واقعی(كه به نظر من در خوش بینانه ترین حالت، ده درصد كل شاعران موجود را تشكیل می دهند) جای می گیرند، دلشان را به معدود شعرهای عاشقانه موفقشان خوش كرده اند و به زندگی تك بعدی در شعرهایشان قانع شده اند. امروز شاعران بیش از همیشه به خلوت خود خزیده اند و ترجیح می دهند چشمانشان را تنها رو به مناظر خاصی باز كنند و حرف های مانده را به دیگران (دیگرانی كه وجود ندارند، دیگرانی كه خودشانند!) وابگذارند.

كتاب «گل ها همه آفتابگردانند» سروده قیصر امین پور در كنار شعرهای عاشقانه، شخصی، حسی و... شعرهایی نیز با مضمون اجتماعی دارد؛ شعرهایی كه در آنها سعی شده ابعادی از زندگی ایرانی امروز به تصویر كشیده شود و بخشی از ناگفته هایش در این حیطه بیان شود. به همین بهانه شعر «این همانی» را برای بازخوانی برگزیده ایم و حرف های بیشتری را در یادداشتی كه در پی می آید خواهید خواند.

●●●

اگر سنگ، سنگ...

اگر آدمی، آدمی ست

اگر هر كسی جز خودش نیست

اگر این همه آشكارا بدیهی است

چرا هر شب و روز، هر بار

به ناچار

هزاران دلیل و سند لازم است

كه ثابت كند:

تو تویی؟

هزاران دلیل و سند

كه ثابت كند...

●●●

اگر سنگ، سنگ...

اگر آدمی، آدمی ست

اگر هر كسی جز خودش نیست

اگر این همه آشكارا بدیهی ست

شعر «این همانی» با چند جمله ساده شروع می شود؛ جملاتی كه به قول خود شاعر «آشكارا» و «بدیهی» اند و شاعر با بیان این بدیهیات سعی می كند پله های مشتركی با خواننده بنا كند و مقدمه ای بسازد برای حرفی كه هنوز نگفته است؛ آنچه قرار است بعداً بگوید. اما این مقدمات منطقی آن چنان غیرقابل تردید و پذیرفتنی هستند كه مخاطب را متعجب می سازند و حتی شاید این تصور در او به وجود بیاید كه چه شعر ملال آوری! همه می دانند كه سنگ، سنگ است و شكی نیست كه آدم، آدم است وگرنه به او آدم نمی گفتند! با این مقدمات پیش پاافتاده و مورد قبول عام، هر نتیجه منطقی ای كه از آنها گرفته شود نیز ناگفته قابل قبول خواهد بود. پس دیگر چه نیازی به گفتن این جملات خسته كننده است؟ شكی نیست كه شاعر هم همه اینها را می داند ولی ظاهراً یك بار دیگر می خواهد مطمئن شود(یا اینكه ما را مطمئن كند) كه این حرف ها را قبول داریم و بعد نوبت نتیجه گیری است.

چرا هر شب و روز، هر بار

به ناچار

هزاران دلیل و سند، لازم است

كه ثابت كند: تو تویی؟

روشن است كه سه سطر آغازین شعر، حرف واحدی را بیان می كند و وجود هر سه اینها در كنار هم تنها و تنها برای تأكید است. در سطرهای بعدی- كه بخش نتیجه است- نیز متقابلا شاهد تأكید از طریق تكرار مترادف ها و قیدها هستیم؛ هر شب- هر روز- هر بار- به ناچار- هزاران- دلیل- سند- ثابت كردن.

اما اكنون با اینكه بخش نتیجه هم بیان شده و شاعر، حرف اصلی اش را زده، ممكن است هنوز همه چیز به سادگی شروع شعر به نظر برسد. برای همین نگاه های متفاوتی را كه مخاطبان مختلف بعد از خواندن این شعر خواهند داشت با هم مرور می كنیم.

● نگاه اول:

نتیجه گیری شاعر این است: «هر كسی خودش است» ! مثل این است كه بگویی «روز، روشن است» یا بدیهی تر از آن «روز، روز است» . من، منم و در «تو» بودن تو نیز شكی نیست. با این حساب، شاعر جز بیان مجموعه ای از حرف های عادی كاری نكرده است.

● نگاه دوم

امروزه انسان ها در مكان ها و زمان های خاصی مجبور به ارائه كارت شناسایی هستند تا دیگران به شناخت مطمئنی از آنها دست یابند. با توجه به شرایط جامعه، ممكن است این اتفاق در روز بارها و بارها بیفتد. طبق نگاه دوم، شاعر از عملی تكراری و روزمره، خسته و گریزان شده است.

● نگاه سوم

اما كارت شناسایی یا شناسنامه، از شمار یكی- دو مدرك و سند فراتر نمی رود، در حالی كه شاعر گفته: «هزاران دلیل و سند» . پس مخاطب سوم درمی یابد كه حرف شاعر فراتر از یك كارت نشان دادن ساده و ارائه مدرك شناسایی است. در واقع شاعر، در این شعر نظر به كاغذبازی و سیستم نابهنجار اداری و سازمانی دارد كه انسان ها را برای اثبات جزئی ترین و بدیهی ترین مسائل(مثل اینكه من، من هستم!) مجبور به ارائه هزاران سند و مدرك می كند و «الزام همیشگی اثبات خویش» از طریق مدارك مستند(كه ضمیمه پرونده است و به راحتی هم قابل جعل است و با این همه این روزها ارزشی بیش از انسان زنده و به واقع مستند یافته است) روز به روز و لحظه به لحظه شاعر(انسان امروز) را تحلیل می برد و می كاهد.

●نگاه چهارم

در نگاه سوم «این همانی» تبدیل به یك شعر شده كه حرفی برای گفتن دارد، كه اتفاقاً زنده است و مسئله دنیای امروز. اما اگر به دنبال چیزهایی بیش از آنچه گفته شد باشیم، باید شعر را دوباره و دوباره بخوانیم تا متوجه شویم شاعر در حال گلایه كردن از چیزی حتی فراتر و عمیق تر از سیستم كاغذبازی است. تیغه نقد شاعر این بار به سمت شك عمومی و بی اعتمادی همگانی است؛ شك و تردیدی كه در هوا موج می زند و تو هر چه كه قابل قبول و موجه بوده باشی، به خاطر آن، هر لحظه در معرض اتهامی و هر آن مجبوری مدركی بیاوری برای اثبات این كه تو، تو هستی! با همه عقاید، سلایق و آرمان هایی كه داری و داشته ای!

اینجاست كه اگر به ابتدای شعر رجوع كنیم متوجه قصد شاعر از آن همه تأكید و بدیهی گویی می شویم. شاعر از كلمات و جملات ساده و به ظاهر معمولی استفاده می كند تا حرفی به این مهمی را بزند. تمام اینها وسیله ای بوده برای این كه شكاف، خلأ و نقص جامعه امروزی در نگاهی بدوی و دور از هیاهو، بی پرده تر نشان داده شود.در پایان، تنها یك سؤال باقی می ماند كه ممكن است مخاطب جوابی برای آن نیافته باشد. در تمامی شعر صحبت از «انسان» است(آدمی، هركس، تو) و تنها در سطر اول، شاعر «سنگ» را از طبیعت به امانت می گیرد تا در گفتن آنچه می خواهد بگوید، نقشی به عهده بگیرد. یك، اینكه چرا شاعر از همه عناصری كه در طبیعت وجود دارند «سنگ» را برگزیده و دیگر، همچنان كه گفته شد سه سطر آغازین شعر، حرف واحدی را بیان می كنند. با این توضیح و با درنظرگرفتن اینكه همه جا صحبت از «انسان» است چرا شاعر سطر اول را حذف نكرده است؟ آیا با حذف آن چیزی از شعر كم می شود؟ جواب من این است: بله! از حیث هستی شناختی، سنگ را شئی سخت و غیرقابل تبدیل می دانند. آب می تواند بخار شود یا یخ بزند و برگ می تواند خشك شود، بریزد و پودر شود، ولی سنگ همیشه سنگ است و اعمال هرگونه تغییر در آن، مستلزم شكستن و دستبرد جبری در آن است كه انجامش جز در بلندمدت میسر نیست و البته در نهایت هم چیزی از سختی سنگ كم نمی شود. تنها می توان گفت كه به پاره های خردتری از سنگ تبدیل شده است. دلیل انتخاب سنگ از سوی شاعر هم دقیقاً همین نكته بوده است. شاعر می خواهد بگوید كه ایمان انسان(انسانی كه خود شاعر است) در زمینه ها و حیطه های مختلف از دید ثبات و استحكام بی شباهت به سنگ نیست. با این توضیح، ارائه هزاران دلیل و سند برای اثبات دم به دم این ایمان، مضحك و البته دردناك خواهد بود.

هزاران دلیل و سند

كه ثابت كند...

شاید به نظر برسد تكرار این سطرها در شعر به این كوتاهی در حالی كه درست در سطر پیشین تكرار شده اند، بی مورد است؛ چیزی كه من با آن موافق نیستم. اول اینكه شاعر با این تكرار، در پایان بندی شعر نیز تأكیدی را كه در سراسر شعر بر آن اصرار داشته حفظ می كند و ادامه می دهد. دوم اینكه با حذف «لازم است» از انتهای سطر «هزاران دلیل و سند لازم است» و تبدیل شدن «سند» از قافیه كناری به قافیه اصلی با «كند» ، شعر با ضربه ای موسیقایی كه به قول نیما پایان بخش كلام است و مقطع كلام می گردد، پایان می گیرد. سوم آنكه شاعر با این پایان بندی به خواننده اجازه می دهد نقطه چین ها را با تجربیات و ذهن خودش پر كند؛ هزاران دلیل و سند برای ثابت كردن هزاران چیز!

و چهارم، گفتیم كه شاعر از این همه اثبات بی دلیل و تكراری خسته شده و به ستوه آمده است. شاعر حرفش را ناتمام رها می كند، چون بیش از آن تحلیل رفته و ناامید است كه حتی قادر(یا شاید حاضر) به گفتن باقی حرف هایش باشد.در پایان باید اشاره كرد به استفاده موثری كه در این شعر از موسیقی شده است. سطرهای روان، قافیه های متعدد (آدمی ست+ نیست+ بدیهی ست/ هر بار+ به ناچار/ سند+ كند) و جملات طبیعی در كوتاه ترین شكل و بدون هیچ بخش اضافی به همراه زبان امروزین، همه و همه در نهایت موجب قوت و دلنشین شدن شعر می شوند؛ شعری كه صرفاً شخصی نیست و می تواند نقشی در تصویركردن جامعه امروز داشته باشد.

شعری منتشرنشده از قیصر امین پور

به یاد سید حسن حسینی

سنگ ناله می كند رود رود بیقرار

كوه گریه می كند آبشار آبشار

آه سرد می كشد، باد باد داغدار

خاك می زند به سر آسمان سوگوار

سرو از كمر خمید لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد التهاب آفتاب

غرق پیچ و تاب شد جستجوی جویبار

بر لبش ترانه آب، از گدازه های درد

در دلش غمی مذاب صخره صخره كوه وار

از سلاله سحاب، از تبار آفتاب

آتش زبان او ذوالفقار آبدار

باورم نمی شود كی كسی شنیده است

زیر خاك گم شوند قله های استوار

بی تو گر دمی زنم هر دمی هزار غم

روی شانه دلم هر غمی هزار بار

هر چه شعر گل كنم گوشه جمال تو

هر چه نثر بشكفم پیش پای تو نثار

عباس تربن